مرغ ها ترسیده اند از حاکمان
تخم کردن رفته است از یادشان
جای شکرش باقی است، شکر خدا
گاو ما می زاید از الطافشان.
- ۰ نظر
- ۱۹ دی ۹۷ ، ۰۸:۱۰
مرغ ها ترسیده اند از حاکمان
تخم کردن رفته است از یادشان
جای شکرش باقی است، شکر خدا
گاو ما می زاید از الطافشان.
خال می کوبم به تندیس نگارم روز و شب
چکّشی از بغضم و غوغاست کارم روز و شب
از سکوت و اشک لبریزم ، قراری بی قرار
انتظارم لحظه ی دیدار یارم روز و شب .
مثل دریا آمدی با من کنار
ابر بارانی تو ، من صحرای زار
باش با من ای غم فرخنده ام
بر کویر تشنه ی قلبم ببار.
جان عالم چون چراغی روشن است
روشنای هر چراغ از روغن است
عاشقی روغن بُوَد در آن چراغ
عاشقان را سوختن خود بودن است.
#احمد_یزدانی
کربلا شد تابلوئی زیبا فراروی بشر
اربعین شد نقطه ی وحدت و جنگ خیر و شر
داده است دست رفاقت با جهان آل علی
خوش بحالش هرکه را قسمت کند حق این سفر .
#احمد_یزدانی
@ahmadyazdany
عاشقی هرگز نمی گیرد زوال
می رود در جام تازه این زلال
روشنای عالم از عشق است و بس
هر سخن جز عشق یعنی قیل و قال.
#احمد_یزدانی
حسّ باران را نداری خیس از آبی تو
فقط
عالمی برپا شد و در رختخوابی تو فقط
مشکل با ریشه با بی ریشه در یک نکته است
بوده ای وازد تصوّر کرده نابی تو فقط.
#احمد_یزدانی
مردان خدا بوقت رفتن نورند
پیمان شکنان در این جهان در گورند
ایمان و عمل به عالمی ثابت کرد
وابستگی و شرافت از هم دورند.
در لحظه ی مرگ کوه ایمان حججی
بی واهمه چون خیل شهیدان حججی
او محکم و قاتلش بخود میلرزید
بر خوان خدای خویش مهمان حججی
#بنیاد_امام_جواد_ع
با یاد حسین زندگی باید کرد
در ساحت عشق بندگی باید کرد
اوجِ شرف و وفای عهد است عبّاس
در نوکریش دَوَندگی باید کرد🌷
در لحظه خوش و از عمر خود دلگیریم
یک چند جوان بوده و عمری پیریم
تفسیر تمام زیر و بم ها سخت است
یک نقطه و بی شمارها تعبیریم .
با رایحه ی سلام من آمده ام
با عطر خوش کلام من آمده ام
بگشا درِ دل ببین مرا با شادی
با خرمنی از پیام من آمده ام.
باده ی چشمان تو چون می صافی
هرچه بگویم جز این بوده اضافی
باغ نگاه تو گل داده چه زیبا
مانده به گِل در دل قافیه بافی .
گرگ است زمانه ما عزالیم همه
صیدش شده ایم و در زوالیم همه
زنجیر اگر به دست و پا بود چه غم
زنجیری روز و ماه و سالیم همه .
#احمد_یزدانی
kootevall.blog.ir
عاشق چشم سیاه تو شدم ای یارم
بتو دل داده ام امّید وصالت دارم
روح وجان عاشق ودل عاشق ومن شیدایم
از غم عشق تو افتاده ام و بیمارم
باتو بودن شده دنیای من و رویایم
مثل مجنون شده دیوانه ی بیمقدارم
راضیِ مرگِ خودم بوده ولی دم نزنم
بهرِ دیدار تو سرگشته ی صد افکارم
عاشقان و غم معشوقه و خود آزاری
من که چون برده و آواره ی هربازارم
تو نباشی سخنی نیست که تا گفته شود
از خیال تو چنین ناطق خوش گفتارم
می روی میبری همراه خودت قلبم را
گیج و گنگ از تو شدم این همه ی اسرارم
جانب عشق گرفتم همه عمرم ای عشق
بنگر گاه بگاهی ، نده بیش آزارم
دل خونین من و عشق تو و راه دراز
نرسم گر بتو من خوارتر از هر خارم.
من خیره به آتشِ تو ای شوقِ حضور
از شعله ی چشمان تو هستم مسرور
هـرچند نظرنمی کنی بر دلِ زار
امّید نگاهی از توام کرده صبور.