اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملت است از نفسش مثل دماوند دگر» ثبت شده است

زاد شیطان دو حرامی ز بغل خوابیِ شَر         

جبهه ی نصرت و داعش زده با او ساغر

هست ریشه همه از شیطنتِ امریکا

که ندارد بجز از توطئه در صُلب هنر

شده پیچیده قضایایِ نفوذ عالم

صحنه شد صفحه ی شطرنج و همه بازیگر               غافل از قدرت جمعیّت و مردم هستند

  دارد هر طایفه و قوم خردمند و نظر

  بِشَوَد حرکتِ کوچک اگر از ملّت ها            

  می رسد از طرفِ خالقشان یاریگر

  می وزد بادِ خوشِ مهدی موعود از دور

  بویشان هست که امن است از ایشان کشور

  استقامت سخن حقّ خردمندان است

  شده ملت چو دماوند سترگی دیگر .

  • احمد یزدانی