اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱۴۵۸ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است

عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه
آرامشِ خانه ای ، چو جانی به همه
نازِ نفسی ، سپیده دم ، شبنم و گل
آوای نشاط زندگانی به همه
چون چشمه زلالی و چو دریا موّاج
سرزندگی آب روانی به همه
آسایشِ در شبی ، خیالی راحت
صبری تو وَ اسرار جهانی به همه
سرسبزی جنگلی ، بلوطی ، راشی
کاجی تو وَ چون سَروِ چمانی به همه
در جوی روانِ زندگانی جشنی
دریای وسیع و بیکرانی به همه .
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

مثل دریا آمدی با من کنار
ابر بارانی تو ، من صحرای زار
باش با من ای غم فرخنده ام
بر کویر تشنه ی قلبم ببار.

 

 

  • احمد یزدانی

جان عالم چون چراغی روشن است
روشنای هر چراغ از روغن است
عاشقی روغن بُوَد در آن چراغ
عاشقان را سوختن خود بودن است.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

کربلا شد تابلوئی زیبا فراروی بشر
اربعین شد نقطه ی وحدت و جنگ خیر و شر
داده است دست رفاقت با جهان آل علی
خوش بحالش هرکه را قسمت کند حق این سفر .

#احمد_یزدانی
@ahmadyazdany

  • احمد یزدانی

عاشقی هرگز نمی گیرد زوال
می رود در جام تازه این زلال
روشنای عالم از عشق است و بس
هر سخن جز عشق یعنی قیل و قال.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

حسّ باران را نداری خیس از آبی تو 
فقط
عالمی برپا شد و در رختخوابی تو فقط
مشکل با ریشه با بی ریشه در یک نکته است
بوده ای وازد تصوّر کرده نابی تو فقط.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی
گاهی خشایارم که یونان را نگیرم هیچ
گاهی چنان سلطان حسینم ،پست وبیمارم
نادر به هندم من و گاهی ایلِ قاجاری
ضدّو نقیضم من وَ در بند و گرفتارم
باشی اگر بانو جهان را فتح خواهم کرد
در غیبتت هیچ و خطاکار و خودآزارم .

  • احمد یزدانی

به کنج خلوت تنهائیم با خویش درگیرم
درون سینه ام دربند دارم عشقِ عالمگیر
به یک چشمم جهانی سوخته از فتنه ی شیطان
تمام سرزمین ها چون کویر از وحشت تکفیر
شیاطین جمع و شیطان بزرگش جنگ افروز است
جهان افتاده در دامش و گشته بارها تحقیر
نه امّیدی ،نه آوائی،چراغی نیست تاریک است
دراین وحشت سرای تیره تر از قبرها ،دلگیر
تنید انسان به دست خود به دور خویش از تاری
که هرتارش به روح و فکر او افتاده چون زنجیر
برای قبضه ی عالم اطاق فکرها دارند
تمام راهها در یک مسیرو راه حل ،تزویر
به چشم دیگرم بیدار شد دنیا و آماده
برای حقّ خود با جانفشانی میکشد تصویر
بپا هستند و با شیطان نبردی دائمی دارند
وَ در احقاقِ حقّ و جنگ خود سرسخت و دامنگیر
ندارند ترسی از تاوان برای کارزار خود
نبردی سخت با شیطان و با او رُخ به رُخ درگیر
غمِ چشمانِ آنها انتظارو سینه ها عاشق
چو آهن سخت و چون دانه برای رشدشان پیگیر
سحرخیزندو فریادی رسا دارند هر جمعه
بیا ای آخرین تیر از کمان شیعه با تکبیر.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

میکشم سیگارو با دودش صفاها میکنم

من صفا با دودو با امثالِ اینها میکنم
می خورند حقّ مرا من بیخیال بیخیال
حلقه های دود سیگارِ خودم ها میکنم
آتشی بر اسکناس و آتشی بر عمرِ خود
میزنم با دستِ خود ، دائم خدایا میکنم
هست قلیان همدمم در اضطرار روزگار
میکشم وقت ضرورت بعد حاشا میکنم
میشوم در خلوت خود مخفی از چشم همه
اتّخاذِ این روش از خانِ والا میکنم .

از دفتر کوتوال خندان

  • احمد یزدانی

ملتهب تر ز نقطه ی جوشم
با غم کوچه ها هماغوشم
درد و رنج رفیق و همسایه
بار سنگین شده سر دوشم
بر دوراهی اسیرِ خود هستم
نشود وضعشان فراموشم
یکطرف یک گروه آدمخوار
برده اعمالشان ز سر هوشم
سوی دیگر گروه زحمتکش
که پر است از فغانشان گوشم
کاری از دست من نمی آید
جز که در نشر دردشان کوشم
با زبان قلم کشم فریاد
شاعرم من و درد مینوشم
آتشی در نهاد خود دارم
ظاهراً ساکتم و خاموشم
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

هرکه گردید بدور تو کبوتر شده است
قاصد نامه ی دلداری دلبر شده است
جلد تو در همه ی عمر شده درگیر است
عمر او در سفر دیدن تو سر شده است
چهره بنمای بمن عشق گرفتار توام
بی تو از خیر جهان قسمت من شر شده است
مثل شمعی که پس از سوختنم میمیرم
مردن و زنده شدن دور مکرّر شده است
تاب دوری توام نیست بیا روشن کن
خانه ای را که چو زندان سکندر شده است
تا به کی چشم به در دل به هوای تو خراب
گوش جان جز به هوای تو دگر کر شده است
‎#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

متفاوت هستم ،احمد_یزدانی 
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم  با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ  زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی.

  • احمد یزدانی

از آغاز هرچه دیدم در علی مرتضی دیدم
علی جان ، من شما را دست عدل کبریا دیدم
شما را بوی گل ،چون اشک شبنم ،رقصِ پای آب
شما را همنفس با ذات اقدس در حَرا دیدم
تو را رُکن یَمانی در کنار چشمه ی زمزم
تورا در هرصدا تا ماسوای رَبّنا دیدم
به مهرت بسته ام دل در امید بخششت هستم
تو را واضح وَ روشن در میان هَل اَتی دیدم
تورا مولود کعبه ، جانِ کَرّمنا بنی آدم
تورا مفهوم شیدائی وَ تا قالوبَلا دیدم
تورا آرامش دلها ،تورا بر عاشقان مولا
جهان را بحر هستی و شما را ناخدا دیدم
میان کفرو دین در اتّهامم من ، نمیدانم
خدا را در شما یا من شما را در خدا دیدم؟
احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

عید غدیر  آمد و  وقت حدوث وفاست
غم به دلِ عاشقان ، اهلِ نظر باقی است
خادمِ حجّاج نیست بر ســـرِ پیمان خود
بر تنِ مهمانِ دوست، جایِ تبر باقی است
روزِ غدیر است و مــــا  ، پیروِ مولایِ خود
حضرتِ آقایِ ما، گفت خطر باقی است
در عرفات است حاج ، طیّب و طاهر چو گل 
گرچه به خاک منا ، رمی جمر باقی است
عالم و اقلیم شَر ، هـــرطرفی فتنه اســت
معبرِ امنِ غدیر ، بهرِ گذر باقی است
شیعه برد ره به نور ، عشـق و اَمانش علی
شب نَبُوَد ماندگار ، وقتِ سحرباقی است
احمدیزدانی

  • احمد یزدانی

می گریخت فیل در سحرگاهان
گرگ پرسید علّتِ طغیان
گفت دستور قتل صادر کرد
شاهِ جنگل برای کفتاران
گفت با او ،تو را چه باکی هست؟
حکم او نیست کشتن فیلان
داد میزد ،دوان دوان میگفت
داده اجرا بدست خر نادان .
#کوتوال_خندان

  • احمد یزدانی

می‌کند قرن ها طلوع اینجا
آفتاب از زمین نه از بالا
حضرتِ رحم ، ضامن آهو
شده خوبی اسیر تو آقا
همه ی مهر عالمی در دل
سینه ی شیعیان و مهر شما
هر زمانی که ذکر مشهد شد
گشته در سینه از طپش غوغا
از خدا انتخاب شد ایران
که شود خاک پای زائرها
دلربائی شروع شود از صبح
رقص زیبائی از کبوترها
جذبه ی نامتان کند تسخیر
از خراسان تمام دل‌ها را
غربت از عطرتان وطن آسا
چتر امنیّت شما بالا
یا امام رضا عزیز همه
بپذیرید این تمنّا را .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی
من و ماه و شب و بیداری و عشق است و تو کم
 
تو نبـــاشی همه عالم سیه و درد و ستم
 
بِشِکن قفلِ قفس را و به من ملحق شو
 
من و تو ما بِشَویم و نشود حاکم غم
  • احمد یزدانی

‍ شب قدر و شب خاص خداوند
شب اثبات مهر و عشقِ عاشق
شبی با انکسار نور در نور
چو الماسی به انگشتان لایق
نیاید خواب در چشمان مشتاق
شب حسّاسیت در هر دقایق
شبِ عبرت زِ ضربت بر عدالت
شب دلدادگان پاک و ملحق
تمام دستها رو به خداوند
حضور عاشقان با هر سلایق
منم دارم امید لطف و بخشش
نهم بودو نبودم را وثایق
کنم خواهش ز حق با نیّت پاک
که مولائی شوم همچون شقایق
به لبهایم دعا در سینه عشق است
که باشم  زیر چتر لطف خالق.
#احمدیزدانی
💐🌸💌💞🍃🍀🌹🌺🍇🍒💕🌷🌻💐

  • احمد یزدانی

 برای مهندس (والتِر اَگنِر ) یکی از مهندسان سازنده پل ورسک که بر اثر سانحه ای جان باخته و او را در چشم انداز پل در روستای ورسک بخاک سپردند(پل ورسک توسّط شرکت دانمارکی کامپساکس ساخته شده است )

والتِر اَگنِر مهندسِ اطریش
داده جان بر سر تعهّد خویش
دلِ پُل را شکسته از مرگش
لوگموتیو را غمش بجان زد نیش
ظاهراً از جهان خود دور است
باطنش یک جهان و شاید بیش
سوت بر پل عزای اگنرهاست
خاک ایران دهد به دنیا کیش
چه قشنگ است اینچنین مرگی
دل غربت شود برایت ریش.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

جاری چو چشمه ،بهاری تو بی زوال
ای ماه روشن زیبای پر جلال
در راه سلطنتت جان فدا کنم
خونین شقایق چون آیه ها زلال
افسانه ی تو بجانم چو آتش است
از سوزش تو جهانم چو آتش است
دیگر نه معرکه ی خنده یا سکوت
منطق و عمق بیانم چو آتش است
آنرا بجان جهنّم فرو کنم
تدبیر تازه به میدان او کنم
یا مَحرَم تو شود ای قدح سبو
یا سنگ را برای زدن جستجو کنم.
#کوتوال

  • احمد یزدانی