- ۰ نظر
- ۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۳:۲۷
متفاوت هستم ، شاعری ایرانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
مثل شمعی روشن ، سوز و سازی دائم
گریه هایم جانکاه ، ضجّه ها پنهانی
انتقادی هرجا دیده ای در شعرم
درد و درمان باهم ، هردو را میخوانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی .
ای سپیده ، چقدر زیبائی
تو برایم تمام دنیائی
نرو ، اینجا بمان بمان با من
تا شود کلبه ام تماشائی
میکنم خواهش از تو ای زیبا
تو عزیزی ، مرا تو رویائی
بروی روح من بهمراهت
می رود ، باز شب و تنهائی .
.
عید غدیر آمد و وقت حدوث وفاست
غم به دلِ عاشقان ، اهلِ نظر باقی است
خادمِ حجّاج نیست بر ســـرِ پیمان خود
بر تنِ مهمانِ دوست، جایِ تبر باقی است
روزِ غدیر است و ما، پیروِ مولایِ خود
حضرتِ آقایِ ما، گفت خطر باقی است
در عرفات است حاج ، طیّب و طاهر چو گل
گرچه به خاک منا ، رمی جمر باقی است
عالم و اقلیم شَر ، هـــرطرفی فتنه اســت
معبرِ امنِ غدیر ، بهرِ گذر باقی است
شیعه برد ره به نور ، عشـق و اَمانش علی
شب نَبُوَد ماندگار ، وقتِ سحرباقی است
بوسه ها را خاویاری کن بکش آتش مرا
آتشینی،روی دست تو دگر مشروب نیست
در نبودت حال من بد هست بدتر میشود
تو که باشی در مدار زندگی آشوب نیست
دیده در راه تو دارم نیست از رویت خبر
صبر و طاقت نیست دیگر دوره ی ایّوب نیست
گوشه ی باغ است و یاران نیز دورم کرده اند
با نبودت حوصله تنگ و زمان مطلوب نیست
با دو گیلاس از تو حالم میشود افسانه ای
جای حاشا نیست وقتی حال انسان خوب نیست
دوستت دارم و تنها با تو راضی میشوم
عاشقان را ترس از شلّاق و از سرکوب نیست
زندگی یکبار و بار دیگری در کار نیست
فرصتش محدود و این فرصت دگر هربار نیست
سخت و راحت باهم است و در کنار هم عزیز
بهترین تدبیر ما جنگیدن است و زار نیست
ناامیدی لشکر شیطان و فرصت سوزی است
با امید او می رود چون جنس این بازار نیست
مثل هر درد دگر درمان خود را دارد او
زیر پایش گر گذاری با تو او را کار نیست
دیو را باید زمین زد، کشت، نابودش نمود
مرد این میدان امید است و جز این پندار نیست .
قفل از سخنم ، کلید من اشعارم
آنی که تو میشناسی از من نه منم
خوشحالی من حدوث گمنامی من
اسرار درون جان خود را کفنم
روزی که به جستجوی من برخیزی
یک خاطره ام ، غبار راه وطنم .
شد جنگ میان شاعران در غزنین
درگیریِ با شعر نه جنگی با تن
آغاز نمود عنصری*اینگونه ،
چون عارض تو ماه نباشد روشن
فرمود جناب عسجدی*در پاسخ،
مانند رُخَت گل نَبُوَد در گلشن
از فرّخی*این مصرع زیبا روئید،
مژگانت گذر کند همی از جوشن
فردوسیِ اربابِ سخن کامل کرد
مانند سنان گیو در جنگ پَشَن
مبهوت شدند ناظران در میدان
از مصرع فردوسی و شعری متقن
بردند خبر به نزد سلطان محمود
از قدرت شاعری که بود آخرِ فن
محمود به او گفت بگو شهنامه
هر بیت دهم تو را زری از مخزن
آغاز محبّت و سرانجامش شد
کم لطفی محمود به آن مرد کهن
کرد هجو به شهنامه ی خود فردوسی
آلوده نمود شاهِ خودخواه به لجن
گفتند وفا کرد سرانجام به عهد
وقتی که زمین بود به شاعر مدفن.
ظاهراً باشرف است و وسط میدان است
گفته هایش چو سخنهای خردمندان است
مشکلش اینکه عمل نیست در او ای مردم
چونکه گندیده نمک آخرِ کار اینسان است
حرف دل را زده ام ساده و بی پروا ، چون
حرف حق تابلوی آزادگی انسان است.
کام عالم تلخ و کام من از آن هم تلخ تر
میروم شیرین بگویم می نگارم تلخ تر
ظاهرم خوبست چون دارم تظاهر میکنم
از غم مردم منم از زهر مارم ، تلخ تر .
میکشم سیگارو با دودش صفاها میکنم
من صفا با دودو با امثالِ اینها میکنم
می خورند حقّ مرا من بیخیال بیخیال
حلقه های دود سیگارِ خودم ها میکنم
آتشی بر اسکناس و آتشی بر عمرِ خود
میزنم با دستِ خود ، دائم خدایا میکنم
هست قلیان همدمم در اضطرار روزگار
میکشم وقت ضرورت بعد حاشا میکنم
میشوم در خلوت خود مخفی از چشم همه
اتّخاذِ این روش از خانِ والا میکنم .
از دفتر کوتوال خندان
متفاوت هستم ،احمد_یزدانی
با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی
اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم
گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی
جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم
عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل
خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی
ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی
ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی
میکنم با شعرم ؛ رو به فردا پرواز
هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی
عاشقِ زیبائی ، مثل گل ،آزادی
نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی.
می گریخت فیل در سحرگاهان
گرگ پرسید علّتِ طغیان
گفت دستور قتل صادر کرد
شاهِ جنگل برای کفتاران
گفت با او ،تو را چه باکی هست؟
حکم او نیست کشتن فیلان
داد میزد ،دوان دوان میگفت
داده اجرا بدست خر نادان .
#کوتوال_خندان
شب قدر و شب خاص خداوند
شب اثبات مهر و عشقِ عاشق
شبی با انکسار نور در نور
چو الماسی به انگشتان لایق
نیاید خواب در چشمان مشتاق
شب حسّاسیت در هر دقایق
شبِ عبرت زِ ضربت بر عدالت
شب دلدادگان پاک و ملحق
تمام دستها رو به خداوند
حضور عاشقان با هر سلایق
منم دارم امید لطف و بخشش
نهم بودو نبودم را وثایق
کنم خواهش ز حق با نیّت پاک
که مولائی شوم همچون شقایق
به لبهایم دعا در سینه عشق است
که باشم زیر چتر لطف خالق.
#احمدیزدانی
💐🌸💌💞🍃🍀🌹🌺🍇🍒💕🌷🌻💐
همه در بند خود و من آزاد
غرق در لحظه ها و پندارم
روزها عالمِ من همهمه ها
شب الی صبح مات و بیدارم
یادها رنجهای دوران ها
می کُشد ، زنده میکند زارم
ای خدا ، صاحب همه دنیا
با تو امّیدوارو هوشیارم
لطف تو خالقا ، مرا کافیست
دل به مهر تو بسته میدارم
با تو ای آخرین پناه همه
کی توقّع ز دیگری دارم؟
#کوتوال