اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۹ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

درمان غم بشر ظهور است
عاشق سفرش بسوی نور است
بر عهد و قرار خود وفادار
این منطق روشن حضور است
از معتقدان راه قرآن
نالیدن و هربهانه دور است
در راه هدف مقاوم و سخت
جوینده ی عاشقی صبور است
دنیای تهی ز حق پرستی
دلبستگیش در عمق گور است
ما منتظر حضور ناجی
در سر همه آیه های شور است .

  • احمد یزدانی

در خاک سیاه گورها فریاد است
هر زندگی یک کاه به دست باد است
هرسو که نظر کنی در آن عبرت هاست
خوشبخت کسی که خاطری در یاد است .

  • احمد یزدانی

پلنگ قلدری با هیبت شیر
نمیگردد چو گربه گر شود پیر
پلنگ در هرشرایط هم پلنگ است
جوان باشد و یا پیری زمینگیر
نگردد صید چنگ گربه هرگز
درون صخره او را میدهد گیر
زمان مرگ او هم دیدنی هست
رشید و سربلند و چشم و دل سیر .
kootevall.blog.ir

  • احمد یزدانی

به کجا من ز درخانه ی عشق تو روم
ذرّه ی کوچکی هستم که توئی تاج سرم
کاخی از عشقی و من خاک نشین ره تو
من که از خاک در دوست بجائی نروم
ای که عاشق کشی و شهره ی شهرآشوبی
عاشقی را به من آموز که من نوسفرم
امشب است یک شب طولانی و یلدای دگر
در خیال تو و افسانه ی تو غوطه ورم
تا سحر با تو و یاد تو سخن ها دارم
شاید از سوز سحرگه به تو آید خبرم
مطمئن باش که تا روز دگر از سر شوق
گر نیاید خبرت جان به سلامت نبرم
شب دراز است و هوا سرد و خطرها در پیش
منِ دیوانه ی شوریده در آن دربدرم .

  • احمد یزدانی

مردم ، این کشور چین در آغاز
رهبری داشت مائو ، کم مانند
داد پندی که ندارد مثلی ،
از لباسش یقه هایش را کَند
مردمش کرده تاسّی از او
از فقیر و غنی و ثروتمند
صرفه جوئی شده در هرکاری
تا که کم کم شده اند قدرتمند
استقامت و قناعت با هم
خورده با قدرت و ثروت پیوند .

  • احمد یزدانی

ای که بد در خواب خود از بهر میهن دیده ای
موش دشمن را بچشم خود تهمتن دیده ای
این رهی که تو در آن هستی به ترکستان رود
خانه ی خود را به زیر پای دشمن دیده ای .

  • احمد یزدانی

کشور نخبه پرور است ایران
در تمام جهان سر است ایران
حیف و افسوس و ماتم و دردا
در تلاطم شناور است ایران .

  • احمد یزدانی

دستور زندگی شده مجازی

ماهواره میتازه به مثل تازی
زهره ی شیر و زور فیل تموم شد
بازی میشه با فرمول ریاضی
لشکر روبرو دیگه نداریم
روابط جهان شده سیاسی
جنگ میکنه پهپاد نقطه زن چون
عوض شده حال و هوا اساسی
قصّه ی سلم و تور توی کتاباس
خوندن اون میکنه ما رو راضی
حالا اساس کار جنگا دُکمَس
جواب نمیده دیگه هر تماسی
حمله میشه فقط به زور دکمه
ماهواره ها پایه ی هر قیاسی
راهو نشونمون میده با دقّت
جنگ میکنه هرکسی با لباسی
جز عدّه ای که کلّه پوک و دُگمن
با همه کرده مثل مهره بازی
وارد هارت و پورت و دعوا میشن
برای جنگ هر روزه دست به سازی
مثل چوب دوسر طلا خرابن
رفته بجنگ جت با اسباب بازی
باقی بجای جنگ نشست میزارن
نموده در مذاکره تراضی
باید قوی بود و نشست و حرف زد
میبره هرجا اصل بی نیازی
مفهوم واژه ها دیگه عوض شد
جنگو می بازه اصل ناترازی .

  • احمد یزدانی

موسی یزدانی

خون دل خورد و عرق ریخت بخاک
تا برآورد می از شاخه ی تاک
پدرم سرو کهن سال چنین
نام جاوید شد از روزی پاک .

موسی یزدانی پدرم

  • احمد یزدانی