اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱۹۴ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

جهان درگیر افکار شیاطین و بلایا شد
زمین آبستن جنگی جهانی بی مهابا شد
زمین و آسمان بازیچه ی دستان خودخواهی
بشر در ظلم و کینه عنصری جدّاً توانا شد
جهالت قدرتی قاهر عدالت منزوی غافل
بشر از دست خودخواهی خود شرّی سراپا شد
همه از ظلم ابنا بشر مغروق و سر در گم
به هر سو حاکم دنیای ما تردید بالا شد
اطاق فکر عالم در خیال جنگ و خونریزی
ضعیف از دست شیطان سرنگون در زیر پاها شد
نمانده حرکتی برحق نمانده نقطه ای روشن
زمان مبهوت افکار پریشان از زوایا شد
جهان در معرض یک انفجار و زیر و رو گشتن
زمین آماده ی تغییر وضعی بی مهابا شد .

  • احمد یزدانی

.
یاد تو ای نازنین جان برادر
آتش جانم شده دیده ز غم تر
خاطره های تو تا موقع مرگم
می‌کشد آتش مرا ، خاکِ تو بر سر
رفتی و داغ تو شد همسفر من
هرطرفی می روم بوده جلوتر
رفتی و من منتظر در صف نوبت
بوده تو در اوّل ‌و من شده آخر
جمع شما جمع و من ماندم و غم ها
کام شما از عسل کام من از زهر
داده به پرویز من از خبر من
جان پدر را بگو چشم من ‌و در
مادر من ، خواهران ، اینهمه طاقت
داغ حمید عزیزم شده خنجر
کار من اینجا شده حسرت و حسرت
بودن من قصّه ی داس و صنوبر
بوی بهار آمد و من شب پائیز
سال تو سال خوش و گوش غمت کر.

  • احمد یزدانی

پائیز به باغ ما زد اکنون
از رنجش مردمان دلم خون
هستم چو گلی که مانده یک شب
در سردی دی ز خانه بیرون
زردم و نِزار و خسته جانم
بر درد فراق گشته کانون
غم آمده جای شادمانی
شادابی باغ  گشته مدفون
گوشم به سروش آسمان است
تا روز وقوع بوده محزون
تردید ندارم اینکه آخر
خیر است که میزند شبیخون
پیچیده بساط شرّ و زشتی
اوضاع زمان شود دگرگون .

  • احمد یزدانی

آدمیّت شده رقصان به سر دار خدا
شده قربانی داعش و بدهکار خدا
گشته اند آنهمه انسان بجنایت در خوف
ننگ دوران و بشر فرعون غدّار خدا
نفس انسان شده بازیچه مشتی خائن
شده قربانی ظلم و ستم و خوار خدا
همه ی زشتی دنیا شده جمع و حاکم
چه سرانجام تباهی که در این کار خدا
بوی بدخواهی و زشتی و بلا پیچیده
چارتکبیر زنان حضرت دادار خدا
بی تو فریادی و فریادرسی نیست خدا
بزند بر کمر عامل این کار خدا
ننگ و نفرین بشود سهم تمام آنها
که شده یار به دشمن و بما بار خدا.

  • احمد یزدانی

بوده ام من در فرار از روزگار
داده روح و جان بدست کردگار
از شلوغی و خطر در اضطراب
لحظه ها در چنگ دیو اضطرار
خسته در بیراهه های لحظه ها
تا که پیدا کرده ام من کوی یار
چشم در راه نگار نازنین
روز جمعه اوج شور انتظار
زندگی بی روی صاحب یک کمین
من کمین خوردم شدم امّیدوار
مقصدم را یافتم راحت شدم
عشق من شد جستجوی آن نگار
حال من راهی و ره در روبرو
میروم در جستجوی لطف یار .

  • احمد یزدانی

 


قرن تازه رسید و رویائیست
وقت تثبیت مهر و مانائیست
در گذرگاه آخر جاده،
مقصدی روشن و تماشائیست
جنگ تلخی که رفته است از سر
چون چراغی برای بینائیست
نصف عالم به ضدّ ما بودند
همدلی مدخل توانائیست
کرده میهن به دیگران اثبات
قاصد صلح و علم و زیبائیست
راه حلّ تمام بحران ها
رد شدن از مسیر دانائیست
روبرو قُلّه می شود دیده ،
میوه صبر ما شکوفائیست.

  • احمد یزدانی

می‌کند قرن ها طلوع اینجا
آفتاب از زمین نه از بالا
حضرتِ رحم ، ضامن آهو
شده خوبی اسیر تو آقا
همه ی مهر عالمی در دل
سینه ی شیعیان و مهر شما
هر زمانی که ذکر مشهد شد
گشته در سینه از طپش غوغا
از خدا انتخاب شد ایران
که شود خاک پای زائرها
دلربائی شروع شود از صبح
رقص زیبائی از کبوترها
جذبه ی نامتان کند تسخیر
از خراسان تمام دل‌ها را
غربت از عطرتان وطن آسا
چتر امنیّت شما بالا
یا امام رضا عزیز همه
بپذیرید این تمنّا را .

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۲۲
  • احمد یزدانی

همواره نشسته بوده در جای خودش
پنهان شده در پناه دنیای خودش
سعی ای ننموده مزد آن را میخواست
در حبس تصوّرات بی‌جای خودش
هر روز به نقش تازه ای رو می‌کرد
در مخمصه های سخت اجرای خودَش
مفهوم بشر بلای جانش شده بود
منکر به وجود طول و پهنای خودش
برخاسته خورده بعد از آن می‌خوابید
بی قید و رها ز دست امضای خودش
از زندگی و زمانه اش می نالید
مخفی شده در کمند معنای خودش
در حسرت روز خوش شد عمرش سپری
زد تیشه به پای حال فردای خودش 
رفتند همه او در عالمش تنها ماند
زندانی در حصار غمهای خودش .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۵۵
  • احمد یزدانی

صافات صف هستی علی جان روح و جانی

عشقی ، زمینی ، آسمانی ، پرنیانی

نوری برای عالم هستی تو ماهی 

انگیزه هستی تو شه آزادگانی 

با بودن تو جستجو معنا ندارد

کافی برای مردمان این جهانی

باب الحوائج تو حوائج تو ، امامی

خورشید عالمتاب هستی بیگمانی

عالم نباشی تو امورش ناتمام است 

تو ابتدا و انتها ، پیدا ، نهانی

در پیچ و تاب کار عالم ماندگانیم 

تو راه حلّ مشکل درماندگانی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۱۴
  • احمد یزدانی

دین خطّ قرمز و میهن شرافتم

بر خائنان وطن مشت محکمم

در راه سربلندی و زیبائی وطن

خود را به مردم ایران فروختم

خود را فروختم به اصالت و نور و شور

من عاشق وطن و دین و مردمم

دینم تمام باور و ایمان و عشق من

چون کوه ریشه دار و چو سروی تناورم

خود را نداده ام به بهائی کم از پشیز

سود زیاد بردم و از بی وطن سرم

از بیوطن فراری و این حرف آخرم

هم میهنان من عشقم و باورم .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۱۲
  • احمد یزدانی

شعر من و شبگردیم رویای شیرین است

شبگردی رویا به باغ شعر دیرین است

شعرم می ناب است دل را می‌کند آرام

در هر پیاله از غزل ها اوج تسکین است

آیا کویر از درد باغ گل خبر دارد

او از حسد میسوزد و گل رنجش از این است

هر غنچه دامن میکشد تا جلوه گر باشد

در دامن معشوق عاشق سر به بالین است

دل تا نکرده عاشقی از عشق می‌فهمد؟ 

شیرین صدای تیشه ی فرهاد سنگین است .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۰۹
  • احمد یزدانی

به محرّم و صفر راه نفسگیر سلام

به حسین ابن علی عشق فراگیر سلام

به سفیر خبر فاجعه ی عاشورا ،

زینب، آن روح لطیف و دل چون شیر سلام

به ابوالفضل علمدار و همه تشنه لبان

به همه حق طلبان کُشته به شمشیر سلام

به رفیقانِ وفادار جناب ارباب

که وفاداریشان بوده به تدبیر سلام

به صفای قدم تک تک یاران حسین ع

که نگشتند ز همراهی حق سیر سلام

به هرآنکس که دلش در گرو خوبان است

و نترسیده ز بدخواهی و تحقیر سلام

به عزاداری هرساله ی اصحاب ادب

که نموده دل دشمن بَتَر از قیر سلام .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۲۱
  • احمد یزدانی

معرفت از غم خوبان جهان میسوزد

سینه از آتش بیداد زمان میسوزد

گوئیا آخر دنیاست ، محرّم آمد

داغ عبّاس همه ی کون و مکان میسوزد

کربلا نقطه ی وصل همه ی خوبان است

وصل از ظلم حقیران و بدان میسوزد

حرم آلِ پیمبر به اسارت بردند

دلِ آتش هم از این ظلم عیان میسوزد

نه فقط مُرد شرافت و وفاداریشان

هُرم بیرحمیشان امن و امان میسوزد

آتشِ سینه ی یارانِ اباعبدالله ، 

چون چراغیست که تا هست جهان میسوزد

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۱۶
  • احمد یزدانی

قرن تازه رسید و رویائیست

وقت تثبیت مهر و مانائیست

در گذرگاه آخر جاده،

مقصدی روشن و تماشائیست

جنگ تلخی که رفته است از سر

چون چراغی برای بینائیست

نصف عالم به ضدّ ما بودند

همدلی مدخل توانائیست

کرده میهن به دیگران اثبات

قاصد صلح و علم و زیبائیست

راه حلّ تمام بحران ها

رد شدن از مسیر دانائیست 

روبرو قُلّه می شود دیده ،

میوه صبر ما شکوفائیست.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۱۳:۳۷
  • احمد یزدانی

هموطن ، ای با شرافت با وقار

ای تکاپوی عبور از شوره زار

ای عجین با رویش و جنگندگی

آرزو دارم که چشمانت بهار

قلب تو از رنج و محنت بوده دور

آسمانِ بودن تو بی غبار

بخت و تقدیرت بلند و پر ثمر

چون عسل باشد برایت روزگار

لحظه های عمر تو شیرین و خوش

بزم عیشت برقرار و پر عیار

خانه ات سبز و وجودت بی بلا

بوده چون نقش جهان اوضاع و کار

زندگی جاری تر از زاینده رود

چلستونش استوار و برقرار

چارباغ عمر تو سرسبز و خوش

چون منارجنبان به جنبش کاروبار

عمر طولانی و با عمق زیاد

سهم تو گردد ز لطف کردگار

رنج و اندوه باشد از تو دور دور

کاخ رویایت رفیع واستوار .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۱۹:۳۶
  • احمد یزدانی

زندگی عشوه ی گُل در دلِ صحراست عزیز

رقص موج است ،چنان پهنه ی دریاست عزیز

شب و روز است ، پراز روشنی و تاریکی

زنده بودن گذر از فرش به بالاست عزیز

یک تداوم به کمال است همین اکنون است

قیمتش سرعتِ ما سوی افق هاست عزیز

اگر انگیزه ی ما خلق اثر با معناست

همه ی خوبی دنیاست که با ماست عزیز

دل شکستن نه ،چه خوبست که درمان باشی

پا روی شانه ی همنوع نه که زیباست عزیز

در جوانی که شلوغ است تورا دورو برت 

خدمت خلق بکن ، امر مهیّاست عزیز

چون طلا باش ولی معدن آن در دل خاک

ارزش خاک به معدن و طلاهاست عزیز

عمقِ هستیست که قیمت بدهد بر طولش

خانه ی لعل و گوهر در دل دریاست عزیز


  • احمد یزدانی

نیمه زیبای خلقت ، روح پاک زندگی

آفتاب بی بدیل بخشش و بخشندگی

انعکاس مهربانیهای خالق در زمین

منتهای روشنائی ، آخر تابندگی

معنی شورآفرین زادن از عمق عدم

بی بها هر گوهری نزد تو با شرمندگی

زیر پای تو بهشت و رستگاری مهر تو

نور جانت می ستاند هستی از درماندگی

ابتدای زندگی ، مفهوم و رنگ و بوی آن

شور و حال آفرینش ، معنی سرزندگی

جوهرت را چون خداوندِ محبّت می سرشت

با هدف کامل شد از ایشان همه سازندگی

مادران والاترین های جهان هستی اند

مظهر مهر و محبّت در ورای سادگی

گفتگو از تو بهانه از برای خوبی است

تا بیاد آید ز کوثر سوره دلدادگی

نیست در نزد خدا محبوب تر از زن کسی

حضرت زهرای اطهر قلّه ی بالندگی .

  • احمد یزدانی

مثل ابر آرام مثل خواب نرم

از خیالِ خام خالی ، گرمِ گرم

عقل ، دوراندیش و طبعم عاشق است

بر دوراهی مانده ام حیران و پست

یکطرف عقل است و دوراندیش هست

دور از احساس و هر تشویش هست

آنطرف عشق است و دنیائی خیال

می رود با بال خود کوی محال

داستانِ عقل و عشق و گیرودار

بود از آغازِ خلقت برقرار

هرکجا حرف و سخن از عقل هست

در پسِ پرده به عشقی اندر است

در تمام سالها وَ لحظه ها

عشق پیروزِ تمامِ صحنه ها

عشق شور است و نشاطِ زندگی

عشق یعنی بودن و سرزندگی

عشق انگیزه به هر آغاز هست

عشق را در آستین اعجاز هست

عقل را با عشق گوئی کار نیست

عقل با عاشق رفیق و یار نیست

عاشقان با قلب عاشق میشوند

خون به دل تر از شقایق میشوند

با چراغِ مهر هرسو میروند

قبله گاه و فوقِ منطق میشوند.

  • احمد یزدانی

همشهریان من عشقم نثارتان

خورشید و مه شده خدمتگزارتان

نان گرم و آبِ گوارایتان خُنک

جاری ز شیر و عسل جویبارتان

هر قفل بسته شود معبر امان

هرگز به درب بسته نیفتد گذارتان

سرسبز و خنده رو چو چمنزار سرچمن

گردد چو روح غزل ها وقارتان

هر یکقدم بشود صد قدم ز مهر

باشد فرشته نگهبان کارتان

همواره یار ضعیفان بی پناه

راه نفوذ بسته بُوَد در حصارتان

از شرّ قصدِ بد و حاکم خراب

ایمن و یاورتان کردگارتان

رویای لحظه های شما عشق روی دوست

رونق گرفته از او کارو بارتان

وقتی که گشته خدا یاور شما

افزون تر از گوهر و طلا اعتبارتان .

  • احمد یزدانی

از ابر بارانی سیاه تر روزگارم

روئین تن از تهمت منم ، اسفندیارم

چون جاده های خاکیِ در دور دستم

سر در گریبانِ وجودِ خویش دارم

هرلحظه ام سرشار از رازی نگفته

در خطّ دشمن زیر آتش رهسپارم

بیگانه ای غمگین میان آشنایان

چون معبدی متروکه زیر سنگسارم

تیک تاکِ ساعت همدم تنهائی من

شاه لیرِ ماتِ پهنه های کارِزارم

تنها امیدم عشق هستی ،رو بمن کن

حرفی بزن ، من زیر پاهایت غبارم

در انتظارت تا به آخر می نشینم

من سال ها در انتظارِ انتظارم .

  • احمد یزدانی