- ۰ نظر
- ۲۹ آذر ۹۹ ، ۰۰:۴۱
دیوار شکسته و سلیطه چو همند
در سایه شان نرو تو را می شکنند
تنها هنری که ایمنی می بخشد ،
باید بگریزی که به گردت نرسند .
گرگ است زمانه ما عزالیم همه
صیدش شده ایم و در زوالیم همه
زنجیر اگر به دست و پا بود چه غم
زنجیری روز و ماه و سالیم همه .
مثل دریا آمدی با من کنار
ابر باران زا توئی من شوره زار
باش با من ای غم فرخنده ام
بر کویر تشنه ی قلبم ببار .
داده است شفا به کور پیراهن تو
ای جان جهان مست ز بوی تن تو
سرگشته و حیران و غریبم ای عشق ،
من آمده ام ، دست من و دامن تو .
رویای لطیف صبحدم بود پدر
منظومه ای از خوردن غم بود پدر
راز دل خود را ننمود هرگز فاش
الماس گرانبها و کم بود پدر .
ناسپاسی شد ز حال و روز خوب روزگار
شد گرانی حاکم و ارزانی از دستش فرار
نیست شیرینی که تا فرهاد آن گردد کسی
هرچه می بینم فقط تلخیست مثل زهرمار .
شادی نکنی به زندگی باخته ای
بر خرمن هستی خودت تاخته ای
چون غنچه اگر به خنده واشد لب تو
گلدان گلی برای خود ساخته ای .
زیر پای مردم هستم ریز مانند غبار
می نویسم شعر از احوال تلخ روزگار
نیست شیرین حال دوران تا بگویم من از آن
هرچه میبینم فقط تلخیست ، مثل زهرمار
ای وطن ، ما بی ریا همواره یارت بوده ایم
روزگار خون و آتش در کنارت بوده ایم
وقت سختی ها برایت داده ایم از خون خود
ریشه مائی و ما هم جان نثارت بوده ایم .