اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱۴۵۸ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است


به محرّم و صفر راه نفسگیر سلام
به حسین ابن علی عشق فراگیر سلام
به سفیر خبر فاجعه ی عاشورا ،
زینب، آن روح لطیف و دل چون شیر سلام
به ابوالفضل علمدار و همه تشنه لبان
به همه حق طلبان کُشته به شمشیر سلام
به رفیقانِ وفادار جناب ارباب
که وفاداریشان بوده به تدبیر سلام
به صفای قدم تک تک یاران حسین ع
که نگشتند ز همراهی حق سیر سلام
به هرآنکس که دلش در گرو خوبان است
و نترسیده ز بدخواهی و تحقیر سلام
به عزاداری هرساله ی اصحاب ادب
که نموده دل دشمن بَتَر از قیر سلام .


  • احمد یزدانی

بر تارک تاریخ حسین(ع)تاج سر است

ارباب تمام کائنات و بشر است

در عالم ناسوت همه میدانند

باغ است امامت و حسینش ثمر است .


  • احمد یزدانی



  • احمد یزدانی

 

دارم عزیزم آرزوی دیدنت را

چون دوست میدارم تو و خندیدنت را

می رقصی و خوشحال و خندانی همیشه

ای گل نصیب من بکن بوئیدنت را

دست از غرور خود بکش تو نازنینم

دلداده هستم هیکل و لرزیدنت را

تو چون پلنگ صخره ها من در کمینت

هرگز نبیند چشم من ترسیدنت را

از یاد خود بردی چرا عهد و قرارت

من آرزو دارم ز شاخه چیدنت را

میمانم همواره کنار تو عزیزم

دیدم به رویاهای خود بوسیدنت را

وقتی که دامن می کشی من بهترینم

جان می دهم دیداری از چرخیدنت را

رنجم نده من طاقت دوری ندارم

خورشید من من عاشقم تابیدنت را

راهی نمانده هرچه میخواهی جفا کن

 

باید کنم جدّی تِزِ دزدیدنت را .

 

 

  • احمد یزدانی

 

با این لینک به کانال قسمتی از اشعار احمد یزدانی منتقل میشوید

منم و حال خراب و شب و دلتنگی و غم

تک و تنها و به این غربت دور افتادم

نیستی تا به کنارم بنشینی و من از ،

وضع و حال بد خود گفته ببارم نم نم .

  • احمد یزدانی

ماه بانوی قصّه های بلند

عاشقان تو بیشمارانند

هرکدام از تو قصّه ای در سر

قصّه هائی شنیدنی دارند

عدّه ای عاشق دوچشمانت

مست گیرائی نگاه تواند

عاشقان دگر ز گیسویت ،

گفته ، با پیچ و تاب آن در بند

هرکسی از نگاه و زاویه ای

داده دل را به دستت آرامند

من ولی عاشق وفای توام

باوفایان وفا طلب دارند

دل و دین داده ای گرفتارم

چون فقیری که بوده ثروتمند

شده ام مبتلای درد تو گل

و از این درد شادم و خرسند

بپذیر ادّعای عشق مرا

صادقان را نمی دهند سوگند .

  • احمد یزدانی

سرنوشتم  چو توپ فوتبال است

بهره ام یک لگد بهر حال است

می شود دائماً به من حمله

خطّ آتش همیشه فعّال است

حال و روزم  شده تماشائی

استرس حاکم بد اقبال است

تب شده چون رفیق روزِ خوشی

کارش آتش زدن به احوال است

شکوِه ها دارم از خودم جدّداً

قبله ام ظاهراً پر اشکال است

ای خدا درد خود کجا ببرم؟

چون که سرباز صفر ژنرال است

عاجزم از گرفتن حقّم

روی عمرم بسوی پارسال است

می روم من ولی به دنده عقب

قلمم محتضر و بدحال است .

