اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دهکده» ثبت شده است

عدّه ای دیوانه دور هم خرابی کرده اند
وضع آبادی برای یک دوروزی خورد و خواب
رو شده دست نفوذ امّا حمایت میشدند
گفته است اربابشان باید بگردد آسیاب
حیله گر بوده و چون تعلیم کامل دیده اند
مانده در میدان و از حق گفته اند با آب و تاب
هرچه را نفیش نموده مرتکب گردیده اند
برده مردم را به صحّاری سوزان سراب
پشت میز از بس کباب مال مردم خورده اند
حالشان بد بوده حیران دائماً در پیچ و تاب
گفته ما حقّیم و باقی جملگی لقّ و بدند
حرفشان بنزین و شد بر آتش مردم شتاب
چونکه خود را مستقل خواندند و باقی ضدّ آن
حق گرفتار تناقض شد از آنها بی حساب
هرقراری از براشان مثل کاغذ پاره بود
بعد از هر گردنکشی آتش می آمد پرشتاب
روبرو هم بوده اند یکعدّه از واداده ها
بوده ترس از شعله ها برچهره آنها نقاب
این میان مردم گرفتار هیاهو ها شدند
فقر و بدبختی به میدان آمد و دست عذاب
مثل چندین باره تاریخی قبلی کنون
دهکده را کرده درگیر تشنّج ، اضطراب .

  • احمد یزدانی

چه روزگار غریبی ، سراسرش اعجاب
جهان چو دهکده شد دزد گردنه ارباب
عجایبی که نبود و ندید از آن قومی
بجز زمان کنونی و نسل صدمرداب
چقدر حالِ دل ما خرابی و خوبیست
ز کودکی و رسیدن به پیریش چون خواب
به چشم خود همه دیدیم خیش و گاوآهن
که گاو کرده شیار زمین پس از نم آب
پدر بزرگ و درو ، گندم و علف با داس
صدای هی هی و نُچ نُچ به گاو با القاب
از انقلاب و دگرگونی سیاسی تا
جدال سخت و چهل ساله در جهان نایاب
کنون که دوره ی اینترنت است و ماهواره
شنیده میشود هر منطقی که بوده حساب
فریب ظاهر غرب هرکه خورد ویران شد
دوگانه بوده به معنا و ظاهر این کج تاب.

  • احمد یزدانی

در دهِ دوری که حرف حق زدن جانبازی است

صحنه در دست گروهی راضی ناراضی است

آنکه روزی در غم ایمان مردم بوده است

از برای نفع خود در کار کافرسازی است

چون که  نان را در تنور قهر مردم می پزد

انعکاس سعی او مانند حزب نازی است

کرده کاری را که شیطان‌مانده در انجام آن

عاقلان فهمیده اند استاد صحنه سازی است

دهکده گر چند روزی میشود بالا و پست

در عوض رو میشود مشکل که از خودسازی است

می‌دهد کولی به دشمن کدخدای دهکده

حال و روزش حال و روز شخص از خودراضی است

هرکسی تنها بفکر حال و احوال خود است 

از عجایب حال آن ناراضیان راضی است

ظاهر خود را موجّه کرده امّا غافلند

ریشِ بی ریشه چو پشمی بهر پشتک بازی است .

  • احمد یزدانی