اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲۴۶ مطلب با موضوع «قطعه» ثبت شده است

    بنده شدن چه سخت است ، شاه شدن چه آسان

    باختنِ به عشق است ، بردنِ گویِ ایمان

    درکِ وقوف کردن ، آمدنِ به مشعر

    جز قدمی نمانَد تا به جنابِ شیطـان

    سنگ نمیتوان زد ، جایِ کسی به ناکس

    سنـگ بخود بزن تا ، دیو شوَد هراسان

    فرق چه میکند تا  خیره سَریم با خود

    سلسله الذّهب با سلسله های عرفان

    چشمه ی نور بودن ، ساقیِ شور بودن

    عیدو دِگَر بهانه است ،فطرو غدیرو قربان

 

  • احمد یزدانی

زاد شیطان دو حرامی ز بغل خوابیِ شَر         

جبهه ی نصرت و داعش زده با او ساغر

هست ریشه همه از شیطنتِ امریکا

که ندارد بجز از توطئه در صُلب هنر

شده پیچیده قضایایِ نفوذ عالم

صحنه شد صفحه ی شطرنج و همه بازیگر               غافل از قدرت جمعیّت و مردم هستند

  دارد هر طایفه و قوم خردمند و نظر

  بِشَوَد حرکتِ کوچک اگر از ملّت ها            

  می رسد از طرفِ خالقشان یاریگر

  می وزد بادِ خوشِ مهدی موعود از دور

  بویشان هست که امن است از ایشان کشور

  استقامت سخن حقّ خردمندان است

  شده ملت چو دماوند سترگی دیگر .

  • احمد یزدانی

 روزگارِ دیش و فیش و پشت بام

 روزگارِ موج و آلات رسام

 دوره ی ماهواره و اینترنت است

 می رسـد با دکمه ای عاشق به کام

 وقتِ تسخیرِ اتم ، فتح فضا

 دوره ی اموال مشکوک و حرام

  دوره ی ایرانِ نو عصر جدید

  خوردنِ مِی مخفیانه ، بی لگام

  وقت قالیچه وَ مرغ و آسِمان

  حفظِ ایمان سخت در این ننگ و نام

  نا امید از عالم و آدم شدن

  توبه از صیّاد و از طعمه وَ دام

  • احمد یزدانی

رانده اند از آستانت با نظربازی مرا

برده در بیغوله ها با پای لجبازی مرا
پا به آن ره با عصا و کفشهای آهنین
سفره ای نان با دلی خون از دغلبازی مرا
هرچه رفتم رهزنان بودندو مقصد دور بود
دل به هرکس بسته رقصانید با سازی مرا
ای خدا ، ای آخرین لنگرگهِ کشتیِ دل
کِی شَوَد در بند اندازی ، رهاسازی مرا؟

 

  • احمد یزدانی

عرضِ ارادت به حضورت ، عزیز

کِی شَوَم از لطف شما مستفیض؟

بوی تنت نافه ی مُلکِ خُتَن

بوسه ی تو بوده کباب لذیذ

ناز و اداهای تورا می خرم

خواهشاً از آن به خیابان نریز

یکّه شناسم وَ تو دنیای من

گوش نکن حرفِ رقیبِ مریض.

  • احمد یزدانی


فاصله ها ، حضرت آئینه ها

سوخت چه بسیار از آن سینه ها

خاطره ها و غم تو ماندنیست

چوب جدائی تو ، سوزاندنیست

عشق تو ، ورد شب و روزم شده

باعث حیرانی و سوزم شده

داغ غمت در دل من پرده در

پرده ی آخر غم و خون جگر

منتظر روشنی خانه ام

از غم هجران تو ، دیوانه ام

احمدیزدانی

  • احمد یزدانی