اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱۵۰۱ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است

بازار ریا عجیب سامان دارد

هرچهره نقاب و نقش پنهان دارد

یکرنگی و ساده گی متاعی نایاب

گنج است برای هرکه از آن دارد.

.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۵۵
  • احمد یزدانی

استدعا دارم برای استفاده از فایل صوتی کمی حوصله نشان دهید 

روزیم شد کربلا در اربعین ،الّله واکبر

قسمتم دیدار ارباب است و سرداران دیگر

اهل بیت و یاورانِ روزِ عاشورای آقا

حضرت مولا که بوده با رسول همچون برادر

مانده ام آنجا چه بایستی بگویم ؟یا نگویم؟

میشود در کربلا بود و ننالید از ستمگر؟

از حسین ابن علی خون خدا باید نگویم؟

من نگویم از علمدارِ سپاه ماهِ منوّر ؟

از جناح چپ حبیب ابن مظاهر من نگویم؟

من نگویم از شهید واقعه قیسِ مُسَهّر؟

از علی اصغر نگویم؟از علی اکبر نگویم؟

لب فروبندم به زینب اختر تابان حیدر؟

من نگویم از خرابه؟ من نگویم از رقیّه؟

من نگویم از ظُهیرو از بُریرو عون و جعفر؟

از دودست حضرت عبّاس نیک اختر نگویم؟

من نگویم از تلاوت ؟بوریا و نیزه و سر؟

من نگویم از ستم؟ از عاملین آن به عالم؟

من نگویم از امامم حضرت سجّاد افسر؟

من نگویم لعن و نفرین بر یزیدو دوستانش؟

من نگویم از ستمکاران بازیچه و خودسر؟

شِمرِ قاتل خولیِ رذل و حصینِ لاابالی

لعن و نفرین بر کثیر و بر سنان تا روز محشر؟

شیعیان هرگز نمی بندند چشمان را به ظالم

زنده هستم ،مینویسم. زشت و زیبا را به دفتر

کربلا هرلحظه برپا هست و عاشورا در آنست

نیست ساکت هرکه دارد گوهر ایمان و باور.

احمد یزدانی

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۹
  • احمد یزدانی

استدعا میشود برای استفاده از فایل صوتی طمانینه داشته باشید و 

عجله نکنید

از آغاز هرچه دیدم در علی مرتضی دیدم

علی جان ، من شما را دست عدل کبریا دیدم

شما را بوی گل ،چون اشک شبنم ،رقصِ پای آب

شما را همنفس با ذات اقدس در حَرا دیدم

تو را رُکن یَمانی در کنار چشمه ی زمزم

تورا در هرصدا تا ماسوای رَبّنا دیدم

به مهرت بسته ام دل در امید بخششت هستم

تو را واضح وَ روشن در میان هَل اَتی دیدم

تورا مولود کعبه ، جانِ کَرّمنا بنی آدم

تورا مفهوم شیدائی وَ تا قالوبَلا دیدم

تورا آرامش دلها ،تورا بر عاشقان مولا

جهان را بحر هستی و شما را ناخدا دیدم

میان کفرو دین در اتّهامم من ، نمیدانم

خدا را در شما یا من شما را در خدا دیدم؟

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۸
  • احمد یزدانی

 

جهت استفاده از فایل صوتی کمی تامّل فرمائید ،،

دلداده ی مردمم و از آن شادم

چون دهکده های کشورم آبادم

جز مهر و محبّت خلایق عشقی ،

ارزانی من نکرده است استادم .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۰۴
  • احمد یزدانی
برای استفاده از فایل صوتی درج شده در انتهای پست ،
حوصله لازم تا باز شدن فایل را نشان دهید ،

