اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

تمام هیکلش لب شد و منهم

‏برای بوسه لشکرها کشیدم

‏زدم بر قلعه ی زیبای لب ها

شدم وارد و تا گنجش رسیدم.

 

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

بندی تن شده ام محبسِ من شد جانم

آرزومند فراری شدن از زندانم

بُعد دیوار شد هر جزء وجودم در چشم

قفل دل را بگشا ، لطف کن ای جانانم

ببر از قالب تن تا به جهان دگرت

با نگاه تو خوشم حضرت حق ، یزدانم

بجز از مهر تو هیچم نبود امّیدی

با امید تو شود سختی ره آسانم

این دو روزی که در این دامگهت افتادم

بوده کفران و گناه دگران تاوانم

سوختم ، شعله کشیدم و شدم خاکستر

بده دستور به بادی که کند ویرانم

ببرد هرطرفی ذرّه جسمم با خود 

بشوم خاک ره کشور خود ، ایرانم .

.

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی