متفاوت هستم ، احمد یزدانی با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .
کرده با شعر و سخن در بودن خود دلبری خوبی از هرکس که دیدم گفتمش تاج سری انتقادات فراوان دیدم و لطف زیاد عدّه ای بد گفته گفتند عدّه ای افسونگری من نوشتم تا بماند بعد مرگم در جهان این جهان باقی و منهم رهگذر در معبری دیده ام از زیر و روهای جهان بی وفا بدبیاری بوده گاهی قسمتم نیک اختری بی وفائی باوفائی جنب هم نزدیک هم مینماید هرکسی خود را عیان چون گوهری مانده باقی در جهان از ما فقط نیکی بدی نه تو میمانی نه من باشد کلام آخری .