اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱۵۰۱ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است

 

 

 

گیسوانت آبشاری از طلا

 

 

دیدگانت معبری از فتنه ها

لرزه بر اندام شهر انداختی

با همه خوبی و با ما بد چرا؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۲۲
  • احمد یزدانی

اندکی تامّل کنید


دریافت

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۲:۱۶
  • احمد یزدانی

لطفاً کمی تامّل کنید


دریافت

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۲:۰۷
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۲:۰۱
  • احمد یزدانی

 


برای شنیدن مثنوی چارده خورشید در یک آسمان اندکی تامّل بفرمائید

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۵۸
  • احمد یزدانی

برای شنیدن قرائت شعر شب خاص خداوند اندکی تامّل بفرمائید


دریافت

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۴۲
  • احمد یزدانی

لطفاً برای شنیدن قرائت شعر اندکی تامّل بفرمائید


دریافت

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۳۰
  • احمد یزدانی

روشنای دلم شب قدر است

ای خدا باز قدر و شبهایت 

رو ندارم که تا سری بزنم

من کجا و شما و دنیایت؟


باز درهای رحمتت خالق

بتو آورده ام پناه امشب

تو اگر از درت برانی دوست

بازهم خجلت است چون هر شب


باز کردی در بهشت خدا

خوش بحال کسان جویایش 

من که در خواب هم نمیبینم

پس ندارم دگر تمنّایش


من نشستم هزار شب از تو

وَ بزرگی عشقمان گفتم

نشنیدی مگر صدایم را

منکه آنرا به صد زبان گفتم


گفتم از راز دل برای شما

گفتم از نفس خود و دنیایش

همه امّید من نگاه شما

عطر و بوی تو بود در جانش


گفتم از عشق و شور و مستی تو

گفتم از آتش و لهیب گناه

گفتم و گفتم و نوشتم باز

از خجالت و روزگار سیاه


هرکجا حرفی از شما آمد

یا دعائی که آتشی افروخت

اشک همراه من و دنبالم

جان عاصی از آتش آن سوخت


بجز از تو کسی ندارم من

تک و تنها اسیر طوفانم

رازها سربمهر و من سرکش

مرد تنهای روزگارانم 


تو فقط یک نگاه دیگر کن

میکنم جان فدای چشم سیاه

آنچنان عاشقی کنم خالق

که نمانَد دمی برای گناه .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۰۳
  • احمد یزدانی

ای که مستی تو به اموال و امور دنیا

می رسد پای تو در گور و نکن شک این را

چون من و تو چه فراوان که به دنیا بودند

هرکدام از نظر خود چو دژی پابرجا

گفته بسیار سخن ها و شنیدند بسی

در گمان بوده که هستند یلی بی همتا

هرچه در چنته اشان بود نمودند به خلق

کرده از خوب و بدو زشتی و زیبائی ها

و سرانجام زمانی که مقرّر بوده است

قاصد آمد و صدا کرد بیا تو با ما

در دل خاک سیه خفته و خاموش شدند

و فقط خاطره ای ماند و بدی خوبی ها

تا تو را فرصت جبران عملکردت هست

بکن از بهر خودت کاخ سعادت برپا

دست خود را بکش از اذیت و آزار کسان

تا شود توشه تورا در سفری پرغوغا

ره دراز است و نباشد بجز از کردارت

یاری و یاوری و همدمی و هم آوا

این زمین مدفن بسیار چو من باشد و تو

از هم امروز بکن خانه قبرت زیبا

زندگی عبرت و مجموعه ای از عبرت هاست

خوش به آن دیده بینا که بگیرد آن را

چون بمیزان عمل می‌شود هر قفلی باز

دل بدست آر که راحت گذری از دنیا

در خیال سفر دور و دراز خود باش

از هم امروز شروع کن نشود دیر تو را

خوانده ای شعر مرا سوره ای از قرآن هم

از سر لطف قرائت کن و یادی از ما .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۲۵
  • احمد یزدانی

بوده بر عهد و قرارم استوار

نیستم بر حاکم معزول یار

یار دلسوزان خاک کشورم

نه گروهی خائن ننگین تبار .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۲۱
  • احمد یزدانی

عشق بر دارم کشد از دست تو

مستی انگور گردد مست تو

دست و پایم را بمهرت بسته ای

کُشته ای بی‌رحم ناز شصت تو.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۱۹
  • احمد یزدانی

