متفاوت هستم ، احمد یزدانی با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .
مرگ از جائی به جائی رفتن است مرگ شکل تازه ای از بودن است مرگ اسرار بزرگ زندگی جان ز حبس تن به بیرون بردن است مرگ مفهوم سفر با چشم جان خسته جان را نوعی از آسودن است آنکه خلقت کرده کی مرگت دهد مرگ پایان نیست هجرت کردن است.