دل شاد و به سفره بود نانی و پنیر
میخوردم از آن و این شکم میشد سیر
اکنون شده لوکس و رزق اربابان است
دیگر نخورد پنیر شاعر و فقیر .
#کوتوال_خندان
- ۰ نظر
- ۰۲ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۱۳
دل شاد و به سفره بود نانی و پنیر
میخوردم از آن و این شکم میشد سیر
اکنون شده لوکس و رزق اربابان است
دیگر نخورد پنیر شاعر و فقیر .
#کوتوال_خندان
.
نگاه من نگاهت را میان کوچه ای خلوت
به شهری دور در غربت
به وقتی تنگ در عصری پر از باران
بروی شاخه ای سبز و تماشائی
تماشا کرد
وجودم شد لهیب آتشی سوزنده ، غوغا کرد
تمام عمر گرمای تو گرمم کرد
وَ این دیوانه حاشا کرد
و با امّا و آیا کردنش هر روز این درمانده را
عاشق تر از دیروز رسوا کرد و اکنون
خاطراتی ماند و بارانی که میبارد و دنیا
را برایم همچو دریا کرد .
از تو و ظلم تو شیطان جهان
شک نکن ده قرن دیگر هم شود
دامنت گیرد شرار خشممان
به تو وابسته بودم تو ولی نه
به مهرت بسته بودم تو ولی نه
رفیق راه تو بودم همیشه ،
ز رنجت خسته بودم تو ولی نه .
کاردها تا به استخوان اکنون
زرد و رنجور مردمان اکنون
دسته ها شد بریده از چاقو
گوشه گیرند عاشقان اکنون