اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۲۵۰ مطلب با موضوع «قطعه» ثبت شده است

چه زیبا گفته بودی تو رفیقا
از احوال خراب و وضع دنیا
اگر یاد تو باشد گفته بودی
برو از درب پشتی خان والا
ولی ماند و نکرد حرف تو را گوش
گرفتار بلا پشت بلایا
تفنگ خالی و زندان گشته است پر
کند چوپان فلک بزغاله ها را
بیا یکبار دیگر شعر تر را
مسلسل کن بزن تو ارتجاع را
نمی بینی که اوضاعش خراب است
دگر گم کرده سوراخ دعا را .

  • احمد یزدانی

رُخ از بشریّت است گلگون
از رنجش غزّه سینه ها خون
ماندند تمام کودکانش
در زیر فشار بمب صهیون
هستند چنان گلی که شب ها
لرزیده به فصل دی به بیرون
از غزّه و از رفح غمینم
بر زخم فراق گشته کانون
غم آمده جای شادمانی
شادابی باغ  گشته مدفون
گوشم به سروش آسمان است
تا روز نجات بوده محزون
تردید ندارم اینکه آخر
خیر است که میزند شبیخون
پیچیده شود بساط صهیون
اوضاع زمان شود دگرگون .

  • احمد یزدانی

بوی کباب از خانه ی ما رفته است بالا
از هرطرف خود را رسانده گربه و سگ ها
هرکس که دشمن بود آمد تا برد سهمی
در لابلای معترض ها گشته است پیدا
هشتک زدند از غارت و در سایه خوابیدند
چاله نکنده شد مناره سرقت از آنها
فرصت غنیمت شد برای آتش افروزی
کرده فرامین را ز اربابانشان اجرا
امّا گروهی معترض با منطقی محکم
دارای افکاری جدید و روشنی افزا
با عینک خود زندگی را دوست میدارند
هستند انسانهای شاخص نوگرا ، والا
باید جوانان را پذیرفت و پذیرا شد
این ها عزیزانی به مثل بچّه های ما
باید سخن ها را شنید آنگه تعمّق کرد
سازد تضارب بهر رشد جامعه غوغا .

  • احمد یزدانی

یک نفر ایرانی از حکّام عهد خود غمینم
آرزومند حضوری سبز و انسانی امینم
از دروغ و از ریا و ارتجاع و خودفریبی
خون شده از بس که مالیدم به دیده آستینم
فرصتی پیش آمد و مردی امین آمد به میدان
داده ام رای خودم را تا بخندد سرزمینم
انتخابی باخرد از روی تدبیر و عقیده
با امید و آرزوی حلّ مشکل ها عجینم
از خدا خواهم که باشد مستقل دور از شیاطین
تا ندزدد ناامیدی با حضورش عقل و دینم .

  • احمد یزدانی

اطرافیانی از رقیبم منتقد بودند
اطرافیانم کرده تعریف مرا بیجا
تعریف بیجا کرده اند از من پسندیدم
تعریف او را کرده اند رنجیده از آنها
تا در نهایت او قوی شد من تماشاگر
او رفته در مقصد و من تنها زدم درجا

یاران نادان دشمن جان خرد هستند
باردگر گل خورده ام از دشمن دانا .

  • احمد یزدانی

فضای نت شده مانند میهمانی مفت
پُر از کُپی و پر از چت میان سفره ی پست
یکی یکی شده اند راوی و بیان کردند
که گفته شد به فلانی چنین و او میگفت،
به زیر چتر شبی سیستم قدیمی من
به لطف حافظه اش گفت عمق راز نهفت
سکوت کن وَ پناه بر خدا ببر ، اکنون
میان گردو غبار است ریز مثل درشت.

  • احمد یزدانی

نبوده راه گذر ، بی گذر به آب زدند
به روی رنج وطن دیده را به خواب زدند
برای غارت اموال مردم در بند
خرافه را گره بر آیه های ناب زدند
نشسته بر سر گور خرد و منطق را
به آتش دل اهل نظر کباب زدند .

  • احمد یزدانی

آهِ مظلوم سبب شد که وطن
گوشه ی قدرت خود را بنمود
کرده آشفته ز صهیون خوابش
نیمه شب خِفت نمود او را زود
لات پسکوچه ی خلوت را زد
تا که شد هیمنه از او چون دود
باز هر قطره امیدی جاری
باز دریا کند همراهی رود
باز دنیا هنر از ایران دید ،
باز شد خرمن میهن پر سود
باز شیطان به تکاپو افتاد
باز شد راه حضورش مسدود
باز باهم شده دستان نفوذ
باز حاشا شده حق از نمرود
باز تکرار فصول تاریخ ،
بازهم غزّه شده خون آلود
باز یک قصّه ی تازه آغاز ،
باز ایران به فشارش افزود .

  • ۰ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۴۰
  • احمد یزدانی

گم شدم در خروش عالم خود
دیده در برزخم و تنها من
زشت و زیبای کرده هایم شد
بار بر شانه ها ، شکیبا من
کبر و خشم و خروش خود را من
کشته ام در هوای دنیا من
مهربانی گرفته ام از سر
گشته ام از بدی مبرّا من
فحش و بهتان و غیبت و تهمت
رفته در گور خود ، توانا من
زندگی شد دوباره رویش خوش
در شروعی دوباره روپا من
چون دوباره سلامتم آمد
برده زشتی بزیر پاها من .

  • ۰ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۳۸
  • احمد یزدانی

بدگوئی من شد و خدا خواست برایم
خیری که نگنجد به تصوّر و گمانی
از سوی خداوند عنایت شده بر من
خوشبختی کافی و بدور از نگرانی
من بیخبر از پشت قضایای الهی
باور نکند آدمی از خام گمانی
آنچیز که ترسیده ام از آن همه ی عمر
اموال حرام است و دروغ است و تبانی
از خالق عالم شده تدبیر امورم
تدبیر شد از حق که نباشد نگرانی
دلداده ای از داعیه داران جنونم
خوشحال که دارم ز خدا خطّ امانی .

  • ۰ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۲۰
  • احمد یزدانی

ز دست رنج انسان ها گرفتار است افکارم
تماشای فغان و ناله ها گردیده آزارم
ز دست دیدن رنج خلایق سخت غمگینم
برای شستن دنیای غمگین اشک می بارم
در اطرافم همه غم هرطرف غم هرطرف ماتم
از این ماتمکده از عمق جان خویش بیزارم
جهان در چنگ شیطان است و هرسو جنگ و بیماری
و گاهی سیل و گاهی زلزله ، از بغض بیمارم
چراغ قرمز هشدار عالم روشن است امّا
بشر خوابیده است سنگین و ترس از خواب او دارم

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۲۷
  • احمد یزدانی

یک عدّه پست و روانی و خوش خیال
یک چشم وصل و یکی دیگر انفصال
تولیدشان همه از جنس شایعه
زائیده نطفه های حرامی خام و کال
هر روز شایعه ، هر لحظه توطئه
شد آبدیده از آنها مقالِ  قال
از رو نرفته و مشغولِ کارِ خود
امیّدشان که بپا گشته قیل و قال
دیدند که نیست امیدی برایشان
ممتد روانه ز چاله به عمق چال
در حیرتم من از این پشتکارها
ایکاش داده به اهل زمانه حال.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۲۴
  • احمد یزدانی

رفتید و پشت سر از بس که دزدی است
شرمنده ما همه از خون پاکتان
بهتر که رفته ندیدید این زمان
بهتر ندیده ز رفتار ناکسان
کشتی و چاه و دکل خورده میشود
ملّت نشسته تماشای کارشان
آری شهید ، که هستی نظاره گر
ملّت گرسنه و سیرند حاکمان
اینست قصّه ی جانهای سر به زیر
دزدان سواره و مردم پیادگان .

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۰۴
  • احمد یزدانی

ابر سیاه شب ظلمانیم
جاده ی پر برف زمستانیم
خشم فرخورده ای از حاکمان
خون بدل از جهل و پریشانیم
از گل و خورشید و طبیعت نگو
گمشده در وادی حیرانیم
تند و مداوم برسد حادثه
سیبل تک لشکر کیهانیم
گر دو سه روزی نشود حمله ای
جشن و خیابان چراغانیم
اسکله ای خسته غروبی خفه
ساحل ناامنم و طوفانیم
دلهره ای دائمی و مستمر
لرزه و پس لرزه ویرانیم
حمله نمایم بخودم بی هدف
مثل خیال شب زندانیم
بارش سیلم و تگرگم گهی
روح هوای بد و بورانیم
بگذر و تنها بگذار و برو
درد فراگیر و پشیمانیم
با همه عالم سخن از من بگو
عاشق سرخورده ایرانیم .

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۵۷
  • احمد یزدانی

خداوندا وطن را حفظ فرما از اراذل ها
که کردند از برای عاشقان ایجاد مشکل ها
در آغاز هرچه میشد گفته از خیر و فداکاری
و در هنگام انجامش فرو رفتند در گِل ها
تمام وعده ها مشتی دروغ از روی خودخواهی
فقط بهر چپاول گفته از کشتی و ساحل ها
ز دست فتنه انگیزی شده رسوای هر جائی
از آنان سرد شد در مدّتی کوتاه همه دل ها
نه دل دارند دست از  قدرت و ثروت جدا سازند
نه اهل همزبانی بوده با افکار عاقل ها
بفریادی رسا با عالمی گفت این سخن دانا
بدون نور دانائی نیابی راه منزل ها .

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۴۹
  • احمد یزدانی

عاشقان سینه های پر غوغا،
گرچه ساکت و بیصدا هستند
قصّۀ عاشقی پراز راز است،
از سرو جانِ خود جدا هستند
حسّ و حالی عجیب حاکم هست ،
عینِ شورو نشانه های بقا
آمدن رفتن همرهش دارد،
درد و نفرین به حجم فاصله ها
چشمه ای صاف و مهربانی تو،
اشک عالم به دیدگان داری
مـن یقین دارم ای فرشتۀ من ،
ماهها حسرتی ،نمی باری؟
دوسـت دارد غرورو سختیِ تو ،
قُلّه هایِ رفیعِ کوهستان
دستِ البرز دست یکرنگیست،
می دهد از برای عشقش جان
می کنم جانِ خود به تو تقدیم،
تو همه هستی و صفایِ منی
این که عاشق کشیست جان بدهم ،
وشما یک نگاه هم نکنی .

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۴۵
  • احمد یزدانی

از هر طرف که نگاهت کنم ،وطن
خواهم که جان به فدایت کنم،وطن
پهناوری وَ نداری تو انتها
جان را نثار صفایت کنم ،وطن
مفتونِ عشقِ تو هستم و عاشقت
دُرّ و گوهر به بهایت کنم ، وطن
دارم زِ بوم و برت خاطراتِ خوش
چشمان خود کفِ پایت کنم ، وطن

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۳۵
  • احمد یزدانی

فضا طوفانی و آنها نبودند
به ساحل استراحت مینمودند
ز دریا آمده کشتی و آنها
غنائم را طلبکاری نمودند
برای باج ناحق با دورنگی
شهیدان را دروغی میستودند
پس از یک مدّت کوتاه به رندی
وطن را از من و از تو ربودند .

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۲۹
  • احمد یزدانی

هوا پس باشد از دست حماقت
بود عنوان جعلی یک سعادت
گروهی در پی نشخوار فکری
به مدرک رو نموده بی لیاقت
تلاش و سعیشان القاء عنوان
براشان دکتری آمال و غایت
نه دکترهای اهل فضل و دانش
فقط نامی تهی از علم و زحمت
شبانگاهان به بستر رفته ، صبحش
شدند دکتر پس از یک استراحت
اگر با زحمت خود گشته دکتر
عمیق هستند و دستان کرامت
نباشد ادّعائی در کُنش ها
شود ساطع ز گل بوی لیاقت
گرفتاری ز دست عقده ای هاست
گرفته دکترا یکشب به سرعت
زبان سرخ سرها داده بر باد
به سبزی رو کنم تا گشته راحت .

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۲۸
  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی