اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

این جهان هفت آسمان دارد وَ رو

هرکدام از آسمان‌ها غرق سو

روی اوّل از خوشی‌ها دلخوشی

می‌رسد هرکس نماید جستجو

روی دوّم ، ناخوشی ،اندوه و درد

مثل چاقو می رود در جان فرو

روی سوّم تندرستی ، عافیت

دارد هرانسانی آنرا آرزو

رویِ چارُم کامیابی از زمان

بهره بردن از فضاهای چو مو

روی پنجم بخشش و آمرزش است

چشم پوشی از جفاهای مگو

رویِ شش باشد محبّت ، احترام

از برای هربنی نوعی نکو

هفتمین رو رد شدن از هر بدی

درگذشتن از بدِ بی آبرو

از خدا خواهم که یاران ، دوستان

بوده دائم بندِ یک را روبرو

دور باشند از فرازِ بند دو

سوّمین را داشته بی جستجو

چهارمین رو در مسیر هرکسی

پنجمین باشد براشان خلق و خو

بند شش را میکنم تقدیمتان

احتراماتی که اخلاق است و خو

بند هفت را از شما دارم طلب

از بدی‌هایم گذر بی گفتگو

ای عزیزان عمر کوتاه ، وقت تنگ

با عمل انسان شود با آبرو

بی عمل هرکس درختی بی بَر است

می‌شود آتش سرانجامِ چو او

دور باید بود از نفس و هوی

هرکسی خواهد سبکبالی چو قو.

#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

ساده تر از گل و جاری تر از آب

شعله ور ، ساکت و زیبائی ناب

مثل دریای عمیق و موّاج

جمع اضداد چو بیداری و خواب

آتشم زد و تماشا کردم

رفت و ماند حسرت دیدار و عذاب

باز من ماندم و تنهائی و غم

بازهم شادی بیهوده ، سراب .

  • احمد یزدانی

در دهِ دوری که حرف حق زدن جانبازی است

صحنه در دست گروهی راضی ناراضی است

آنکه روزی در غم ایمان مردم بوده است

از برای نفع خود در کار کافرسازی است

چون که  نان را در تنور قهر مردم می پزد

انعکاس سعی او مانند حزب نازی است

کرده کاری را که شیطان‌مانده در انجام آن

عاقلان فهمیده اند استاد صحنه سازی است

دهکده گر چند روزی میشود بالا و پست

در عوض رو میشود مشکل که از خودسازی است

می‌دهد کولی به دشمن کدخدای دهکده

حال و روزش حال و روز شخص از خودراضی است

هرکسی تنها بفکر حال و احوال خود است 

از عجایب حال آن ناراضیان راضی است

ظاهر خود را موجّه کرده امّا غافلند

ریشِ بی ریشه چو پشمی بهر پشتک بازی است .

  • احمد یزدانی

نسلِ پیچیده و زنجیری دنیا شده ایم

همچو رایانه وماکت ومقوّا شده ایم

در سخن داعیه دارانِ تفاهم هستیم

در عمل دشمن سازش و مدارا شده ایم

نیست لبخند به یک کوچه که تاپنجره ای

رو به آن وابِشَوَد،خالقِ غم ها شده ایم

گر دلی شادشدو خنده به لب دید کسی

از تعجّب به مَثَل چشم چاهارتا شده ایم

شب و دریا وَ غروب و دِه وجنگل ، رویا

نه خروسیم ، نه کبکیم ،معمّا شده ایم.

  • احمد یزدانی