  • احمد یزدانی

 

رفتم به زورخانه و چیدم گل سلام

دادم به زیر لب به همه بانیان سلام

بر سیّد و به سردَم و #پیشکسوت و بزرگ

بر گود و میل و خدمت هر #پهلوان سلام

بر تخته های شِنو ، #ضرب و #زنگ و سنگ

کبّاده ها وَ چرخش نیک اختران سلام

بر #مرشد عزیز و گرامی که چشمه است،

گویای نکته سنج و خوش الحانمان سلام

بر جمع عاشقان چنین ورزشی کهن

باید نثار کرده به صدها زبان سلام

وقتی سلامتی بشود هر سلام ، از آن،

بر خلق روزگار و به اهل جهان سلام .

 

#احمد_یزدانی

#زورخانه #ورزش_باستانی

  • احمد یزدانی

میوه را کامل کنی بر شاخسار

برگ ها را زیر پا بخشی قرار

میوه ام کن کاملم کن خالقم

زیر پا خُردم مفرما زار زار .

من ندارم طاقت عدل تورا

ابر بخشش را به اعمالم ببار

در تمام عمر خود در سرکشی

بوده ای باران ولی من شوره زار

دست‌ها خالی و روی من سیاه

سرکشی بدعاقبت در پای دار

بازهم دارم طمع بخشندگی

تو کریم و من طمعکاری نزار

رو بتو آورده ام شرمنده ام

هر گدا دارد ز سلطان انتظار.








  • احمد یزدانی

متصاعد شود از رود محبّت شادی

میبری بهره زمانی که در آن افتادی

غرقه بودن که بلا میشود هرجا محسوب

برخلاف همه چون غرق شوی دلشادی

گذرت هرچه بود بیشتر اینجا جانت

می شود صیقلی و ساخته با استادی

چون به دریای محبّت برسی خورشیدت

می کند ابر و پراکنده شوی با بادی

این تسلسل نه که پایان چو سرآغازی هست

تا که ویرانه ی جان‌ها بکند آبادی

عمر جاوید کند هرکه محبّت آموخت

می برد تا ابدیّت سفر از این وادی .


  • احمد یزدانی

ابن ملجم در خیالی خام بود

ظلمتی مطلق و بد فرجام بود

ضربت او فرق مولا را شکافت

آتش آن ضربه دنیا را گداخت

ضربه بر مولا شقاوت بوده است

حمله بر کاخ عدالت بوده است

خون پاکش در خودش گل پرورید

نسلِ پاکانِ زمین آمد پدید

ریشه و راهی برای شیعیان

چارده خورشید  در یک آسمان

چارده گُل با طراوت ، رنگ رنگ

چارده رنگِ دلاویز و قشنگ

چارده لبخند بر لبهای حق

چارده گیسویِ مانند شَبَق

چارده دلبند سرتا پا وقار

چارده فصل ،هرکدامش یک بهار

چارده زلف سیاهِ موج موج

چارده فوّاره ی زیبا به اوج

چارده پروین درون یک جهان

چارده نورند در یک کهکشان 

چارده گلزار با یک باغبان

چارده حسّ تناور در زمان

چارده گنجِ غنیّ و پر ثمر

چارده گنجینه از نوعِ بشر

چارده رودند ،جاری در زمان

چارده دروازه ی یک آستان

چارده معصومِ پاک و بی بدیل

چارده آیت برایِ یک دلیل

قدرتِ حق را گواهی می دهند

بر بشر نوری الهی میدهند

شاکرندو بر شکوران مهربان

هرکدامین چون جهانی در جهان

نرگسِ این چارده گل صاحب است

چون خدا فرمود اکنون غایب است

رهبر است و مرشد است و رهنما

دلخور از رفتارِ ملجم زاده ها

عاشق است بر رستگاریِ بشر

ساده و پاک است،خیرِ مستمر

نورشان سازد جهان را کامکار

با ظهورش می شود عالم بهار

  • احمد یزدانی

ماه مهمانی خداوند است

شهر  دلها چه باخدا شده است

کوچه ها زنده اند و هستی ساز

آب و جارو برای ما شده است

هرچراغی نشانی از عشق است

عاشقی پاک و بی ریا شده است

خوش بحالش که لایق سفره است

چشم در چشم اولیا شده است

هرطرف ربّنا و ذکر سحر

خانه ی دل پر از جلا شده است

لذّت بندگی به اخلاص است

رمز اخلاص ربّنا شده است

دلبری راه و رسم خود دارد

هرکه دل داد دلربا شده است .

