خورشید نجیب و عالم آرا آمد
امّید و وفا به کلبه ی ما آمد
اسطوره ای از شرافت و والائی
با لطف خداوند توانا آمد .
- ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۲۰
خورشید نجیب و عالم آرا آمد
امّید و وفا به کلبه ی ما آمد
اسطوره ای از شرافت و والائی
با لطف خداوند توانا آمد .
دخترم نور به کاشانه ما آوردی
از صفا و قدم خیر شما آوردی
با غرور تو خوشم ، خیر ببینی ، آمین
قلّه ی معرفت از لطف خدا آوردی
عرض تبریک صمیمانه برای دل پاک
لحظه ها بوده خدائی و الهی اوقات
همسر و همدم هم بوده که با یکرنگی
بشود قدرت اعجاز صداقت اثبات⚘️
گلی فرزند دانا جان و جانانی
برای من و مادر برتر از جانی
برای خانواده زندگی هستی
کنار عشق خود چون ماه تابانی.
گریه باید کرد بر وضعی چنین
گشته بازیچه کنون ارکان دین
لعن و نفرین بر عوام النّاس باد
داده میدان تا شود سارق امین
مار این مردم کنون شد عکس مار
اشک باید ریخت بر این سرزمین
چون بیفتد دست نادان علم نت
مار عالم دارد او در آستین
جای برگشتن شود غرق دروغ
می کند در گور جهل خود کمین .
تا حماقت حاکم است و جهل دین
روزگاری بهتر از این را نبین .
خوب ها از خودنمائی دلخورند
مردمی پاکیزه از معنا پُرند
باطنی دارند روشن غرق نور
ساده و زیبا چنان باغ گُلند .
هستی پلنگ و صخره ها در زیر پاهایت
عشق است و لطف و مهربانی وزن دنیایت
خالق تماشا کرد لذّت برداز صبرو صفای تو
عشق است و لطف و مهربانی ردّ پاهایت .
وصل دادی خالقا هجران مده
عاشقان را سختی دوران مده
هرچه فرمائی بروی دیدگان
سرخوشان عشق را حرمان مده .
زمان جدائی به پایان رسید
زمین عاشقی های پاکیزه دید
پس از عالمی بی وفائی و قهر
رسید عشق و بالیده بر آن شدید.
جهان دریا و من هم بوده ماهی
اسیر دست امواجم چو کاهی
خدایا ریشه ی غم را بخشکان
تو محوش کن چنان سوزی به آهی
ای عشق بیا مرا بخود مفتون کن
لیلا بنما ، از عشق او مجنون کن
دیوانه کن و بکوچه هایم بفرست
بازیچه بچّه ها و دل را خون کن.
در روی زمین فراز و پستی مردم
مفهوم جهان و قطب هستی مردم
هر جلوه که از خدا بگویم مردم
معیار و اصول حق پرستی مردم
خار و گل را در گلستان دیده ام
زشت و زیباها فراوان دیده ام
زندگی را جمعی از ضدّ و نقیض
در دو وجهِ سخت و آسان دیده ام
دیده ام نعمت فراوان و زیاد
من گرانی های ارزان دیده ام
هر خرابی آمد هرجائی پدید
از نفوذ دست شیطان دیده ام
دیده ام حکّام خوب و بد زیاد
لایق و نالایق آن دیده ام
عدّه ای بیعرضه ی بی خاصیت
داده جولان جای خوبان دیده ام
باند بی ریشه ، ریاکار و دو رو
داده در هرگوشه فرمان دیده ام
رفته در گور زمان با خشم خلق
جای خدمت غصب عنوان دیده ام
راه حل آسان ، بُوَد در جمله ای
چاره را دست و گریبان دیده ام
در دروغ و کم فروشی آتش است
اهل دوزخ را پشیمان دیده ام
می خورم حسرت من عمر رفته را
رفتن آن را شتابان دیده ام
یاعلی ، در روبرو امّید و عشق
من چه بازی ها به دوران دیده ام.
افسانه زیرکی ز سر بیرون کن
از عقل بکاه و بر جنون افزون کن
وقتی دل و جان را بسپاری بر عشق
خود عشق بگوید که چه باش و چون کن .
روبرو گردنه های سرِ راه ، چشم انداز
پشت سر عشق تو وَ پهنه شبهای دراز
سالها دربدری ، جاده و غربت ، دوری
آرزو با تو نشستن و تماشای تو باز.
بنام خدا
(قصیده ای با تاسّی از دعای هفتم صحیفه سجّادیه)
خدائی که کنی سختی به آسانی بدل
مارا تماشا کن
وطن بیمار شد خالق
برایش چاره ای ای ربّ دانا کن
به ما راه برون رفتی نمایان کن
در این سختی کمک فرما
به دردی ما گرفتاریم خالق
چاره کن ، مارا شکیبا کن
لوازم از تو میگردد مهیّا
جز تو هرگز نیست درمانی
برای بندگان ناسپاس خود
لوازم را مهیّا کن
میان مشکلاتیم و توئی تنها پناه ما
در این اوضاع
بدام مشکلات افتادگان را
با توانائی توانا کن
خداوندا بلائی آمده
در زیر بار آن کمر تا شد
به بیماری گرفتاریم ما
ای مهربان مارا مداوا کن
به دام شکّ و شبهه رفتگان را
نیست برگشتی به آسانی
ز پستی خارج و در کوره عشقت
بسوزان و مصفّا کن
اگر قفلی شما بستی
کسی را نیست یارائی که بگشاید
اگر ناشکری از ما بوده است
با بخششت هر بسته را وا کن
نباشد بازگشتی از برای
آنچه پیش آورده ای خالق
به لطف و مرحمت از ما
کویر لوت دریا کن
خداوندا اگر خواری دهی
هرگز نباشد یاوری دیگر
در بسته به روی ما گشا ،
حاجات امضا کن
برای بندگانت عاقبت را خیر کن
ای مهربان خالق
تو نوکرهای اهلبیت خود را
سربلند در کلّ دنیا کن
خداوندا وطن را
از بلای ناگهانی پاک کن با مهر
دعای عافیت را مستجاب و
نور ایمان را هویدا کن
همه دلخسته و تنها و غمگینیم
باشی تو پناه ما
اگر عصیانگر ی کردیم و کفران
خالقا با ما مدارا کن .
#احمد_یزدانی
بعد از هزار و سیصد و اندی سال
از ذکر درد تو گریانم
شهادت میرسد ،مولا خبر دارد سعادت را
فرادا میکند در رکعت دوّم جماعت را
بیان شد از لبش فزّت بربّ الکعبه با ضربت
در آغوشش کشید انسانیت آنجا شهادت را
به کسری کمتر از یک لحظه ارکان هُدی لرزید
تماشا کرد عالم اوج تصویر قیامت را
به محراب عبادت غرق خون میگردد و تا هشت
شهادت از علی میگیرد حیثیّت به غایت را
سعادت داشت مسجد آمد آنجا حضرت مولا
خدا لعنت کند فرزند ملجم غرق نکبت را
دل بدهی به دلبری یا که کنی تو دلبری
سوی تو آمده کسی یا تو بسوی دیگری
قبله گه نظر شوی یا به کسی نظر کنی
دل نشکسته ای اگر از همه کس تو برتری