اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲۷ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

برایم راز هستی در شبی در خواب افشا شد
کلید قفل آن با گوشه چشمی هویدا شد
نگاهی کرد و رفت و مانده ام تنها به حیرانی
مرا امّید عالم از همان لحظه شکوفا شد
دگر سختی برایم گشت بی معنا شدم راحت
تمام رنج و سختی راحت از چشمان زیبا شد
برایم هر زمان اوضاع بودن سخت شد آمد،
بیادم خواب مولا و از آن گمگشته پیدا شد
نگاهی که بچشمان گرفتارم نمود آنشب
برایم قدرتی مافوق قدرتهای دنیا شد
انرژی داد و نیروئی که از نو بارور گشتم
دوباره زندگی همچون غزل سرشار معنا شد
تلنگر بود  خوردم از علی مولای درویشان
برای من سعادت نیمه شب در خواب امضا شد .

  • احمد یزدانی

خداوندا وطن را حفظ فرما از اراذل ها
که کردند از برای عاشقان ایجاد مشکل ها
در آغاز هرچه میشد گفته از خیر و فداکاری
و در هنگام انجامش فرو رفتند در گِل ها
تمام وعده ها مشتی دروغ از روی خودخواهی
فقط بهر چپاول گفته از کشتی و ساحل ها
ز دست فتنه انگیزی شده رسوای هر جائی
از آنان سرد شد در مدّتی کوتاه همه دل ها
نه دل دارند دست از پُست و میز خود جدا سازند
نه اهل همزبانی بوده با افکار عاقل ها
بفریادی رسا با عالمی گفت این سخن دانا
بدون نور دانائی نیابی راه منزل ها .

  • احمد یزدانی

در این جهان که بشر رو به قهقراست
هر ادّعای بدون سند خطاست
اکنون جوان که ندارد امید و عشق
یا پای منقل و یا نشئه در فضاست.

  • احمد یزدانی

از (آخرین وسوسه های مسیح)
نیکوس کازانتزاکیس
.
وضع دریا عبرت عالم بُوَد
با خردمندی خطر ها کم بُوَد
ماهی دریا بگوید ای خدا
حفظ کن از دام صیّادان مرا
من نگردم دست صیّادی شکار
کور کن او را و بر من رحمت آر
نیست ماهیگیر بیکار و دعا
میکند هر روز و شب نزد خدا
ای خداوند بزرگ و مهربان
کورکن ماهی بدام من رسان
میکند ماهی و گاهی تور کور
تا بچرخد با چنین وضعی امور.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

ابر سیاه شب ظلمانیم
جاده ی پر برف زمستانیم
خشم فرخورده ای از حاکمان
خون بدل از جهل و پریشانیم
از گل و خورشید و طبیعت نگو
گمشده در وادی حیرانیم
تند و مداوم برسد حادثه
سیبل تک لشکر کیهانیم
گر دو سه روزی نشود حمله ای
جشن و خیابان چراغانیم
اسکله ای خسته غروبی خفه
ساحل ناامنم و طوفانیم
دلهره ای دائمی و مستمر
لرزه و پس لرزه ویرانیم
حمله نمایم بخودم بی هدف
مثل خیال شب زندانیم
بارش سیلم و تگرگم گهی
روح هوای بد و بورانیم
بگذر و تنها بگذار و برو
درد فراگیر و پشیمانیم
با همه عالم سخن از من بگو
عاشق سرخورده ایرانیم
میگذرد این شب سرد و سیاه؟
میرسد امّید و فراوانیم ؟
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

بین من با عدّه ای شد اختلاف
خوانده خود را حق و من را اهل لاف
باید اکنون داده توضیحی که تا ،
گشته هر خرده حسابی صافِ صاف
هموطن ایرانی پاکیزه خوی
بوده کشور مال ما بی هر گزاف
ما همه در کشتی و کشتی در آب
سرنوشت اهل کشتی یک کلاف
از برای طرح و فکر و ایده ها
کرده شمشیر عداوت را غلاف
همّتی باید که درمان کرده زخم
کرده با افکار دیگر ائتلاف
کار بسیاری به انجامش رسد
با خردمندی شود پر هر شکاف
خانه از اموال صاحبخانه است
حفظ آن خواهد درایت در مصاف
دشمنان از هر طرف در هجمه انذ
در پی ایجاد سدّ و انحراف
خون دل خواهد وَ اصحاب عمل
تا کند نسل جوان گِردش طواف
هر صداقت در کنار علم و دین
گشته بستر از برای انعطاف
هرکسی خارج شود از راه راست
بوده در گرد شیاطین در طواف
کِی خورد بیگانه غم از ما عزیز ؟
نیست آنها را غم ما بی گزاف
سرنوشت جنگ کامل روشن است
از بهانه داده باید انصراف
از نسیم صبح صادق می وزد
اسکله در انتظار اعتکاف
حال باید همّتی نو رو شود
کرده کوتاه ادّعاهای گزاف
دل به کاری واقعی داد و از آن
کرده از هر گوشه گنجی اکتشاف
با امید و عشق و کار و بنده گی
راه ناهموار خود را کرده صاف
چون قوی گردد وطن در اقتصاد
فقر و بی دینی رود در کوه قاف .

  • احمد یزدانی

هستی و آرامشم معنای تو
گم شدم در خود شدم پیدای تو
تو فرشته تو پری تو چون ملک
کِی رسد حُسنی به گرد پای تو
تو حدیث جان نثاری های من
من همه پیدای ناپیدای تو
غربت از یاد تو طی میشد مرا
قُلّه تو من خاک زیر پای تو
دل به عشقت داده ام شادم از آن
عاشقت هستم منم شیدای تو
ساحل عشقت مرا لنگرگه است
غرقه هستم در دل دریای تو .

  • احمد یزدانی