.

  • احمد یزدانی

نسلِ پیچیده و زنجیری دنیا شده ایم

همچو رایانه وماکت ومقوّا شده ایم

نیست لبخند به یک کوچه که تاپنجره ای

رو به آن وابِشَوَد،خالقِ غم ها شده ایم

گر دلی شادشدو خنده به لب دید کسی

از تعجّب به مَثَل چشم چاهارتا شده ایم

شب و دریا وَ غروب و دِه وجنگل ، رویا

نه کلاغیم ، نه کبکیم ،معمّا شده ایم.

  • احمد یزدانی

من مصدرم ،تنها که معنائی ندارم

تو واژه هایم ،بی تو دنیائی ندارم

عشقِ من و دور از منی ،تنها غمینم

بی عشق روی تـو که رویائی ندارم

امروز دستم را بگیرو یادِ من باش

هر روزِ من دیروز ، فردائی ندارم

من رودم و جاری به صحرای کویرم

در حسرتت رویای دریائی ندارم

رفتن فقط در جستجویت لطف دارد

بی تو برای رفتنم پـائی ندارم

در آرزوی تنگ آغوشت گرفتـار

من عاشق و در عشق پروائی ندارم

آه ای امید جاریِ در لحظه هایم

من در نبود تو تماشـائی ندارم

  • احمد یزدانی

برگرفته از دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان

.

توفیق به توبه ده و استغفارم

صالح و مطیع امر خود کن یارم

نزدیک کن و مقرّب درگاهت ،

ای مظهر لطف ، مهربان دادارم .

.

  • احمد یزدانی

بر گرفته از دعای روز ششم ماه مبارک رمضان

کرده ام عصیان ، مرا خواری نده

کیفرم با قهر و بیماری نده

دور کن از موجبات خشم خود

اوج مشتاقی توئی ، زاری نده .

  • احمد یزدانی

بر گرفته از دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان

قدرت انجام فرمانت بده

لذّت از ذکر فراوانت بده

حفظ کن در پرده از شرّ گناه

اوج بینائی ، به من آنت بده .

  • احمد یزدانی

برگرفته از دعای روز سوّم ماه مبارک رمضان

.

خالقا هوش نصیبم کن و بیداری را

دور فرما تو جهالت و ولنگاری را

خیر این روز به عالم برسان من را نیز ،

رمضان است بده لذّت هوشیاری را .

.

  • احمد یزدانی

ز خالق خواهش اعجاز کردن

پس از پایان دعائی باز کردن

شوی از نو بپا شاداب و خندان

وطن را روشن از آواز کردن


یتیمان را به مهری شاد کردن

برایت بنده ها آزاد کردن

قدح از جامِ اندوه سرکشیدن

میانِ سجده از تو یاد کردن


نوایت را به چشمِ دل شنیدن

به صورت پنجه از افغان کشیدن

تمامِ استغاثه صحّت تو

به حسرت لب به دندانها گزیدن


شوّد هر خواهشی خندیدن تو

چو اشک شمع از آتش چکیدن

امان از قدرت آن رَبّنا که .

شده بال زمین در پر کشیدن.


  • احمد یزدانی


والتِر اَگنِر مهندسِ اطریش

داده جان بر سر تعهّد خویش

دلِ پُل را شکسته از مرگش

لوگموتیو را غمش بجان زد نیش

ظاهراً از جهان خود دور است

باطنش یک جهان و شاید بیش

سوت بر پل عزای اگنرهاست

خاک ایران دهد به دنیا کیش

چه قشنگ است اینچنین مرگی

دل غربت شود برایت ریش.


  • احمد یزدانی