- ۲۶ مهر ۹۸ ، ۰۱:۱۴
بندی تن شده ام محبسِ من شد جانم
آرزومند فراری شدن از زندانم
بُعد دیوار شد هر جزء وجودم در چشم
قفل دل را بگشا ، لطف کن ای جانانم
ببر از قالب تن تا به جهان دگرت
با نگاه تو خوشم حضرت حق ، یزدانم
بجز از مهر تو هیچم نبود امّیدی
با امید تو شود سختی ره آسانم
این دو روزی که در این دامگهت افتادم
بوده کفران و گناه دگران تاوانم
سوختم ، شعله کشیدم و شدم خاکستر
بده دستور به بادی که کند ویرانم
ببرد هرطرفی ذرّه جسمم با خود
بشوم خاک ره کشور خود ، ایرانم .
.
در دل شب روز اندیشیده ام
نور را در متن ظلمت دیده ام
همنشینم آتش سوزنده بود
بارها من شعله ور گردیده ام
تن به زیر بار و دل آزاد بود
در زمان سوختن خندیده ام
با یقین در معبر تنگ زمان
هرچه را میخواستم بخشیده ام
بوستان عمر من پربار شد
میوه داد و من از آنها چیده ام
نیست دیگر آرزوئی در دلم
شاکرم از خالق نادیده ام
ای خدا ، ای خالق عشق و شعور
ای خداوند گرامی ای غفور
کن کمک تا آنکه برداریم ما
گام دوّم با خردمندی و شور
کشور ایران کند با اقتدار
از گذرگاه خطرناکش عبور
با تعمّق کرده دشمن را فلج
حق شود حاکم در اجرای امور
حال و روز تک تک مردم شود
پر زشادیهای همراه غرور
صبر آنها میوه ی خود را دهد
صلح و خوبی بهر عالم با وفور
روبروی ظلم و جور شرق و غرب
گشته دولتهای اسلامی جسور
یک نگاه تازه حاکم تا از آن
رهبران مسلمین گشته فکور
از تشرهای شیاطین واهمه
گردد از کلّ مسلمانان به دور
ضربه کاری خورد دشمن ز ما
بوده در راه هدف ملّت صبور
دشمن مستکبر و منفور ما
رفته با امیال شیطانی به گور
بستر عالم شود آماده تا ،
حضرت صاحب بفرماید ظهور ،
،
مردمی بودند در تاریخ دور
سربلند و شادمان ، پر شرّ و شور
صنعتی پر رونق و کسبی حلال
غرق خوشحالی به دور از هر ملال
اختلافی شد سر مرز و حدود
اصل مطلب بود آبی از دو رود
حاکم یک سرزمین با ادّعا ،
گفت مال ماست این رود هر دوتا
حاکم همسایه با صبر و وقار ،
گفته است هستیم ما هم در کنار
از دو رود جاری در منطقه
برده ما هم سهم ، حرفی منطقه
حرف همسایه پذیرفته نشد
نطفه ی جنگ و جدل ها بسته شد
گشته درگیری چو آتش شعله ور
گشته هریک سوی آن یک حمله ور
ادّعای بیخودی از حاکمان
میشود تاوان برای مردمان
مردم راحت و غرق دلخوشی
رفته در دام هزاران ناخوشی
چون که اوضاع سخت شد در آن میان
کرده هجرت هرکسی بودش توان
سالها جنگ و گریز و فتنه ها
کرده ویران قلب ها و خانه ها
در سرانجام آمدند از هر طرف
خیرخواهان بزرگ و بیطرف
داده اند از رود سهم هرکدام
یک به این و یک به آن ، فتنه تمام
در نهایت صلح شد جنگ عبث
جز ضرر سودی نبرده هیچکس .
.
ای سپیده ، چقدر زیبائی
تو برایم تمام دنیائی
نرو ، اینجا بمان بمان با من
تا شود کلبه ام تماشائی
میکنم خواهش از تو ای زیبا
تو عزیزی ، مرا تو رویائی
بروی روح من بهمراهت
می رود ، باز شب و تنهائی .
.
دیده ام در یک شب تاریک راز
گور بود و من در آن بودم دراز
فرق بسیاری میان من و من
مثل فرق بانماز و بی نماز
بندگی میکردم از روی ریا
بوده ام از ذلّت خود سرفراز
هر بدی را مرتکب در خلوتم
باطنی مسموم و ظاهر سروناز
هرچه گفتم هرچه کردم با نظر
از حقیقت دور ، در بند مجاز
چون اسیری که شدم گُم در خودم
کفر و ایمان کار و کسبم ، یک نیاز
یک تصادف روشنی شد در دلم
عبرتی آورد با خود کارساز
بندگی از سر گرفتم ، بنده ام
میکنم از نفس و شیطان احتراز
باقیش را من نمیدانم دگر
راهی هستم در نشیب و در فراز
صبر فی لله برگزیدم ، ترک خویش
هستم از عالم و آدم بی نیاز
هر اسیری در خودش گُم میشود
گُم شدم پیدا نمودم خویش باز
صبر بالله صبر عبد پایدار
جستجویش میکنم از دیرباز
مزد هرکس در ازای کار اوست
سعی بی مزد است سخت و جانگداز .
.