داده است شفا به کور پیراهن تو
ای جان جهان مست ز بوی تن تو
سرگشته و حیران و غریبم ای عشق ،
من آمده ام ، دست من و دامن تو .
- ۱ نظر
- ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۱۳
داده است شفا به کور پیراهن تو
ای جان جهان مست ز بوی تن تو
سرگشته و حیران و غریبم ای عشق ،
من آمده ام ، دست من و دامن تو .
مثل دریا آمدی با من کنار
ابر باران زا توئی من شوره زار
باش با من ای غم فرخنده ام
بر کویر تشنه ی قلبم ببار.
بازار ریا عجیب سامان دارد
هر چهره نقاب و نقش پنهان دارد
یکرنگی و سادگی متاعی نایاب
گنج است برای هرکه از آن دارد .
زندگی عشوه ی گُل در دلِ صحراست عزیز
رقص موج است ،چنان پهنه ی دریاست عزیز
شب و روز است ، پراز روشنی و تاریکی
زنده بودن گذر از فرش به بالاست عزیز
یک تداوم به کمال است همین اکنون است
قیمتش سرعتِ ما سوی افق هاست عزیز
اگر انگیزه ی ما خلق اثر با معناست
همه ی خوبی دنیاست که با ماست عزیز
دل شکستن نه ،چه خوبست که درمان باشی
پا روی شانه ی همنوع نه که زیباست عزیز
در جوانی که شلوغ است تورا دورو برت
خدمت خلق بکن ، امر مهیّاست عزیز
چون طلا باش ولی معدن آن در دل خاک
ارزش خاک به معدن و طلاهاست عزیز
عمقِ هستیست که قیمت بدهد بر طولش
خانه ی لعل و گوهر در دل دریاست عزیز
ای عشق اسیر خم ابرو شده ام
دیوانه زنجیری گیسو شده ام
از جذبه ی چشمان قشنگ و نگهت
بازیچه ی دستان هیاهو شده ام.
ای آنکه بما ستم روا میداری
امّا طلب حمایت از ما داری
بیهوده مکوب مشت خود بر سندان
برداشت کنی هرآنچه را میکاری.
هرکه را عشق بود درد بده درمانش
خالقا حفظ کن از پیچ و خم دورانش
برسان یار و نجاتش بده از تنهائی
بنما هم نفس مهر پری رویانش .
می رسد فصل بهار و گرم از آن بازار عشق
رویش از نو میشود آغاز و جان در کار عشق
گرچه اوضاع سخت و ویروس حاکم اوقات ماست
میخورد از ما زمین در پهنه ی پیکار عشق .
عشق یعنی که بسوزی و بسوزانی ؟ نه
عشق یعنی که بمیری و بمیرانی ؟ نه
عشق یعنی که ببخشی همه ی هستی خود،
به نگاهی خوش و در بند هوسرانی نه.
از خدا هر صبح میخواهم برایت
زندگی را از سرِ شوق و شکفتن
ماندگار آرامشت ، شاداب و خندان
رزق سرشار و خدا را شکر گفتن
در وقت مصاف در دل دریاها
طوفان شده از سپاه ایران برپا
پوشیده لباسی از شهادت نیرو
آمادهٔ جنگ بی امان در دریا
از خشم عقاب کرکسان ترسیدند
دیدند سپاه شسته دست از جان را
با توپ و تفنگ و ناو آمریکائی
فرزند شهادت نزند هرگز جا
شیطان بزرگ دست و پا را گُم کرد
با فکر بزن در رو شد آنجا رسوا
خوردند شکست و در سکوتی مطلق
رفتند کشیده نقشه ای دیگر را .
.....
............
.................
پرچم آتش همه جا در هوا
گشته به پا معرکه از شعله ها
ناله ی درماندهٔ مردم بلند
تابلوی هر کوی و خیابان عزا
آمده عشّاق وطن بی صدا
کوهِ یقین بوده چو آلاله ها
مردمی عاشق تر از هر پاکباز
از همه جز خالق خود بی نیاز
حمله نموده به دل شعله تا
امن و امان گشته همه خانه ها
کرده دعا ملّت ما از وفا
با همه ی مهر و ز صدق و صفا
از تهِ دل رو به خداوندشان
سرد کن آتش تو به آتش نشان .
در سینه ی عاشقان و بی پروائی ؟
در کشور گل خار ندارد جائی
ویرانگرِ دست باد را گو خوش باش
گل با همه دارد سرِ هم آوائی .
ندارد هیچکس جز ما گناهی
نیامد هیچکس از هیچ جائی
زمان رای دادن پای صندوق
حواس جمع می خواهد خدائی .
.
بازار ریا عجیب سامان دارد
هر چهره نقاب و نقش پنهان دارد
یکرنگی و سادگی متاعی نایاب
گنج است برای هرکه از آن دارد .
باز سالی دگر آمد پدرم
خاک دوری تو باشد بسرم
گفته اند بوی بهار آمده است
بی تو پائیز و دو چشمان تَرَم .
در بهاری که کرونای روانی باشد
گفتگوی وطن از رنج گرانی باشد
نتوان گفت ز خندیدن و شادی زیرا
پهنه ی هستی ما جنگ جهانی باشد .
موش بی وفا تو بودی
سال شوم ما تو بودی
خنده های مارو بردی
بری گُم بشی الهی
بری گُم بشی الهی
خوشی ما رو ربودی
پر سر و صدا تو بودی
انبارا رو خالی کردی
بری گُم بشی الهی
بری گُم بشی الهی
دلخوشی رو کردی سردی
رحمی به کسی نکردی
ارزونیا شد گرونی
بری گُم بشی الهی
بری گُم بشی الهی
جُویدی و جویدی
ته کاسه رو لیسیدی
خدا تورو لعنت کنه
بری گُم بشی الهی
بری گُم بشی الهی
دل همه رو شیکوندی
سر انگشتت رقصوندی
کار تو شده جدائی
بری گُم بشی الهی
بری گُم بشی الهی
خونارو تو شیشه کردی
بدیا رو پیشه کردی
سوغات تو درد و نکبت
بری گُم بشی الهی
بری گُم بشی الهی
هرچی بدی رو اُوردی
شادیای مارو بردی
روز خوش نبینی هرگز
بری گُم بشی الهی
بری گُم بشی الهی