اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱۹ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

 


رفتم بزورخانه و چیدم گل سلام
دادم بزیر لب به همه بانیان سلام
بر سیّد و به سردم و پیشکسوت و بزرگ
بر گود و میل و خدمت هر پهلوان سلام
بر تخته های شنو ، ضرب و زنگ و سنگ
کبّاده ها و چرخش نیک اختران سلام
بر مرشد عزیز و گرامی که چشمه است
گویای نکته سنج و خوش الحانمان سلام
بر جمع عاشقان چنین ورزشی کهن
باید نثار کرده به صدها زبان سلام
وقتی سلامتی بشود هر سلام از آن
بر خلق روزگار و به اهل جهان سلام .

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • احمد یزدانی

 

 

 

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

 

 

 

  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • احمد یزدانی

ره می سپارد در مسیر تازه ای دنیا
آغاز شد بحث جدید و تازه ای حالا
تغییر امری جدّی و شکّی نباشد هیچ
هرگز نخواهد بود چون دیروزمان فردا

  • احمد یزدانی

شهر زیبائی و چشم تو چراغ معبر
برده ای دل که کنی حال من از خود بهتر
شده دنیای من از روز تولّد تا حال
دل سپردن و گسستن ز چو تو افسونگر

  • احمد یزدانی

ای رفیق من ، طلای پر عیار
ای تکاپوی عبور از شوره زار
ای عجین با روح شاد زندگی
آرزو دارم که چشمانت بهار

  • احمد یزدانی

قضا را بسته اند دست و گرفتار
قَدَر درگیر با دزدان مکّار
به امّیدی ببند دل را یقین کن
امید است چاره درد گرفتار
به پایان می رسد شب روز در راه
کلید قفل شب امّید و ایثار
سحر با پای خوشبختی می آید
بمیرد ارتجاع زشت و بدکار
طلوع روز و دنیای قشنگش
رود در گور شب از نو دگربار
جوانان عامل نور و سرورند
چراغ راهشان امّید و افکار
یقین و دانش است و پایمردی
که با همّت نهاده پا به پیکار
اگر ایمان محکم باشد و علم
شود از ریشه حل مشکل در این بار.

  • احمد یزدانی

خستگی خسته گردد از تو به زار
غم کند از ابهّت تو فرار
خنده باشد همیشه در خانه
دشمنت زیر پا رود شده خوار.

  • احمد یزدانی

میوزد باد صبا صبح ز کوی جنگل
میشود شسته از او صورت و روی جنگل
شده مه زنده ز هر شاخه و برگی ز درخت
باز باران  شده جاری و بسوی جنگل
قصّه ی بوده و نابوده ی ما انسانهاست
مثل آبی که بود جاری جوی جنگل
همه ی کرده و ناکرده ی ما باز آید
زندگی جاری و عشق است چو بوی جنگل

  • احمد یزدانی

کنون که هستم و هستی به هم بورزیم عشق
به لحظه لحظه ی عمرو به دم بورزیم عشق
یقین که میگذرد عمر و نیست تردیدی
بجای تکیه به اندوه و غم ، بورزیم عشق
فضای زندگی از عشق اگر شود لبریز
تمام ثانیه ها از شکر شود لبریز
در آن فضای الهی ، در آن زمانه ی خوش
زِ جام مهرو محبّت ، بشر شود لبریز.

  • احمد یزدانی

باران ببار و زندگی را تازه تر کن
راهی مرا چون موج ها رو بخطر کن
با آفتابی ابر کن از نو بباران
قلب زمین را از حضورم پر ثمر کن
چون جان تازه در کویر از من بجوشان
هر بوته ی خشکیده را از نو تو تر کن
در عمق دریا ساکنم کن با سخاوت
قحطی و خشکی را برایم بی اثر کن
جاری شو همچون اشک از چشمانم هر شب
مرگ و تولّد را برایم مستمر کن
با جویباران راهیم کن رو به دریا
حال مرا از مرغ طوفان خوب تر کن
سُکر شرابت را بنوشان بر من ای عشق
سهم مرا دیدار عالم با سفر کن

  • احمد یزدانی

میخورم سن ایچ و با آن غرق رویا میشوم
راحت از دست گرفتاری دنیا میشوم
در فشار روزگار و از گرانی های آن
جرعه ای نوشیده شاد از دست غم ها میشوم.
#کوتوال_خندان

  • احمد یزدانی

بوده شیرین فدائی فرهاد
عشق و غم ها دو گوهر همزاد
بیستون یک بهانه تا دنیا ،
نبرد عشق و عاشقی از یاد.

  • احمد یزدانی

داده تاوان عشق خود رامین
ویس او عاشقانه ای غمگین
درد و داغ رسیدن آن ها ،
کرده غمهای زندگی شیرین .

  • احمد یزدانی

بیحوصله بوده سر بزیر از غم تو
تنها چو درختِ در کویر از از غم تو
برگردی و در کنار من باشی اگر ،
گردیده اسیر دل امیر از غم تو .

  • احمد یزدانی