- ۰ نظر
- ۰۸ آبان ۰۰ ، ۰۴:۴۶
سلام ای فصل رنگارنگ پائیز
سلام ای عاشقی های دل انگیز
سلام ای چیره دست شور پرور
که از غم بوده هر روز تو لبریز
سلام ای برگهای قرمز و زرد
سلام ای خشّ و خش های پر ازدرد
درود ای سرخ گون زرد آسا
که رنگِ روی تو افسانه انگیز
سلام ای ابرهای پاره پاره
پیام ترک و دلبستن دوباره
سلام ای دسته های زاغ غمگین
کلاغ پیر و آوازی غم انگیز
سلام ای انتظار عاشقانه
بهار دل سپردن بی بهانه
سلام ای قاصد فصل زمستان
زمین با درد پژمردن گلاویز .
بَه بَه ،از نام محمّد مصطفی
شد بنا کاخ دیانت از خدا
عمقِ ظلمت نورباران شد، شکست
قصر استکبار برخاکش نشست
برترین گوهر وَ از هر حیث پاک
مثل الماسی درخشان، تابناک
بر تمام کائنات ایشان امین
می درخشد خُلق و خویش چون نگین
رحمتِ للعالمینند و رسول
برده دنیا را به زیر یک شمول
دیده ی جهل و تباهی کور از او
پهنۀ ظلمت شده پرنور از او
معجزاتش را چه گوید این زبان
راز قرآن شد بعشق او عیان
هر چه گویم از کلامِ حق ،کم است
رشتۀ پیوند با اومحکم است
لوحِ محفـوظ است بر ایشان عیان
معبر امن است راه پاکشان
آمدو دنیا منوّر شد از او
منطق عالم شد از او گفتگو
روشنایِ آسمانِ مهرِ مادر دختر است
بر پدر دُردانه و غمخوارِ دانا دختر است
چلچراغ اجتماع ، انگیزه ی کار پدر
قُمری مستِ چمن ، دنیای بابا دختر است
نور روشنگر به خانه ، عزّتِ نفس پدر
لنگر کشتیّ جانهای شکیبا دختر است
غنچه ی زیبای گل بر شاخسار زندگی
هر پدر را نعمتِ حیّ توانا دختر است
غمگسارِ هر برادر وقت رنج روزگار
خواهرِ یکرنگ و غمخواری توانا دختر است
لطف مخصوصی اگر خالق روا دارد به ما
لطف مخصوص خدا بر جان شیدا ، دختر است
روز دختر ، روز جشن شاد ابناء بشر
ضامنِ نسلِ بشر در دار دنیا دختر است
چون خردمندان به آیات الهی دل دهند
کوثر بخشیده بر پیغمبر ما دختر است.
رویش و نشاط، چون بهاری ای عشق
سبزینهٔ شاد جویباری ای عشق
جانی تو به جسم عالم خاکی ما ،
در سختی روزگار یاری ای عشق
مانند نسیم صبح باغی، شادی
چون پینه ی دست رنج و کاری ای عشق
یک باغ پر از جوانهٔ امّیدی
تو غنچه به روی شاخساری ای عشق
خونِ قلمی ، تو خطّ نستعلیقی
با نقش شکسته استواری ای عشق
افسانه ی زندگی پس از مرگی تو
آوای بنان و ماندگاری ای عشق .
.....
............
.................
پرچم آتش همه جا در هوا
گشته به پا معرکه از شعله ها
ناله ی درماندهٔ مردم بلند
تابلوی هر کوی و خیابان عزا
آمده عشّاق وطن بی صدا
کوهِ یقین بوده چو آلاله ها
مردمی عاشق تر از هر پاکباز
از همه جز خالق خود بی نیاز
حمله نموده به دل شعله تا
امن و امان گشته همه خانه ها
کرده دعا ملّت ما از وفا
با همه ی مهر و ز صدق و صفا
از تهِ دل رو به خداوندشان
سرد کن آتش تو به آتش نشان .
صبح عشق و زندگی می آورد
زندگی جنگندگی می آورد
هرکه پا را پس کشد بازنده است
باختن افسردگی می آورد
هر لجاجت انعکاس یک شکست
با خودش درماندگی می آورد
تو نمیخواهی ببازی ، یاعلی
قبله بوی بندگی می آورد
اوج آن در صبح هنگام نماز
بندگی بارندگی می آورد
پاک خواهد شد محیط زندگی
عشق با گستردگی می آورد.
در شبی تاریک چشمم گشته باز
دیده ام گور است و من در آن دراز
فرق بسیار است بین من وَمن
مثل فرق بانماز و بی نماز
بندگی هایم همه روی ریا
بوده در ذلّت وَ از آن سرفراز
هربدی را مرتکب با دست خود
باطنی مسموم و ظاهر سروِناز
من اسیر خود وَ در خود گمشده
کفرو ایمان یک بهانه، یک نیاز
هرچه گفتم هرچه کردم با نظر
از نظربازان و در بند مجاز
خواندم از آیات قرآن در دلم
عبرت آمد شد فضای سینه باز
نصب العینم شد به او دلداده ام
نزد خالق کردم اعلام نیاز
بندگی از سرگرفتم ، بنده ام
میکنم از من و شیطان احتراز
باقیش را من نمیدانم دگر
راهی هستم در نشیب و در فراز
صبرِ فِی الّه برگزیدم، ترک خویش
هستم از عالم و آدم بی نیاز
هر اسیری در خودش گم میشود
گم شدم ،پیدا نمودم خویش باز
صبرِ بِالّه صبرِ عبد پایدار
جستجویش میکنم در هر نماز
دردِ هرکس انعکاس فعل اوست
چوب نزدیک است سخت و جانگداز.
رفته دل در سجده گاه بی نیاز
از مسیر راه آرامش ، نماز
سجده از روی زمین تا آسمان
چون زمین خود آسمانی جان نواز
زیر پا را دید او از آسمان
جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز
خوب و بد در جنب هم درگیر هم
کهکشانها نورو نورو راه باز
می کند هر دل به عشقی انتخاب
راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز .
ای نماز ای چو کهکشان ها ، تو
رقص نوری در آسمان ها ، تو
چون ستونی برای دین ، عشقی
مست بوی تو گشته سجّاده
خاجِ بازی و می پرستی ، تو
روح وحدت ، خداپرستی تو
روشنی از تو ،زندگی از تو
گشته پیچیدگی ز تو ساده
مهبطِ سینه های سوزانی
قبله گاه تمام رندانی
آخر عشق و بندگی هستی
عاشقت بوده ما و دلداده .
ابتدا از ما به درگاهت سلام
مسجد ، ای سنگر بفرمان امام
خانهٔ پروردِگار عالمی ،
گرچه او هرگز نگنجد در کُنام
مرکز پاکان هر شهر و دیار
پخته میگردد درونت جان خام
مرکزِ نشر معارف مسجد است
خیر جاری ، رود عشق و اهتمام
کفرو عصیان را فراری میدهی
برسر شیطان تو فریادی مدام
ثانیاً بر مسجدی ها صد درود
عرض تقدیم ادب با احترام
چشمه سارانی که دریا می شوند
پاکبازان ، مردمانی با مَرام
جمع می گردندو غوغا می کنند
رو به قبله ، بوده دریائی به کام
هرکه با آنان نشیند رستگار
گِل چو با گُل بود بویش مستدام
قصّه ی هر مسجدی چون لاله است
با نماز خود به محشر سرخ فام
مامن خیر و عنایت مسجد است
بی اثر سازد به مومن شَرّ و دام
هرچه خوبی در نماز است و دعا
امر یزدان است ، فهمد هر همام.