🔔اعلان برائت از منوّرفکران
از طعنه زنان و مردم بی ایمان
آزاده ای از کُنام ایران بزرگ
چون خاک ته کفش تمام ایران
- ۰ نظر
- ۰۱ خرداد ۰۲ ، ۱۶:۵۰
🔔اعلان برائت از منوّرفکران
از طعنه زنان و مردم بی ایمان
آزاده ای از کُنام ایران بزرگ
چون خاک ته کفش تمام ایران
خون ها به گردنتان است حاکمان
داده بهانه به دست ستمگران
ایرانیان اصیل و نجیب را
کردید ملعبه ی مردم جهان .
چشم ها بر در سفید از انتظار
گشته آزادی دوباره داغدار
تا به کی جنگ و گریز خیر و شر؟
تا به کی چشم انتظار و بیقرار ؟
ساختی زندان به هر شهر و خوشی
شادی از ماتم کنی با سرخوشی
همچو گورستان آبادی ، چه بد
مرگ را میبینی از آن دلخوشی.
خوشحال هستم و خوشبخت و راضیم
در انتظار رفتن و راه درازیم
چشمم براه آمدن قاصد است و من
بازیچه مثل مهره ی شطرنج بازیم.
هرکس که گفته سخن را به پیچ و تاب
دارد هدف که شود گفتگو خراب
حرف حساب تمامش دو جمله است
هر کشمکش نوشتن خط است روی آب
اخلاق نباشد بشر از جنس دد است
با ظاهر شیک از درون زشت و بد است
دنبال بهانه است تا حمله کند
صفر است اگر چه مدّعی بوده صد است .
گفته اند دشمن ندارد کشور ما ابلهان
تجزیه شد بارها خاک وطن از دشمنان
قطعه ای را شرق برد و قطعه ای را غرب خورد
کشور بحرین باشد قطعه ای کوچک از آن.
من طلبکار از تو هستم برده ای آن را ز یاد؟
از برای تسویه حرف مرا دادی به باد؟
دِین من در گردنت باشد توجّه کن به آن
بوسه ای دادم ندادی پس ، تو را باشد به یاد .
سختیم در راحتی آسان گذشت
عشق و مستی یا شب و طوفان گذشت
قاصد رفتن رسید و نامه داد
مانده مشتی خاطره ، جز آن گذشت.
من آن زاغ ته باغم که با قارش خبر از فصل غمگین داد
آن موجی که با همدستی ساحل به دریا حبس سنگین داد
و هنگامی که زنبق خفته در آغوش شبنم در سحرگاهان
خبر از تیرباران گل عاشق بجرم عشق دیرین داد .
ساقی رندان و مستانی تو عشق
نوبهاران در زمستانی تو عشق
جان جانان گوهر دلدادگی
صبر رویش در بهارانی تو عشق .
آمدی روشن شد از تو خانه ام
مهربانی کرده ای در وقت غم
شد تسلّای غم من بودنت
نیمه ای بودم که اکنون کاملم
پدران قلبتان الهی شاد
خانواده ز مهرتان آباد
لطف خالق پناهتان باشد
جانتان بوده کشوری آزاد.
داده ای آرامشم با قلب شاد
من ولی یاغی و طغیان در نهاد
دوست میدارم تو را با قلب خود
گفتن از من لطف و بخشش از تو باد.
روحم از دست ریاکاری و طغیان خسته
از همه گشته گسسته بخدا پیوسته
خالقا نیست پناهی که شود سایه سر
دستگیری کن و بگشا در بر من بسته .
هرکجا زندان بنا شد ناخوشی
می کند از درد مردم سرخوشی
گوشه ی زندان ندارد آبرو
شادی از ماتم نگیرد دلخوشی .
هرکس که گفته سخن را به پیچ و تاب
دارد هدف که شود گفتگو خراب
حرف حساب تمامش دو جمله است
هر کشمکش نوشتن خط است روی آب
🐍 مار زیبا بود در جنّت رها
کرد با شیطان شراکت در خفا
چون که شیطان شد شریک فرّ او
رانده است تا اصفهان او را خدا .
نمیدانی چه می بینم من از خون درخت تاک
هر آنکس خورده است یک جرعه از آن رفته تا افلاک
بیا بنشین کنار من که شاید پادهد روزی
تو هم نوشیده از آن تا شود دنیا و دینت پاک.