- ۱ نظر
- ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۵۴
تلخ است کام همه کام روزگار
باید نشسته بگویم مرا چه کار؟
باید نگویم اینکه فقیرند مردمان؟
باید نگویم از رخ زرد و تن نزار ؟
ایرانی آزاده را چون ریشه ایران است
خاک وطن چون قبله گاه عشق و ایمان است
ملّت چو سروی ریشه در خاک وطن دارد
هر شاخه اش قومی و بر کشور نگهبان است
اقوام ایرانی چنان اجزاء یک جانند
ترک و لر و کرد و عرب از روح این جان است
فرقی ندارد دشت و دریا ، جنگل و صحرا
خاک کویر ایرانیان را گنج پنهان است
روز و شب ایرانیان آبادی کشور
گرد و غبارش هم چو سرمه روی چشمان است
از افتخارات وطن می بالد او در خود
بدگوئی از میهن به نزدش کار نادان است
مانند بیدی بر سر جایش نمی لرزد
در وقت لازم هر نفر چون شیر غرّان است
دلسردی اهریمنان در او ندارد ره
چون خشم کاوه بر سر ضحّاک و ماران است
از رشد فرزندان خود راضی و خرسند است
خود مشت محکم بر دهان یاوه گویان است
با استقامت می رود در کام طوفان ها
محکم تر از آهن برای فتح میدان است
میداند هر سختی بود بنیان آسانی
ایران زمین مهد بزرگان و دلیران است .
kootevall.blog.ir
سپیده سحرم، زنده ای دوباره منم
رفیق ره خبر از غربت دلم دارد
شراره از دل آتش ، چو یک ستاره منم
اگر نگفته ام هرگز ، یقین بگوید دوست
که بوده ام و که هستم ؟کنون چکاره منم؟
تصوّرم نتوان کرد آن که همدم نیست
پیاده از خودم امّا بخود سواره منم
کنون که نیمه شب است و ترانه می گویم
از عمق جان بنویسم که چون شراره منم
لهیب آتش سوزان نفس خود شده ام
چو شعله سرکشم و مانده در کناره منم .