نسل طوفانی قمار رشد خود را چون که باخت
گام دوّم را قوی برداشت با آهنگ تاخت
کرده با همّت مسیر و مقصد خود را عوض
سیلی بیداریش را با خرد محکم نواخت .
- ۰ نظر
- ۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۲
نسل طوفانی قمار رشد خود را چون که باخت
گام دوّم را قوی برداشت با آهنگ تاخت
کرده با همّت مسیر و مقصد خود را عوض
سیلی بیداریش را با خرد محکم نواخت .
اعتماد از قلب پاک است و محبّت هم از آن
بخشش از ارکان آن است و برایش بادبان
خوش بحال آنکه دارد قلب پاکی در دلش
گشته با شادی مردم شاد و بد با رنجشان .
صوفی و واعظ و زاهد که ریاکارانند
ساکن کوی جهنّم به یقین آنانند
در بهشت پیر مغان مطرب و ساقی زیرا
فارغ از ریب و ریا در همه ی دورانند .
مثل معتاد سخت تریاک است
کوچه پسکوچه های او بن بست
رفقا رانده اند و شد تنها
گشته نزد پدر و مادر پست
عصبانی و سرکش و خودخواه
خسته از هرکسی که با او هست
ورشکسته ، فراری از مردم
وضع ما این زمان چنین گشته است
همگی در تعارفیم ، امّا
در عمل از کسی نیاید دست
مقصد از ابتدا تماشائیست
منجلابی که می رود بدمست
راه حلّی نمیشود دیده ،
جز حواله به باعثش یک شصت .
با مکر مکّاران ستیزه عین دانائست
روشنگری در جهل و ظلمت عین بینائیست
دشمن اگر کوتاه بیاید حکمتی دارد
حفظ اصول قدرت ارکان توانائیست .
در بین تسنّن و تشیّع به شراکت
ایمان بخدا روز قیامت و نبوّت
ارکان دیانت که در آن مشترک هستیم
چون نیک نظر کرده شود موجب وحدت .
چون فرشته میتواند بوده هرنامادری
خوش بحالش چون کند بیمادری را مادری
راه لطف خالقت را گفته ام در دست توست
میتوانی خوانده از من میتوانی بگذری .
شب سرد زمستان است و طوفان
رمه درگیر سرما هست و بوران
در این سرمای سخت و استخوان سوز
خورَد از گلّه هر شب برّه چوپان .
گروه بی سواد و پر افاده ،
که فکر و ذکر آنها خوردوخواب است
فراری نخبگان از شرّ آنها ،
دل میهن از این دوری کباب است .
مردم سربلند و آزاده
مهربان و بزرگ و آماده
دائماً در مراقبت هستند
از نفوذ گروه واداده .
شیطان نکرد سجده به آدم ، طرد خود را دید
غرق حسد شد از برای فکر خود جنگید
با حیله نزدیک بشر شد مکر خود را کرد
چون نارفیقانی که شیطان بوده بی تردید .
با جدائی سرشته شد جانم
مرد غمگین روزگارانم
دل به هرکس سپرده ام آن را ،
بر زمین زد نموده ویرانم
رفته یاران بیشمار از کف
از غم ترکشان پریشانم
آلبومی از شکست و پیروزی
دیده در کشور نیاکانم
ناامیدی سلاحی از شیطان
روبه قلّه چنان پلنگانم
در فرار از کویر وحشت زا
رو به دریا چو جویبارانم
داده هستی براه آزادی
بوده آزادی عشق و ایمانم
آرزویم که بوده و دیده
دشمنان شکسته بنیانم
پرکشد چون همای خوشبختی
همنشینش شده عزیزانم
ارتجاع رفته در دل گورش
دیده نور خرد به ایرانم .
به سرزمین بیکسی پرنده پر نمی زند
به خانه خرابه ام کسی به در نمی زند
نشسته منتظر بیاید آنکه می پرستمش
به همچو من شکسته دل کسی که سر نمی زند.
ز دست رنج انسان ها گرفتار است افکارم
تماشای فغان و ناله ها گردیده آزارم
ز دست دیدن رنج خلایق سخت غمگینم
برای شستن دنیای غمگین اشک می بارم
در اطرافم همه غم هرطرف غم هرطرف ماتم
از این ماتمکده از عمق جان خویش بیزارم
جهان در چنگ شیطان است و هرسو جنگ و بیماری
و گاهی سیل و گاهی زلزله ، از بغض بیمارم
چراغ قرمز هشدار عالم روشن است امّا
بشر خوابیده است سنگین و ترس از خواب او دارم
یک عدّه پست و روانی و خوش خیال
یک چشم وصل و یکی دیگر انفصال
تولیدشان همه از جنس شایعه
زائیده نطفه های حرامی خام و کال
هر روز شایعه ، هر لحظه توطئه
شد آبدیده از آنها مقالِ قال
از رو نرفته و مشغولِ کارِ خود
امیّدشان که بپا گشته قیل و قال
دیدند که نیست امیدی برایشان
ممتد روانه ز چاله به عمق چال
در حیرتم من از این پشتکارها
ایکاش داده به اهل زمانه حال.
میسوزم از شرّ تدیّنهای ابزاری
از دست مخفی کاری و فرمان دینداری
وقتی ملوک روزگار ما ریاکارند
مملوکشان آلوده گشته با ریاکاری.
ای که ثروت ها بدستان شما
خوانده خود را چون کلید قفل ما
کرده تدبیری برای رزقمان
شد جهنّم از برای ما فضا
درّه ای در بین فقر و ثروت است
علّتش تبعیض و رانت و نکبت است
در دل دزدان نباشد واهمه
دزدی از جیب خلایق فرصت است
فرق فاحش شد بلای جانمان
عدّه ای سیر و رفیق دشمنان
باوفایان با مرام و با حیا
بار حفظ کشور است بر دوششان.
رفتید و پشت سر از بس که دزدی است
شرمنده ما همه از خون پاکتان
بهتر که رفته ندیدید این زمان
بهتر ندیده ز رفتار ناکسان
کشتی و چاه و دکل خورده میشود
ملّت نشسته تماشای کارشان
آری شهید ، که هستی نظاره گر
ملّت گرسنه و سیرند حاکمان
اینست قصّه ی جانهای سر به زیر
دزدان سواره و مردم پیادگان .
علم و دانش رفیق اندوه است
عاقلان را به شانه غم کوه است
بیخیالان رفیق بی دردان
خنده از بیخیالی انبوه است .
مردم رفیق و ندانسته قدرشان
پایان گرفته تحمّل و صبرِشان
از بس دروغ گفته، شنیدند از شما
طالب به مرگِ خود شده ای بی مروّتان ،
باشد ،قمارو برنده شما در آن
تلبیس کرده نشستید در خفا
چون موش گشته و انبار پر غذا
طاول شد آتش سینه ز دستتان
اینست قصّه ی دردآور شما
تکخال پشت هم شده فعلاً جنابتان
پاشیده اید ، ربا را که می خورید
حق از همه، همه جا را که می خورید
چاه و دکل و حیا را که می خورید
مال یتیم ها ، ضعفا را که می خورید
میماند عهدو قرار و کمی زمان
یک پایتان به لندن و یک پایتان پکن
یک خانه کیش و یکی بوده در ویَن
دزدیده برده از اموال این وطن
اطرافیان شما خود حکایتن
حرفم تمام شد این خطّ و این نشان.