اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

متفاوت هستم ، احمد یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۸۹ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

زخم خونین پیکرت سنگین
ضجّه های شهادتت خونین
یک نگاهی بکن به یارانت،
تک تک عاشقان تو غمگین
           ما برایت فدا فلسطین جان

  • احمد یزدانی

قبله ی اوّل مسلمانان
قدرتت بوده خون فرزندان
ناامید از تو جبهه ی دشمن
داده جان از برای تو خوبان
         میشوی تو رها فلسطین جان

  • احمد یزدانی

ناصبی های زشت و بی ایمان
با دو چهره نشسته در میدان
بوده آنها رفیق اسرائیل
دستشان رو شده در این طوفان
           مرهم تو وفا فلسطین جان

  • احمد یزدانی

ناصبی های زشت و بی ایمان
با دو چهره نشسته در میدان
بوده آنها رفیق اسرائیل
دستشان رو شده در این طوفان
           مرهم تو وفا فلسطین جان
قبله ی اوّل مسلمانان
قدرتت بوده خون فرزندان
ناامیدی به جبهه ی دشمن
داده جان از برای تو خوبان
         میشوی تو رها فلسطین جان
زخم خونین پیکرت سنگین
ضجّه های شهادتت خونین
یک نگاهی بکن به یارانت،
تک تک عاشقان تو غمگین
           ما برایت فدا فلسطین جان
حاصل غاصبان پشیمانی
درس تلخی به قصد شیطانی
عزّت مسلمین شهیدانند
کرده ثابت نبرد ایرانی
         دشمنانت فنا فلسطین جان
حرفِ تنها جواب مشکل نیست
پای تو پای مانده در گل نیست
حفظ خاک مقدّست سخت است
راه حل وحدت است و دل دل نیست
            یاور تو خدا فلسطین جان
راه تو راه سخت و طولانیست
خون دل را نتیجه طوفانیست
جانفشانی برد تو را مقصد
وعده ی‌خالق جهان جدّیست
   قدس تو عشق ما فلسطین جان.

  • احمد یزدانی

در جواب شاعر هم عصر خود گلشن ، امیری
شکوه کرد از پیری و از حسّ و حال ناگزیری
گفت پیری مدخل مرگ است و راه رفتن از آن
میبرد با خود چو رفتی هرچه پیش آید تو گیری
من به او گویم که پیری ابتدای بهره بردن
هرچه کِشتی میدهد بهره به ثروت یا فقیری
در تماشاخانه ی گیتی بود از گونه گونی
نَفسِ انسان روشن همچون آینه از خوپذیری
هست انسان آدمی قائم به خوی آدمیّت ،
هرچه انسانی شود انگیزه او را در دلیری ،
کودکی هست و جوانی هست و یک دنیا تمنّا؟
غفلت از فعل آورد همراه با فاعل اسیری
چون جوانی را به غفلت سرکنی هنگام پیری ،
میشود اسباب رنج و حسّ و حال نیمه میری
مجلسی سنگین و شک دارم بگویم با بلندی
پیری است اوج فراز و میوه هایش دستگیری
میرسد از ناگریزی هرکسی را حال پیری
این شتر می خوابد آخر یا به زودی یا به دیری .
#احمد_یزدانی
#جوانی #پیری #ناگریزی #امیری_فیروزکوهی #مظاهر_مصفا #آسان #طعنه_برف_بگلبرگ_تماشائی_نیست #امیر_بانو #پیران #خوشخیالی

  • احمد یزدانی

مسلمانی اگر این است خدایا
شما با لطف خود کافر بفرما
به زیر آتش سنگین فلسطین
گروهی کرده اند سازش در آنجا

دفاعی محکم و جانانه دیدند
شنیدند کودکان در خون تپیدند
خیالی در هوای انتقامند
دعائی کرده فریادی کشیدند

مداوم در خیال عشق و حالند
بفکر تفریح و سکس و قمارند
سپر کرده بقیّه سینه ها را
ولی آنها اسیر انفعالند

تجاوز در فلسطین بوده خسته
غرور غاصبان درهم شکسته
اگر ظالم ببیند وحدت از حق
شود از ترس او پرونده بسته .

