اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱۵۱۹ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است




  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

طوفان درون سینه ایشان نهاده اند

‏در بند روزگار به زندان فتاده اند

‏آنانکه رنج وطن را به چشم خود ،

‏دیدندو چهره ی خندان گشاده اند . 

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • احمد یزدانی

رفتم بخیابان که تماشائی بود
هرکوچه برای خود چو دنیائی بود
از هر طرفی بسوی آن پنجره ای
دلهای خلایق همه دریائی بود
هرخانه پر از محبّت و عشق و صفا
از خنده و از خوشی چه غوغائی بود
خندیده و خوشحال و خرامان دیدم
در آخر کار خیر و مانائی بود
گفتم که رسید دوره ی عشق و صفا
تحریم و جوانبش سرِ پائی بود
سردم شد و لرزیدم و بیدار شدم
یک خواب قشنگ و خوب و رویائی بود.

  • احمد یزدانی

بازیچه ی دنیای مجازی شده ایم
در بستر آن مهره ی بازی شده ایم
ارکستر قوی به پا در آن دشمن و ما
رقصیده به ساز او و راضی شده ایم .

  • احمد یزدانی

جهان دریا و انسان هم چو ماهی
اسیر دست امواج او چو کاهی
خدایا ریشه ی غم را بخشکان
تو محوش کن چنان سوزی به آهی.

  • احمد یزدانی

ای عشق بیا مرا بخود مفتون کن
لیلا بنما ، از عشق او مجنون کن
دیوانه کن و بکوچه هایم بفرست
بازیچه بچّه ها و دل را خون کن.

  • احمد یزدانی