حسّ باران را نداری خیس از آبی تو
فقط
عالمی برپا شد و در رختخوابی تو فقط
مشکل با ریشه با بی ریشه در یک نکته است
بوده ای وازد تصوّر کرده نابی تو فقط.
#احمد_یزدانی
- ۰ نظر
- ۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۴:۲۱
حسّ باران را نداری خیس از آبی تو
فقط
عالمی برپا شد و در رختخوابی تو فقط
مشکل با ریشه با بی ریشه در یک نکته است
بوده ای وازد تصوّر کرده نابی تو فقط.
#احمد_یزدانی
مردان خدا بوقت رفتن نورند
پیمان شکنان در این جهان در گورند
ایمان و عمل به عالمی ثابت کرد
وابستگی و شرافت از هم دورند.
در لحظه ی مرگ کوه ایمان حججی
بی واهمه چون خیل شهیدان حججی
او محکم و قاتلش بخود میلرزید
بر خوان خدای خویش مهمان حججی
#بنیاد_امام_جواد_ع
با یاد حسین زندگی باید کرد
در ساحت عشق بندگی باید کرد
اوجِ شرف و وفای عهد است عبّاس
در نوکریش دَوَندگی باید کرد🌷
گه راضی و گه ز دست خود دلگیرم
یک چند جوان بوده و عمری پیرم
درگیر غم زمانه بودم همه عمر
یک نقطه و بیشمارها تعبیرم
https://telegram.me/ahmadyazdany
با رایحه ی سلام من آمده ام
با عطر خوش کلام من آمده ام
بگشا درِ دل مرا پذیرا شو دوست
با خرمنی از پیام من آمده ام.
#کوتوال
باده چشمان تو چون می صافی
هرچه بگویم جز این بوده اضافی
باغ نگاه تو گل داده چه زیبا
مانده به گِل در دل قافیه بافی .
گرگ است زمانه ما عزالیم همه
صیدش شده ایم و در زوالیم همه
زنجیر اگر به دست و پا بود چه غم
زنجیری روز و ماه و سالیم همه .
#احمد_یزدانی
kootevall.blog.ir
عاشق چشم سیاه تو شدم ای یارم
بتو دل داده ام امّید وصالت دارم
روح وجان عاشق ودل عاشق ومن شیدایم
از غم عشق تو افتاده ام و بیمارم
باتو بودن شده دنیای من و رویایم
مثل مجنون شده دیوانه ی بیمقدارم
راضیِ مرگِ خودم بوده ولی دم نزنم
بهرِ دیدار تو سرگشته ی صد افکارم
عاشقان و غم معشوقه و خود آزاری
من که چون برده و آواره ی هربازارم
تو نباشی سخنی نیست که تا گفته شود
از خیال تو چنین ناطق خوش گفتارم
می روی میبری همراه خودت قلبم را
گیج و گنگ از تو شدم این همه ی اسرارم
جانب عشق گرفتم همه عمرم ای عشق
بنگر گاه بگاهی ، نده بیش آزارم
دل خونین من و عشق تو و راه دراز
نرسم گر بتو من خوارتر از هر خارم.
من خیره به آتشِ تو ای شوقِ حضور
از شعله ی چشمان تو هستم مسرور
هـرچند نظرنمی کنی بر دلِ زار
امّید نگاهی از توام کرده صبور.