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی



شب بود و من با جاده ها درگیر
یادت مرا آتش و دامنگیر
افتاده بودی  لابلای من
با شعله میکردی مرا تسخیر
خاکستری ماند از من و بادم
تا بیکران ها برد در شبگیر
یادش بخیر آن روزگاران را
در دفترم نامیدش تقدیر
اکنون تمام آرزوی من
دیداری از آن قاب و آن تصویر.


  • احمد یزدانی



در نبردی نابرابر زخم خوردم 
جای دشمن از برادر زخم خوردم
باورش سخت است از خوش باوری ها
پشت سر نه ، از برابر زخم خوردم  .
kootevall.blog.ir


  • احمد یزدانی

در فضای نتی که سانسوری
تحت اخبار خاص و دستوری
با هدایت بسوی اهدافی
گشته جذب فضای منشوری
لرزش چشم و دست و بازویت
گم شدی در خودت و ناسوری
کرده شلّیک مستمر سویت
سیبل او گشته ای و مسروری
دلهره حاکمت و محدودی
حال و روزت بسوی ناجوری
بوده سرباز صفر او امّا ،
دیده خود را چو امپراتوری
ملتهب با احاطه ای در آن ،
هر طرف وِزّ و وِز چو زنبوری
تیره گی حاکم و فضا تاریک
در تعارف چو ماه پر نوری
مهره در دست نفس شیطانی
در فضا چون فرشته ممهوری
بوده بازیچه ی نفوذ از خود
همچو اهرم برای مزدوری
هرچه در آن فرو روی غرقی
بر وجود خودت چو ساطوری
در مسیری به رنگ صدرنگی
لخت و عریان شدی به مستوری
در فضا غوطه ور ز اخباری
می روی رو بسوی رنجوری
منزوی در سکوت یک میزی
در خیالت چو کاخ معموری
شیر بیباک بیشه ات مرده
جغد تسلیم دام پر زوری
سر بصحرای گنگ و رازآلود
دست ظلمی بقدر  مقدوری
رعد و برقی برای رگباری
زنده هستی ولی به منفوری
روز و شب در خیال آزادی
در قفس زندگی چنان گوری
روبرو با سراب رویاها
خوش خیالی در حسرت نوری
غرب وحشی شدی نمیدانی
سارق گنج شرقِ رنجوری
گشته ای یک معادله ، مجهول
راه حل داری و از آن دوری
با سلیمان جان خود قهری
می روی زیر پا چنان موری.
#احمد_یزدانی




  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

پرچم آتش همه جا در هوا
گشته به پا معرکه از شعله ها
ناله ی درماندهٔ مردم بلند
مانده در آتش چو اسیری به بند
تابلوی هر کوی و خیابان عزا
آتش سوزنده چنان اژدها
آمده عشّاق وطن بی صدا
جان به کف از قید منیّت رها
مردمی عاشق تر از هر پاکباز
از همه جز خالق خود بی نیاز
حمله نموده به دل شعله تا
امن و امان گشته همه خانه ها
کرده دعا ملّتشان از وفا
با همه ی عاشقی و بی ریا
از تهِ دل رو به خداوندشان
سرد کن آتش تو به آتش نشان .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

خون و خونریزی مرام ظالمان
هرکجا جنگ است نام ظالمان
اکثر خاخام ها در منجلاب
برف زشتی ها و  بام ظالمان
کارشان سلّاخی و کودک کشی
مرگ و بیماری پیام ظالمان
صهیونیست هستند دین ابزارشان
هر ترور مفهوم دام ظالمان
راه حل تنها عدالت هست و نیست
همرهی با هر کلام ظالمان
باید انسانهای عالم با خرد ،
کرده باهم تلخ کام ظالمان .

  • احمد یزدانی

شعله ات افتاده در انبار کاهم بارها
آتش مهر تو سوزانده مرا بسیارها
ناامید از سردی عشق تو چون دیوانگان
میزنم در خلوتم از دوری تو زارها
دوستت دارم و با یاد تو شادی میکنم
دلهره با تکنوازی می دهد آزارها
مثل ماری می گزد درد حضورش جان من
کرده روحم انتحار از سختی پندارها
طاقت دوری ندارم رحم کن زیبای من
خاطراتت می گزد روح مرا چون مارها
دلخوش هستم من به دیداری که گفتندعاشقان
می رسند آخر به یکدیگر دل و دلدارها
#احمد_یزدانی
kootevall.blog.ir

  • احمد یزدانی