  قانون شده گنج و در پیِ آنم
بر رابطه مثل سنگ و شیطانم
چون تابع منطق و خِرَد هستم
بیچاره و پاره است دامانم
از این نظر از نگاه بدبینان
گنگ است مرا خرد و برهانم
سهل است زبان شعرو اوراقم
بی مایه و کودنم و نادانم
تدبیر ندارم و فقیر از آن
لرزان همه ی ستون و ارکانم
مانند گروه سفلگان هر روز
در بند لباس و کارم و نانم
مدّاح گروه رندو قدرتمند
دریوزه بر از سرای سلطانم
یک عمر دویده ام ندارم هیچ
بی مقصدو بی هدف پریشانم
این مدّعیان اگر شوند قاضی
من متّهمِ به تیربارانم
اینها به جهنّم است زیرا که
ضرب المثل گروه نادانم
سنگین شده جرم من در این دوران
رفتن به خلاف آب میدانم
از دشمنی بدان گرفتارم
همراهی ناکسان نمیدانم
در سفره خاص جا برایم نیست
در بزم عوام نیست جولانم
آزاده ام و از این صفت در رنج
در خانه خود غریب و حیرانم
یکروز وزیر میکند اخراج
یکروز اسیر بند بهتانم
از هر طرفی فشار بر من هست
چون شاعر رندم و سخندانم
گاهی بزند اصول چوبش را
اصلاح بزند ،چرا نه از آنم
گاهی بزنند سنگ خود چپ ها
گه متّهمم که راست می رانم
کارم شده پاسخِ به این و آن
پاسخ بدهم چرا دگرسانم؟
فرزند زمانه ی خودم هستم
بر روح تحجّر همچو سوهانم
حلّاجم و رویِ چوبهِ دارم
من آهنِ بین پتک و سندانم
دارم به سرم فروغی از همّت
مرد همه صحنه ها و میدانم
بر هر متجاوزی چو صیّادم
زاهد و چریک جنگ چمرانم
مظلومِ زمانه ام ، بهشتی من
تهرانیم و یلی از ایرانم
جرمم شده از نگاهشان سنگین
زندانی چاه راه کنعانم
شیرینی زندگی برایم تلخ
فرهادم و تیشه ای به دستانم
وقتی به کتیبه ای نویسم شعر
روزی بزنم به سر وَ بر جانم
شد چشم و دلم سفید از حسرت
از حوصله ی خودم پشیمانم
با اینهمه ناله ها که کردم من
آزادترین اسیر دورانم
قانون همه ی توقّعم باشد
دستان شفای اوست درمانم
آیا برسد به کشورم روزی
قانون بشود زره وَ خفتانم؟
شمشیرِ داموکلِس نشود هرگز
گوید که چنین چنان وَ بِهمانم
ظلمی بکند اگر به من قانون
عدل از طرف فرشته میدانم
اینها که شمرده ام چو یک قطره
مور ره حضرت سلیمانم
یک ذرّه کوچکم ، غبارم من
مهدی(عج) است مرا امید و جانانم
چشمم به ره است و میرسد از ره
من منتظرم ، به اوست چشمانم.
احمد یزدانی
@ahmadyazdany

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۹
  • احمد یزدانی

دل اگر بسپری به حضرت یار

حق شود یاور تو در هر کار

چون رَوی زیر چتر یاوریش

نشود کارگر بدِ دیّار

شب تاریک می‌شود چون روز

بخت خوابیده می‌شود بیدار

همه ی تلخیت شود شیرین

لاغرت ناگهان شود پروار

میش های تو می‌دهند برّه

سینه ی گاو می شود پربار

زن و فرزند سرخوش و شاداب

رمه هایت هزار تا به هزار

دوستانت به تو وفادارند

دشمنان تو می‌شوند ناکار

پر ثمر مرتع و چراگاهت

خیر می بارد از در ‌و دیوار

درِ بسته شود برویت باز

راحتی می‌شود تمام فشار

سرو سامان بگیرد عمر عزیز

سهل و آسان شود تو را دشوار

قصد بد بر تو کارگر نشود

می کِشَد حق به دور تو دیوار

وای از دوری از خدای بزرگ

نکند قسمت کسی دادار

راه پر درد و رنج و ناجوریست

نرود در چنین رهی هوشیار

هرکه باشی به هر کجا برسی

بد سر انجامی است آخر کار

این سخن را فقط کسی داند

که به عبرت کند سفر بسیار .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۵۴
  • احمد یزدانی

