نگرانم و ندارم خبر از فردایم
شده زندان من از دوری تو دنیایم
رو بسوی تو روانم شب و روزم ای عشق
گمشده در خودِ خویشم نکنی پیدایم؟
- ۰ نظر
- ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۵۱
نگرانم و ندارم خبر از فردایم
شده زندان من از دوری تو دنیایم
رو بسوی تو روانم شب و روزم ای عشق
گمشده در خودِ خویشم نکنی پیدایم؟
از بام بلند عاشقی افتادم
دل را به خیال عشق خوبان دادم
در گوشه نشینیم در این خلوت سرد،
لب بسته نشسته عالمی فریادم .
در زیر درخت بید و رقصیدن باد
با یاد تو از خیال عالم آزاد
ای ساحر با صفای افسونگر من ،
با گوشه چشم خود دلم را کن شاد .
هستم دل بیقرار از دوری تو
دلواپس غربت تو مهجوری تو
برخیز بیا به روی چشمم بنشین
من هستم و آرزوی مسروری تو .
آرامش خواب ناز باشد خمده
زیبا چو بهشت و راز باشد خمده
مجموعه ی بی تای سبودارش تک،
بر خسته دلان نیاز باشد خمده ،
از خراسان سلطنت دارد امام مهربان
می شود حاجت روا هرکس رود آن آستان
ضامن آهو شدن دارد پیام روشنی ،
مهربانی راه حلّ مشکلات این جهان .
خورشید قشنگ و عالم آرا دختر
پروانه گرد شمع بابا دختر
نور همه خانواده ها ، آرامش
الماس گرانبهای زیبا دختر .
زیر پایم گِل شد از اشک و شبی وامانده ام
وایِ من ، در غربتم تنهای تنها مانده ام
رقص آتش بود همه عمرم و رقصیدم ، کنون
شعله ها رفتند و من چون دودِ بر جا مانده ام .
لذّت سیر و سفر از سر دنیا نرود
نیکی از حافظه ی گنبد مینا نرود
گرمی کار جهان ، لذّت آتش بازی
خاطراتست و چو بوی خوش گلها نرود
به زندان سه غم هستم گرفتار
کرونا و گرانی و طلبکار ،
گرانی دست اگر بردارد از سر
دو دیگر را نباشد زور آزار .
#کوتوال_خندان
#سال_کرونائی
#طنز
یک ستاره جز تو در هفت آسمان دارم ندارم
دلخوشی های دگر در این جهان دارم ندارم
دلبرم ، هستی تمام بوده و نابوده هایم
ماه دیگر غیر تو در کهکشان دارم ندارم .
چون گنه حاکم و ما ناظر و ساکت هستیم
می کند خالق ماهم غضبش ارزانی
تا ریاکاری حاکم نشود یکرنگی
دیدگان بوده ز صدرنگی ما بارانی
.
در سینه ی عاشقان و بی پروائی ؟
در کشور گل خار ندارد جائی
ویرانگرِ دست باد را گو خوش باش
گل با همه دارد سرِ هم آوائی .
ندارد هیچکس جز ما گناهی
نیامد هیچکس از هیچ جائی
زمان رای دادن پای صندوق
حواس جمع می خواهد خدائی .
.
بازار ریا عجیب سامان دارد
هر چهره نقاب و نقش پنهان دارد
یکرنگی و سادگی متاعی نایاب
گنج است برای هرکه از آن دارد .
باز سالی دگر آمد پدرم
خاک دوری تو باشد بسرم
گفته اند بوی بهار آمده است
بی تو پائیز و دو چشمان تَرَم .
در بهاری که کرونای روانی باشد
گفتگوی وطن از رنج گرانی باشد
نتوان گفت ز خندیدن و شادی زیرا
پهنه ی هستی ما جنگ جهانی باشد .
سالی که گذشت ، سال موش و کرونا
شد پاره همه جای همه از هر جا ،
امسال که سال گاو باشد وَ بلا
ایوای ز دست شاخشان ، واویلا .
کوتِوال خندان
قدّ دیوار شعر کوتاهست
بر سر راه واژه ها چاهست
در عوض فلسفه رها ، بی قید
مثل یک کهکشان پر از راهست