اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲۵۰ مطلب با موضوع «قطعه» ثبت شده است

شکر خدا که میهن آزاد و سربلند است

نام قشنگ ایران ،تا کهکشان بلند است

کوروش بخواب راحت ای مهر آریائی

حاکم به کشورِ ما امنیّتی رَوَند است

چون تهمتن جوانان غرّنده و غیورند

دارا اتم شکافد ، سارا عزیز و قند است

کارون رونده و پاک دستی گشاده دارد

ضحّاک در دماوند در قیدو حبس و بند است

بیگانه جا ندارد در سرزمین یزدان

اروند جاری و رام، البرز ارجمند است

دریایِ مازنی ها، کانونِ دلبری ها

هرکس رود به ساحل ،خشنودو بهره مند است

پرچم در اهتزاز است ، اوج نماد وحدت

هرکس نخواهدازکبر،خودخواه وخودپسنداست

شیرو شغال شاهان در گور خود رها شد

بر مرده بیش گفتن مکروه و ناپسند است

بخشیده اند اگر از خاک تو مستبدّان

ملّت از آن سخاوت همواره دردمند است

دیو سفید نخوت در غرب آرمیده

چشمش به ثروت ما ، طمّاعِ مستمند است

شاهان و خواب اُختند ، راحت بخواب کوروش

در هر وجب از این خاک گردانِ زورمند است

سکّوی موشکی چون آرش در انتظار است

تیروکمان  به دستش ، برشانه اش کمند است .

  • احمد یزدانی

احمد یزدانی


متفاوت هستم  احمد یزدانی
با نگاهی ویژه  بینشی انسانی
اهل شعر و واژه  جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی  گاه هم بارانی
جنس من از هجرت  ره سپردن کارم
عاشق تغییرات  ریشه ای  بنیانی
مثل شمعی روشن  سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه  ضجّه ها پنهانی
ساده  بی پیرایه  بی گره   بی مشکل
خاطراتی روشن  سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه  رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است  سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم   رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس   مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی  مثل گل  آزادی
نا امیدی محکوم  کردمش زندانی

  • احمد یزدانی

مادرم با قلب شادو خاطری آرام رفت

عاقبت با مهرِ زهرا (س)گشت شیرین کام رفت

بود با ایمانِ خود در انتظارِ پر زدن

کفتری بودو شبی از لانه اش در بام رفت

قبلِ مرگش دل زِ دنیا کنده بود او سالها

مهر ایشان ماندو خود آزاده و خوشنام رفت

حضرتِ زهرا(س) امیدش بود در وقتِ سفر

با توکّل شد رها ، فارغ شد از آلام ، رفت

  • احمد یزدانی

کاشکی واقعاً بهاری بود پشتِ طولانیِ زمستان ها

گفت با خود به قهقهه خندید ، نا امیدی اسیرِ بحران ها

زار میزد نگاهِ غمگینش ، چشم دل کورتر ز نابینا

راهی راهِ نا امیدی بود ، چون  نمی دید او بهاران را

رفت از خاطرش حکایتِ رود ، از رسیدن وَ مقصدِ دریا

میرسد عاقبت بهار از راه ، شک نباشد امیدواران را

 

  • احمد یزدانی

    بنده شدن چه سخت است ، شاه شدن چه آسان

    باختنِ به عشق است ، بردنِ گویِ ایمان

    درکِ وقوف کردن ، آمدنِ به مشعر

    جز قدمی نمانَد تا به جنابِ شیطـان

    سنگ نمیتوان زد ، جایِ کسی به ناکس

    سنـگ بخود بزن تا ، دیو شوَد هراسان

    فرق چه میکند تا  خیره سَریم با خود

    سلسله الذّهب با سلسله های عرفان

    چشمه ی نور بودن ، ساقیِ شور بودن

    عیدو دِگَر بهانه است ،فطرو غدیرو قربان

 

  • احمد یزدانی

زاد شیطان دو حرامی ز بغل خوابیِ شَر         

جبهه ی نصرت و داعش زده با او ساغر

هست ریشه همه از شیطنتِ امریکا

که ندارد بجز از توطئه در صُلب هنر

شده پیچیده قضایایِ نفوذ عالم

صحنه شد صفحه ی شطرنج و همه بازیگر               غافل از قدرت جمعیّت و مردم هستند

  دارد هر طایفه و قوم خردمند و نظر

  بِشَوَد حرکتِ کوچک اگر از ملّت ها            

  می رسد از طرفِ خالقشان یاریگر

  می وزد بادِ خوشِ مهدی موعود از دور

  بویشان هست که امن است از ایشان کشور

  استقامت سخن حقّ خردمندان است

  شده ملت چو دماوند سترگی دیگر .

  • احمد یزدانی

 روزگارِ دیش و فیش و پشت بام

 روزگارِ موج و آلات رسام

 دوره ی ماهواره و اینترنت است

 می رسـد با دکمه ای عاشق به کام

 وقتِ تسخیرِ اتم ، فتح فضا

 دوره ی اموال مشکوک و حرام

  دوره ی ایرانِ نو عصر جدید

  خوردنِ مِی مخفیانه ، بی لگام

  وقت قالیچه وَ مرغ و آسِمان

  حفظِ ایمان سخت در این ننگ و نام

  نا امید از عالم و آدم شدن

  توبه از صیّاد و از طعمه وَ دام

  • احمد یزدانی

رانده اند از آستانت با نظربازی مرا

برده در بیغوله ها با پای لجبازی مرا
پا به آن ره با عصا و کفشهای آهنین
سفره ای نان با دلی خون از دغلبازی مرا
هرچه رفتم رهزنان بودندو مقصد دور بود
دل به هرکس بسته رقصانید با سازی مرا
ای خدا ، ای آخرین لنگرگهِ کشتیِ دل
کِی شَوَد در بند اندازی ، رهاسازی مرا؟

 

  • احمد یزدانی

عرضِ ارادت به حضورت ، عزیز

کِی شَوَم از لطف شما مستفیض؟

بوی تنت نافه ی مُلکِ خُتَن

بوسه ی تو بوده کباب لذیذ

ناز و اداهای تورا می خرم

خواهشاً از آن به خیابان نریز

یکّه شناسم وَ تو دنیای من

گوش نکن حرفِ رقیبِ مریض.

  • احمد یزدانی


فاصله ها ، حضرت آئینه ها

سوخت چه بسیار از آن سینه ها

خاطره ها و غم تو ماندنیست

چوب جدائی تو ، سوزاندنیست

عشق تو ، ورد شب و روزم شده

باعث حیرانی و سوزم شده

داغ غمت در دل من پرده در

پرده ی آخر غم و خون جگر

منتظر روشنی خانه ام

از غم هجران تو ، دیوانه ام

احمدیزدانی

  • احمد یزدانی