 

دل داده ی مردمم و از آن شادم

در سینه ی خود از عشقشان آبادم

جز مهر و محبّت خلایق عشقی

ارزانی من نکرده است استادم

                           (برای شنیدن فایل صوتی کمی حوصله 

لازم است )

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۵۳
  • احمد یزدانی

چشمان و دست و دلم گرمِ کارِ خویش

فکرم اسیرو گرفتارِ زار خویش

مثلِ غریبه ها شده ام با نگاهِ خود

در جستجوی ذرّه ای از اعتبار خویش

آتش کشیده ام همه ی هستی ام ، سپس

دادم بدست باد تمام غبار خویش

هستم اگرچه بظاهر میان شهر

چون سایه در مجاز مدار حصار خویش

از آدمی که خروش است و ادّعا

نشنیده ام بجز از افتخار خویش

گفتند حق طلبیم و شنیده ام

وقت عمل ندیده یکی از هزار خویش

پایان گرفته زندگی و راه مانده است

راه نرفته ی در احتضار خویش

از بس شعار دیانت شنیده ام

شد کفر دین و دین عملش انتحار خویش

در آرزوی دور و درازی است روح من

چشمش ندید و زد به گذر بیگدار خویش

لرزان چو شعله ی شمعم در انتظار

مرگم بیایدو من داغدار خویش

یا آنکه باد حوادث به تندری

یک شب مرا ببرد تا مزار خویش.

#احمد_یزدانی

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۰۷
  • احمد یزدانی

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۴۵
  • احمد یزدانی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۴۲
  • احمد یزدانی

آمد به دنیا در فضای سرد و ناپاکی

آلوده شد روح و روانش در هوسناکی

مانند گل در مزبله بالید و زیبا شد

در دام او افتاد یاسی مظهر پاکی

با صید خود برپا نمود او کاخ آمالش

شد سرنگون در قعر خودخواهی به بیباکی

چون پرتوقّع بود و از خودراضی و مغرور

افتاد از عرشش درون برزخی خاکی

باد جدائی ها به طوفانی بدل گشته

در عاقبت درگیر با وضع اسفناکی

او مُرد و در گور سیاه خود فرو رفته

شد سرنوشتش تلخ با پایان غمناکی .

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۳۴
  • احمد یزدانی

میشویم آخر قوی تر از تو امریکا ، ببین

میزنیمت بر زمین گرم با علم و یقین

آمدی خاورمیانه شر به پا کردی فقط

بودی و هستی تو بدعهد و ادا ،ننگ زمین

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۶
  • احمد یزدانی

مَردم منم ، اسباب هیاهو شده ام

هرجا که نیاز بوده من رو شده ام

مهتاب قشنگ و عالم آرا هستم

وقت ظلمات نیمه شب رو شده ام

.

کانون تمام گفتگوهای جهان

بازیچه شهر آرزوهای جهان

سربسته تر از پیام سرّی در جنگ

پیچیده چنان بگو مگو های جهان .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۴۹
  • احمد یزدانی

از نِیـستان باز آوازی رسید

از دل نی سوز با سازی رسید

گفت مستان همره هم می‌شوند

دشمنی را زیر پاها می بَرَند

با نگاهی سوی اطراف خودم

از نبود عاشقی رنجیده ام

آنکه با شب بود دائم روبرو

دیرباور شد ، نباشد قصد او

من همانم دیرباور ، سختِ سخت

بُعدِ فرصت سوزیم پشتم شکست

هرچه می بینم فقط یک ناظرم

نیستم ، امّا به لفظی حاضرم

بازی تازه و فصلی تازه است

درد دل بسیار و بی اندازه است

روح و جان در جستجوی وحدت است

دست خالق همره جمعیّت است .

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۲
  • احمد یزدانی

نیست مهر مردمان را انتها

مثل یک دریای موّاج از صفا،

 

کوچه ها غرق وفا و راستی

بوده گلدانی پر از گل خانه ها .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۶
  • احمد یزدانی

برای دیدن روی تو ای یار

به غربت سالها بودم گرفتار

ندیدم روی ماه نازنینت

ندیدم رنگ آرامش به یک بار

شب و روزم عجین با میگساری

و لایعقل بفکرت بوده هربار

اسیر روزگاران بوده از تو

نبود م راحتی در خواب و بیدار

شد هر تاری ز گیسویت برایم

طنابی که کشاندم تا سرِ دار

در آن غوغای عقل و عشق، آخر

حقیقت روبرویم شد پدیدار

رسیدم من به عشق خود سرانجام

شدم عاشق به روی عشق این بار

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۱۷
  • احمد یزدانی

عید غدیر  آمد و  وقت حدوث وفاست

غم به دلِ عاشقان ، اهلِ نظر باقی است

خادمِ حجّاج نیست بر ســـرِ پیمان خود

بر تنِ مهمانِ دوست، جایِ تبر باقی است

روزِ غدیر است و ما، پیروِ مولایِ خود

حضرتِ آقایِ ما، گفت خطر باقی است

در عرفات است حاج ، طیّب و طاهر چو گل 

گرچه به خاک منا ، رمی جمر باقی است

عالم و اقلیم شَر ، هـــرطرفی فتنه اســت

معبرِ امنِ غدیر ، بهرِ گذر باقی است

شیعه برد ره به نور ، عشـق و اَمانش علی

شب نَبُوَد ماندگار ، وقتِ سحرباقی است

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۱۰
  • احمد یزدانی

از آغاز هرچه دیدم در علی مرتضی دیدم

علی جان ، من شما را دست عدل کبریا دیدم

شما را بوی گل ،چون اشک شبنم ،رقصِ پای آب

شما را همنفس با ذات اقدس در حَرا دیدم

تو را رُکن یَمانی در کنار چشمه ی زمزم

تورا در هرصدا تا ماسوای رَبّنا دیدم

به مهرت بسته ام دل در امید بخششت هستم

تو را واضح وَ روشن در میان هَل اَتی دیدم

تورا مولود کعبه ، جانِ کَرّمنا بنی آدم

تورا مفهوم شیدائی وَ تا قالوبَلا دیدم

تورا آرامش دلها ،تورا بر عاشقان مولا

جهان را بحر هستی و شما را ناخدا دیدم

میان کفرو دین در اتّهامم من ، نمیدانم

خدا را در شما یا من شما را در خدا دیدم؟

احمد_یزدانی

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۱۶
  • احمد یزدانی

 


خون گریه میکنم به سکوت از فراق خویش

ای دوست از که بگیرم سراغ خویش؟

شاهم وَ بسکه به من کیش داده اند

واداده تاج و تخت و پناه بر اطاقِ خویش

دیوانه ام وَ به تقلید بسته اند

روحِ مرا که نباشم چراغ خویش

با دست و پای بسته درونِ اجاق عشق

هستم چو شعله فراریِ داغ خویش

لیلاجم و همه شب در قمارِ مهر

ولگردو وازده ی جفت و طاقِ خویش

ما را چه همنشینیِ اصحاب اعتبار؟

بهتر که گم شده ی اشتیاقِ خویش

تو عاقلی ، بده پاسخ که بشنوم

آتش کشیده تو دیدی به داغِ خویش؟

کوتوال

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۵۸
  • احمد یزدانی

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۷
  • احمد یزدانی