اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۸۵ مطلب با موضوع «صوتی» ثبت شده است

ویژگیهای زبان فارسی
۱_ فارسی زبان دوّم کلاسیک جهان پس از زبان یونانی شناخته شده است
۲ _ فارسی از نظر شمار و تنوّع اصطلاحات در میان سه زبان اوّل جهان جای دارد
۳ _ فارسی از نظر تنوّع و دامنه واژه ها یکی از پرمایه ترین و بزرگترین زبان های جهان است
۴ _ زبان فارسی توانائی ساختن دویست و بیست و پنج میلیون واژه را دارد که در میان زبانهای گیتی بی مانند است
۵ _ فارسی سیزدهمین زبان پرکاربرد در اینترنت است
۶ _ زبان فارسی یک سده از لاتین و دوازده سده از انگلیسی جلوتر است
۷ _ از ده شاعر برتر جهان پنج تن آن فارسی زبان هستند
۸ _ فارسی برای شش قرن زبان رسمی کشورهای هند بنگلادش و پاکستان بود
۹ _ تهاجم عربی پس از ظهور اسلام نتوانست فارسی را مانند بسیاری از زبانهای دیگر از بین ببرد .
#انجمن_ادبی_کوتوال 
با استفاده از فضای نت

  • احمد یزدانی



پیک مرگ آمد سراغ یار ، می باید گریست
در وداع با دیده ی خونبار می باید گریست
مرگ گل پیغام بر شمع است و بر پروانه ها
در غم ترک گل و گلزار می باید گریست
رفت گل در خاطرات و بوی آن همراه باد
عاشقان حیران در این بازار می باید گریست
قدر یکدیگر نمیدانیم ،در وقت وداع
ناگهان چشمان شود بیدار ؛ می باید گریست.
  • احمد یزدانی



ای بغض های فرو خورده ، خاطرات
ای ترس های مداوم از احتیاط
در گور می رود این روزهای سخت؟
کوتاه ست دوره ی غم ؟ می رسد نشاط ؟
  • احمد یزدانی



چون سیریشی به میز چسبیده
با بزرگیّ آن صفا می کرد
در بیان تلاش ناکرده ،
ادّعا پشتِ ادّعا می کرد
در حریم ریاستش محکم
با خدا هم یکی دوتا می کرد
هرکجا باد می وزید آنجا
موج را اسبِ زیرِ پا می کرد
همه را داشت با سیاست بود
رنگ را رنگ در خفا می کرد
تا که ابلاغ رفتنش آمد
شکوه از خلق بی وفا می کرد
مدّتی بعد یک خبر آمد
شد مخالف و فتنه ها می کرد .
  • احمد یزدانی



قرن تازه رسید و رویائیست
وقت تثبیت مهر و مانائیست
در گذرگاه آخر جاده،
مقصدی روشن و تماشائیست
جنگ تلخی که رفته است از سر
چون چراغی برای بینائیست
نصف عالم به ضدّ ما بودند
همدلی مدخل توانائیست
کرده میهن به دیگران اثبات
قاصد صلح و علم و زیبائیست
راه حلّ تمام بحران ها
رد شدن از مسیر دانائیست
روبرو قُلّه می شود دیده ،
میوه صبر ما شکوفائیست.
  • احمد یزدانی



در خلوت خود به بند و زندان بودن
یا مثل گلی به چنگ طوفان بودن
راحت تر از آنست که با نااهلان
در گردش تفریحی لوزان بودن .
  • احمد یزدانی



شده انسانیت بازیچه ی دست طمعکاری

پناه آورده ام خالق بکن با لطف خود کاری
هوا سردست و اوضاع عجیبی حاکمست اکنون
نده شادی بدشمن مردم ما را گرفتاری .

  • احمد یزدانی



نفرین به قلب سنگی برباد رفتنی
نفرین به ظالم از یاد رفتنی
نفرین به فکر خیانت و ذات بد
نفرین به کینه و بیداد رفتنی

تعظیم در برابر انسان با گذشت
تعظیم خدمت جنگل و رود و دشت
نفرین به قامت شیطان روزگار
نفرین به ظلمت و انسان بی گذشت

نفرین به آدم بدکاره ی پلشت
نفرین به بد که بدی کرد و درگذشت
ساحل چه خوشکل و زیبا سروده است
دریا ربوده دل آب از سرش گذشت.
  • احمد یزدانی



ای میهن تنها و غمگین و شلوغم
از خستگیهای تو چشمی بی فروغم
ای مادر دردآشنا ، هستم کنارت
گفتم اگر خوبم ، نکن باور دروغم.
  • احمد یزدانی

