- ۰ نظر
- ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۱۷
می بری با خود مرا تا دور دست
آرزویم گفتگوی با تو هست
خاطری رنجیده دارم از خودم
در خیالاتی پر از رنج گسست
ماهها در آرزوی گفتگو
منتظر ، امّا فراقت بسته دست
شادمان از لشکر امواج من
لااقل دیدارت آنجا ممکن است
حرف بسیار و نباشد حوصله
دیدنت باشد برایم ناز شصت
حال باقی با تو ، امّیدی بده
میشود بر دیدنت امّید بست؟
نازنینم چگونه است حالت ؟
نگرانم برای احوالت
چه زمان بدی شده اکنون
مثل باری به شانه اموالت
واقعاً غیر مهربانی نیست
همدم لحظه های بدحالت
عشق اگر رفته باشد از هستی
رفته برباد کلّ آمالت
نگرانم برای تو دائم
نگران صفا و جنجالت
دوست دارم که کوچکی بکنم
تو جلو بوده من به دنبالت
با همه پستی و بلندی ها
عاشقم من به قیل پر قالت .
ای گل زیبای من زیباتر از فصل بهار
آمدی شد زندگی شیرین و دل خوش از تو یار
رفتی و آتش کشیدی عالم خوب مرا
مانده ام تنهاو غمگین در عزایت داغدار
صدای پای خیال تو در شبانه ی من
جنون گفتن از عشق تو بهانه ی من
تمام من شده از تو ، تو زندگانی من
تو هستی و سخن از تو همه ترانه ی من
برای من تو همه عالمی ، بهانه توئی
غم بزرگ دلم ، هق هق شبانه توئی
تمام من شده ای تو ، تو هستیم شده ای
خیال خاطر و رویای عاشقانه توئی .
چرا با من مخالف و چپ هستی
برایم یاد آغوش و تب هستی
تو را همواره می خواهم عزیزم
برایم چون چراغی در شب هستی
هرکسی اطراف خود را یک نگاه
گر بیندازد ببیند مثل ماه
بد عملهائی که رسوا گشته اند
منحرف از راه و بدبخت و تباه
بندی زندان کار خویشتن
وقت رفتن غرق نکبت ، روسیاه
کاخ هستی از برای عبرت است
عبرت است چون سد برای هر گناه .
آشپز شده است دوتا و آش اکنون شور
چشمان خرد به حلّ مشکل ها کور
وقتی که به جای خود نشیند هرکس ،
ناحق نتواند که به حق گوید زور .
مرد میدان تو هستیم فقط ما شیطان
دشمن خونی تو بوده همه با دل و جان
بزمینت زده تا نقطه ی مرگت هستیم
یا تو آدم شده یا کرده تو را ما ویران .
امروز سرم به آسمان خورد چه خوب
اندوه دلم ز غُصّه اش مرد ، چه خوب
روز زن و روز مادر است شادی هست
شادی غم دل به گور خود برد چه خوب .