با رفتنت جایت همیشه در دلم خالی

همتا نداری بینظیری همچو تکخالی

سیمرغ کوه قافی و رویای شیرینی

اشعار نابی با صناعات قوی ، عالی.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۱۷
  • احمد یزدانی

گاو نامرد چه بر سر آورده ،

شاخ تیزش پدر در آورده ،

ترسم از این که ببر خودخواهی

خورده ما را و پر درآورده😜

#کوتوال_خندان

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۱۵
  • احمد یزدانی

هموطن ، ای با شرافت با وقار

ای تکاپوی عبور از شوره زار

ای عجین با رویش و جنگندگی

آرزو دارم که چشمانت بهار

قلب تو از رنج و محنت بوده دور

آسمانِ بودن تو بی غبار

بخت و تقدیرت بلند و پر ثمر

چون عسل باشد برایت روزگار

لحظه های عمر تو شیرین و خوش

بزم عیشت برقرار و پر عیار

خانه ات سبز و وجودت بی بلا

بوده چون نقش جهان اوضاع و کار

زندگی جاری تر از زاینده رود

چلستونش استوار و برقرار

چارباغ عمر تو سرسبز و خوش

چون منارجنبان به جنبش کاروبار

عمر طولانی و با عمق زیاد

سهم تو گردد ز لطف کردگار

رنج و اندوه باشد از تو دور دور

کاخ رویایت رفیع واستوار .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۱۳
  • احمد یزدانی

در حسرت نسیم سحرگه بهاریم

در آرزوی روی تو چشم انتظاریم

پایان گرفته قصّه ی بودن ندیدمت

از زندگی بدون حضورت فراریم

عمریست دیده به راه تو خسته جان

در جستجوی تو هر سو دوان روان

کی می‌شود که تو باشی کنار من

تنها نبوده من و خاطراتمان ؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۰۸
  • احمد یزدانی

رفت در آتش سیاوش پاکباز

سالم آمد از دل آتش فراز

داد کیکاووس سوری با غرور

از سیاوش تهمت سودابه دور

چارشنبه ماند از آن یادِگار

آتشی که کرده پاکی آشکار

هرکه ایرانی و در آن ریشه دار

جشن آتش در نهادش ماندگار

می شود با کوه آتش روبرو

تا که باقی ماند از او آبرو.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۰۴
  • احمد یزدانی


شادی نکنی به درد و غم باخته ای

بر خرمن هستی خودت تاخته ای

چون غنچه اگر به خنده واشد لب تو

گلدان گلی برای خود ساخته ای .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۰۱
  • احمد یزدانی

ای سردی دی ، طراوت فروردین

ایمان و نشاط سینه های غمگین

با دست بهار و رویش و سرسبزی

عصیانگری از بشر بفرما تمکین.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۴۴
  • احمد یزدانی

تنها و ترک خورده در خلوت زندانم

هر صبح سرآغازی در حسرت پایانم

من منتظرم شاید قاصد برسد از ره

تا او نرسد در خود سرگشته و حیرانم

تنهائی و طوفانی  طوفانی و تنهائی

این است تمام من آغازم و پایانم

گفتند بهار آمد در پشت در است اکنون

باور شده ای مسخم  دستی به گریبانم

محتاج بهارانم ، در حسرت بارانم

ای ابر نمی باری؟ یک عالمه طغیانم.۰

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۵۱
  • احمد یزدانی

این حوادث که شد از قرن گذشته آغاز

کرده است مشت ستمکاری شیطان را باز

روبروی ملل ظالم عالم مظلوم

کرده است سینه سپر تا که شد اکنون اعجاز

جنگ و خونریزی در خاک یمن مسکوت است

کرده با بال خبر مرده اکراین پرواز

جمله ای گفته نشد از غم افغانستان

یا ستمهای خبیثان نشسته به ریاض

ظاهراً ملّت عالم زده اند خود را خواب

این هماهنگی با خوی شیاطین چون راز

هرکجا منفعتی داشته با داد و هوار

کرده از آنچه که خود جرم شمردند اغماض

قرن حاضر به یقین عالمیان شوریده

بشریّت بشود سدّ گروه ناساز.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۴۳
  • احمد یزدانی