اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲۴۶ مطلب با موضوع «قطعه» ثبت شده است

حیاط خلوت پائیز در زندان سلام آقا
تو پرسیدی که آیا آسمان تنها به یک رنگ است
سوالت را جوابی نیست سرها در گریبان است
میان گولّه ی برفی انسانها کنون سنگ است
دورنگی حاکم است و سادگی مطرود و سرگردان
حیاط خلوت پائیز در زندان خرد ننگ است
زبان بازان حکومت می‌کنند و عاقلان خاموش
جهان درگیر با حکّام اهل مکر و نیرنگ است
صداقت را خریداری نباشد مفت و ارزان است
خیانت طالب بسیار دارد سخت پر رنگ است
حیاط خلوت پائیز در زندان سخن کوتاه
حیاط خلوت پائیز در زندان جهان هنگ است .

  • احمد یزدانی

بحث تبیین مطرح است روحانیت
نکته ای با وسع خود می گویمت
مطلبم از روی صدق است و صفا
تا دهد عمقش به تو نورانیت
چون که اجرا را گرفتی دست خود
موجب آسیب دین شد حرکتت
کار اجرا را رها کن با خرد
تا نگردد بیش از این وَهن و غمت
بحث اجرا بحث خاص دیگر است
گشته نیروها برایش تربیت
کار تو از جنس کاری دیگر است
کار تو تمشیت دین و آخرت
رفته در دانشکده یا حوزه ها
داده دین را با خردمندی جهت
کار اجرا را به اهلش واگذار
این تلنگر باشد از من خدمتت،
روی حرفم فکر کن شاید که شد
موجب بهبود وضع مملکت .

  • احمد یزدانی

 


رفتم بزورخانه و چیدم گل سلام
دادم بزیر لب به همه بانیان سلام
بر سیّد و به سردم و پیشکسوت و بزرگ
بر گود و میل و خدمت هر پهلوان سلام
بر تخته های شنو ، ضرب و زنگ و سنگ
کبّاده ها و چرخش نیک اختران سلام
بر مرشد عزیز و گرامی که چشمه است
گویای نکته سنج و خوش الحانمان سلام
بر جمع عاشقان چنین ورزشی کهن
باید نثار کرده به صدها زبان سلام
وقتی سلامتی بشود هر سلام از آن
بر خلق روزگار و به اهل جهان سلام .

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی

قضا را بسته اند دست و گرفتار
قَدَر درگیر با دزدان مکّار
به امّیدی ببند دل را یقین کن
امید است چاره درد گرفتار
به پایان می رسد شب روز در راه
کلید قفل شب امّید و ایثار
سحر با پای خوشبختی می آید
بمیرد ارتجاع زشت و بدکار
طلوع روز و دنیای قشنگش
رود در گور شب از نو دگربار
جوانان عامل نور و سرورند
چراغ راهشان امّید و افکار
یقین و دانش است و پایمردی
که با همّت نهاده پا به پیکار
اگر ایمان محکم باشد و علم
شود از ریشه حل مشکل در این بار.

  • احمد یزدانی

میوزد باد صبا صبح ز کوی جنگل
میشود شسته از او صورت و روی جنگل
شده مه زنده ز هر شاخه و برگی ز درخت
باز باران  شده جاری و بسوی جنگل
قصّه ی بوده و نابوده ی ما انسانهاست
مثل آبی که بود جاری جوی جنگل
همه ی کرده و ناکرده ی ما باز آید
زندگی جاری و عشق است چو بوی جنگل

  • احمد یزدانی

شد اکنون روزگار ویژه آغاز

جوانان کرده طرح فکر و ایده

از آنجائی که انسان وقت زادن

شود با شکل خاصش آفریده

چه خوب است تا که هرنسلی خودش هم

برای رشد خود طرحی کشیده

بُوَد راه نجات خلق در آن

چه خوب است حاکمان آن را شنیده

نهاده خودپسندی را به یکسو

ترازو بود حق از آن چکیده

هر آن امری که بر خود ناپسندند

برای هیچکس آن را ندیده

نخواهند هیچکس را نوکر خود

نخوانند خویشتن را برگزیده

بپرسند از نظرهای جوانان

جوانان تمیز و پاک عقیده

اگر اینگونه می‌کردند قبلاً

نمیشد پرده ها اکنون دریده

اگر چه عالمی در گیرو دار است

صداقت از جوامع پرکشیده

ولی ایران و ایرانی رشید است

هزینه داده در راه عقیده

اگر از رفته ها عبرت بگیرد

بلوف از سوی شیطان را ندیده

بهمراه خرد با خیر و خوبی

نموده انتخابی برگزیده

تفرّق را بگور خود سپرده

کنار هم ز هر رنجی رهیده

شده احیا بزرگی های ایران

جهانی پشت مرزش صف کشیده

همه ایرانیان شاداب و خندان

دوباره بام عالم را خریده.

 .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

می‌تواند تمامِ گلها را ،
زیر پا برده یا بریزد دور
با بهاری که می‌رسد از راه ،
نتواند که در بیفتد زور
تابلو در روبرو همه واضح
دیده اند حال و روز خود ناجور
جای حاشا دگر نمی‌ماند
آنکه از آن ندیده تنها کور
از لجاجت اگر شود پرهیز
همه باهم زده به دشمن سور
شیوه ها چون عوض شود حتماً
مهربانی دهد به کشور نور
جای ‌وعده اگر عمل گردد
رفته بدخواه مملکت در گور

  • احمد یزدانی

زمان درگیر با عُمّال اهل رنگ و نیرنگ است
میان گولّه ی برفی این نو دولتان سنگ است
(*حیاط خلوت پائیز در زندان) تو پرسیدی
فضای آسمان در هرکجا آیا همین رنگ است ؟
سوألت را جوابی نیست ، (*سرها در گریبان است)
(حیاط خلوت پائیز در زندان) جهان هنگ است .

  • احمد یزدانی

عمرم تمام عمر خودش اشتباه کرد
محصول رنج و زحمت من را تباه کرد
غرق غرور جوانی بخواب خوش
راهی مرا به قعر سیاهیّ چاه کرد
در عاشقی و مستی دنیا از او اسیر
دنبال این دو رفت و مرا جان پناه کرد
دادم ز دست فرصت ایّام رفته را
پیری رسید و حسرت من را نگاه کرد
راهی نمانده تا به ته قصّه ی وجود
آن ماه و سال رفته فنا دست آه کرد
دل خوش به این دو سه روزی که مانده است
شاید دوباره حال دلم روبراه کرد .

  • احمد یزدانی

قلب تاریخ جهان ایرانیان
عاشق کشور و خاک پاک آن
رو برو با امر و نهی عدّه ای
کرده است رفتارشان بد حالمان
جامعه مانند مکتب‌خانه ها
منتقد هستم به اوضاع زمان
با تجسّس گفته از عدل علی
در عمل دور از مرام و راهشان
گفته دائم از بهشت و حوریان
این جهان را کرده چون زندانمان
گوش خلق از وعده ها پرگشته است
از زمان انقلاب و جنگمان
آمدند اکنون جوانان پای کار
ترسم از بیرون مرز و خائنان
ای خردمندان چه خوب است تا شما
گشته بر طرح حقایق نردبان
بحث آتش سوزی و غارت و قتل
نقشه آشوب و کار دشمنان
حرف حق و گفته ی نسل جدید
می پذیرد هرکه فرزند زمان
نصّ قانون اساسی گفته است
مردم هستند صاحب ایرانمان .

  • احمد یزدانی

شد اینترنت سلاح جنگی شیطان و عالم تحت تاثیرش
چه راحت حمله اش را سازمان داد و جهان هم شد زمین گیرش
خردمندان دنیا رفته در خواب و جهان میسوزد از آتش
همه اکناف عالم بوده درگیر و بزودی رفته در زیرش
نمی بینید دنیا را چگونه در میان مشت خود دارد؟
چرا کور و کری از فتنه اش انسان ؟نمی بینی چرا زورش؟
برای لحظه ای هم بر مضرّآتش تفکّر کن ، تجسّس کن
بفکر کودکان و نوجوانان باش ، دارد می‌شود دیرش
ببین آموزش جدّی برای بهره مندی از خواص آن
ته دیگش خورد کفگیر شیطان گر شود جانانه تدبیرش .

  • احمد یزدانی

چون شکیبا در غمی خونسرد و خوشبخت جهانی
استقامت در زمان سختی است و میتوانی
رنج و بیماری و سختی جزو لاینفکّ هستی
علم داری هستیت فانی و مرگت ناگهانی
با وجود هرچه سختی هستیت را دوست داری
میل داری زندگی کرده بجنگی تا بمانی
خنده ابزار تحمّل کردن رنج است و سختی
با کمک از خنده برمیخیزی و خوشحال از آنی
رود جاری در میان دشت هستی رو به دریا
غم نباشد شادمانی را چه بایستی بخوانی ؟

  • احمد یزدانی

سایه آن پیر پرنیان اندیش
کم در او کوچکی بزرگی بیش
بوده دوری ز رنج او غمگین
روح خورده ز دست هجران نیش
شد تهی خرقه اش و باز آمد
راه خانه گرفته است در پیش
رشت زیبا گشوده آغوشش
میهن و سایه باهم و همکیش .

  • احمد یزدانی

 


پیک مرگ آمد سراغ یار ، می باید گریست
در وداع با دیده ی خونبار می باید گریست
مرگ گل پیغام بر شمع است و بر پروانه ها
در غم ترک گل و گلزار می باید گریست
رفت گل در خاطرات و بوی آن همراه باد
عاشقان حیران در این بازار می باید گریست
قدر یکدیگر نمیدانیم ،در وقت وداع
ناگهان چشمان شود بیدار ؛ می باید گریست.

  • احمد یزدانی

 


چون سیریشی به میز چسبیده
با بزرگیّ آن صفا می کرد
در بیان تلاش ناکرده ،
ادّعا پشتِ ادّعا می کرد
در حریم ریاستش محکم
با خدا هم یکی دوتا می کرد
هرکجا باد می وزید آنجا
موج را اسبِ زیرِ پا می کرد
همه را داشت با سیاست بود
رنگ را رنگ در خفا می کرد
تا که ابلاغ رفتنش آمد
شکوه از خلق بی وفا می کرد
مدّتی بعد یک خبر آمد
شد مخالف و فتنه ها می کرد .

  • احمد یزدانی

 

 

رفتی و یاد تو شد فسانه
آتشت در دلم جاودانه
تا نیائی نمیگیرم آرام
میکشم از شرارت زبانه
شعله ور در گدازم شب و روز
تو همه شکوه ای از زمانه

منتظر هستم ای نازنینم

آتش یاد تو جاودانه
زندگی بی تو رنج و عذابه
تو نباشی چو زندان جهانه.

 

  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • احمد یزدانی