وقتی که نگاه توست ماهی کامل

من از تو چگونه دست بردارم و دل

صبح سحر از عشق تو برمیخیزم

شاید که شود دوباره مهرت شامل




  • احمد یزدانی

 


در غرب نشان داده ز ما فقر و تباهی
از کشور ما گفته فقط یاس و سیاهی
یعنی نشود هیچ سوالی که چرا هست
غیر از خودشان باقی عالم سر راهی؟

  • احمد یزدانی



ای که مست از قدرتی تا فرصتی باقیت هست
خدمت افتادگان کن از ضعیفان گیر دست
نیست عمرت جاودانی ، نیست قدرت ماندنی
روزگار است و در آن بسیار بالا گشته  پست

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی



چشمه ای کوچک که هجرت کرد از کوی وجود
غرق در امّیدواری جان خود را زد به رود
رفته است تا عمق دریا ، مقصدش بود و خوش است
گشته است دریا  همان رودی که کوچک می نمود.

  • احمد یزدانی



سر جز برای خدا خم نکرده ام
نامردمی به دشمن خود هم نکرده ام
تاوان کفر نعمت من ‌پرهزینه بود
دادم و شکوه‌ از آنهم نکرده ام 

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی


  • احمد یزدانی


من شـدم عاشق به ایّام قدیم
کار من شد روز و شب امّیدو بیم
داستان و قصّه اش طولانی است
میدهم اکنون براتان شرح و بسط
دل درون سینه ام آتشفشان
روح من میسوخت هرلحظه از آن
روزو شب کارم  غم چشمان او
بــوده ام زندانیِ زندان او
ترس و لرزو وحشتی حاکم ،عجیب
بود بر جانِ من از عشق حبیب
در تن و روحم شده آتش به پا
انتظارم لطف از سوی خدا
از قضا روزی به راهی بود ، من
میگذشتم از همان ره ، نیز هم
دوستانش همرهِ او بوده اند
آگه از عشـق من و او بوده اند
از کنارم رد شد ، او با یک نگـاه
کرد دنیای سفیدم را سیاه
من که ترسان بودم از خشم نگار
دیده ام لبخند بر لبهای یار
رد شدندو من شدم شاه جهان
مثل نادرشاه افشارِ زمان
شد زمستان دلم همچون بهار
یار خندیدو شدم امّیدوار
کیف کردم غرق خوشحالی شدم
لحظه لحظه بهترو عالی شدم
گرچه شد او دور از من ظاهراً
بود نزدیکم به مثل پیرهن
چند ماهی  فکرو ذکرم وصل او
حرف و کارو بارو فکرم وصل او
یک شب از شبهای سردو پرملال
با پدر تعریف کردم روزو حال
گفتگوها با پدر آغاز شد
روی بسته نزدِ ایشان باز شد
تا سرانجام از سر لطف خدا
گشته راضی تا ببیند یار را
مشکلی دیگر در این بازار بود
دختـری دیگر به پای کار بود
دختری از بستگان مادرم
در خیالش فکر میکرد او خرم
فتنه ها برپا شد از او ، قال ها
جنگها کردیم در کرنال هـا
جنگ کردم مثل نادر ، دوستان
تا گرفتم دهلی از هندوستان
عاقبت کردم عروسی را به پا
هفت روزوشب فقط جشن و صفا
داستانش هست چون افسانه ها
تاکه آوردم به خانـه یار را
حال سی چل سال رفت اندر میان
مینویسم من وصیّت بر کسان
ای جوانان ، ای عزیزانِ گُلم
نازنینان ، مهـرتان هست و دلم
همسر خود را کنید خود انتخاب
هست این امری الهی و صواب
گر در اینجا غفلـت از کس سر زند
دیر یا زود است شیطـان در زند
می برد تا قعر آتش غافلان
نیست عذری برکسی در آن میان
میبرد با خود به دوزخ بیگمان
زندگانی میشود رنج جهان
نیست دیگر بر چنان دردی دوا
نیست تدبیری به خود کرده روا
انتخاب همسـر امری خاص هست
امر آن مثل درخت و داس هست
داس را با دســت خود بر آن نزن
گر زدی باید بمیری ، دم مزن
هرکه را زن دیگری کرد انتخاب
نیست دیگر راحتی در خوردو خواب
در جهنّم می کند او زندگی
گـرچه مخفی داردو پوشیدگی

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

 

 

با تحمّل که بُوَد معجزه گر چون افسون
می شود خون رگِ تاک شرابی گلگون
تا نباشد هنر صبر نبیند مجنون
وصل لیلا که از عشقش شده دل از او خون.
#مجموعه_اشعار_احمد_یزدانی
#عاشقانه_ها
@ahmadyazdany

 

  • احمد یزدانی