اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱۴۵۸ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است

بنام خدا

(قصیده ای با تاسّی از دعای هفتم صحیفه سجّادیه)

خدائی که کنی سختی به آسانی بدل

مارا تماشا کن

وطن بیمار شد خالق

برایش چاره ای ای ربّ دانا کن

به ما راه برون رفتی نمایان کن

در این سختی کمک فرما

به دردی ما گرفتاریم خالق

چاره کن ، مارا شکیبا کن

لوازم از تو میگردد مهیّا

جز تو هرگز نیست درمانی

برای بندگان ناسپاس خود

لوازم را مهیّا کن

میان مشکلاتیم و توئی تنها پناه ما

در این اوضاع

بدام مشکلات افتادگان را

با توانائی توانا کن

خداوندا بلائی آمده

در زیر بار آن کمر تا شد

به بیماری گرفتاریم ما

ای مهربان مارا مداوا کن

به دام شکّ و شبهه رفتگان را

نیست برگشتی به آسانی

ز پستی خارج و در کوره عشقت

بسوزان و مصفّا کن

اگر قفلی شما بستی

کسی را نیست یارائی که بگشاید

اگر ناشکری از ما بوده است

با بخششت هر بسته را وا کن

نباشد بازگشتی از برای

آنچه پیش آورده ای خالق

به لطف و مرحمت از ما

کویر لوت دریا کن

خداوندا اگر خواری دهی 

هرگز نباشد یاوری دیگر

در بسته به روی ما گشا ،

حاجات امضا کن

برای بندگانت عاقبت را خیر کن

ای مهربان خالق

تو نوکرهای اهلبیت خود را

سربلند در کلّ دنیا کن

خداوندا وطن را 

از بلای ناگهانی پاک کن با مهر

دعای عافیت را مستجاب و

نور ایمان را هویدا کن

همه دلخسته و تنها و غمگینیم

باشی تو پناه ما

اگر عصیانگر ی کردیم و کفران

خالقا با ما مدارا کن .

#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

خنده بر ریش همه خلق خدا زد کرونا

محکی بر خرد و دانش ما زد کرونا

ذرّه ای که نشود دیده چنین غوغا کرد

لطمه از چین و بفرمان سیا زد ، کرونا

مدّعی بوده که ما آخر عقلیم و خرد

پنبه ی خواب خوش شاه و گدا زد ، کرونا

خودمان از خودمان خورده گلی تاریخی

زیر توپ من و تو رو به هوا زد کرونا

جای دینداری و همراهی و همدردی ها

خنجری پشت دیانت ز قفا زد کرونا

همه مردود شدیم و همه بازیچه ی او

چک خود را بمن و گوش شما زد کرونا

در زمانی که نیاز همه آرامش بود

داد خود را به قم و حوزه ی ما زد کرونا

بازهم فرصت عبرت و توجّه باقیست

بوق هشدار که با بانگ رسا زد کرونا .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

من اینجا با خیالت میکنم بیهوده دلشادی

نمیدانم تو هرگز در سراب عشق افتادی؟

تو آنسوئی من اینسو غرق رویایت گرفتارم

جنون میتازد از هرسو به روح من به استادی

به تاراج زمان تن داده ای تنها و غمگینم

بگو آیا تو هم چون من به این تاراج تن دادی ؟

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

پائیز به باغ من زد اکنون

قلبم شده از حضور او خون

هستم چو گلی که مانده یک شب

در سردی دی ز خانه بیرون

زردم و نِزار و خسته جانم

با خون دل است چهره گلگون

با ظاهر شادو قلب غمگین

در چنگ تظاهرم شبه گون

از مکر زمانه ناتوانم

مانند اسیر بند افیون

تردید ندارم اینکه یک شب

مرگ است که می زند شبیخون .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

برای رهبر خود یار هستم

گل است ایشان و منهم خار هستم

از او فرمان بیداری رسیده

قلم در دست و پای کار هستم

تمام آرزویم شادی او

گرفتار رُخ دلدار هستم

رسد از او بمقصد کشتی ما

ز شور زندگی سرشار هستم

چو من بسیاری از عشقش گرفتار

یکی از جمع آن آمار هستم

صفا دارد زمانش زندگانی

منم از عاشقان زار هستم

فرامینش بُوَد بر روی دیده

برای امر او بیدار هستم

موحّد بنده ای خالق پرستم

به استکباریان اضرار هستم

به لطف ذکری از یاد حبیبم

تر و تازه چنان گلزار هستم

به درد عشق ایشانم گرفتار

ز دوری ناله های زار هستم

از اوّل مبتلایش بوده ام من

ز نور حضرتش رهوار هستم

اگر روزی نگردد یادی از او

چو شبها تیره هستم تار هستم

برای منتظر وصل است درمان

سراپا حسرت دیدار هستم .

.

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی
عاشق دین و کشورت ، حرف دلت عیان بگو
بحث نفوذ جدّی است ، راحت و بیگمان بگو
حرف دل من و شما ، حرف دل تمام ما
نفرت از این خیانت است ، با قلم و زبان بگو .
  • احمد یزدانی
عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه
آرامشِ خانه ای ، چو جانی به همه
نازِ نفسی ، سپیده دم ، شبنم و گل
یک ساحل امن و بیکرانی به همه
چون چشمه زلالی و چو دریا موّاج
سرزندگی آب روانی به همه
دلگرمی مردمی، خیالی راحت
شوری و چو نور جاودانی به همه
سرسبزی جنگلی ، بلوطی ، راشی
آزادگی سرو چمانی به همه
در جوی روانِ زندگانی مهری
نوروز خوشی و کامرانی به همه .
احمد یزدانی
  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

مردان بزرگ آفتابند

هستند که تا بما بتابند

مانند چراغ راهِ تاریک

روشنگر و خوب و بی نقابند

در سینه شقایقی نهفته

در شهر چو شعر بکر و نابند

باران بهاریندو رویش

سرسبزی کوچه های باغند

بخشنده، سخی و باکرامت

زاینده چو چشمه های آبند

آرام چو خواب راحت شهر

دلسوخته آند ، چون گلابند

دستان بلند مهر و ایثار

مفهوم شریف یک کتابند.

#احمد_یزدانی #امان_الله_یزدانی #جناب_سرهنگ_یزدانی


  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی