اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

چون تراریخته ها آمده اند
روی هر طاقچه ای سرطانه
درد و بیماری و رنج همراهش
سود چرکین تبهکارانه
کُلّ عالم همه طردش کردند
آمده خانه ما مهمانه
گرچه دنیا سه طلاقش داده
عقد ما گشته و همسرجانه
با خودش درد و مرض آورده
شهر و ده شد همه داروخانه
ما همه غرقه شده در مصرف
او خوش از اینکه بلای جانه
هرچه را گفته که بد هست شده
حاکم سفره ی ما رندانه
شده جان‌های همه بازیچه
شد سلامت چو خیال افسانه
بانی جان خلایق ، بی‌رحم
کرده جسم همه را ویرانه
از نفوذ است که هر بی انصاف
ثروت اندوز غم ایرانه
از برای زدن و بردن خود
آنچه را پاس ندارد جانه
سرسری رد نشو از گفتارم
خانه ها در خطر طوفانه
باید همراهی و همکاری کرد
درد را نسخه فقط درمانه
تا زمانی که نگردد چاره
جان ما عرصه گه دزدانه .

  • احمد یزدانی

به اکسیر محبّت چاره کن ایدوست ، بیمارم
تنی خسته و روحی زخمی و حال بدی دارم
نبستم طَرفی از رنج و تلاشم سخت رنجورم
میان تار و پود سختی دوران گرفتارم
من اندوهگین ترین مرد بظاهر شادمان هستم
که دادم دست نااهلان دل خود را، گنهکارم
نمودم توبه تا گِرد ریاکاران نگردم هیچ
شکستم توبه ام رسوا شدم بدنام بازارم
تو هستی آرزوی بودنم از زندگی ایدوست
بنوشان از می ناب رفاقت ، کن سبکبارم
بدون ساحلت سامان نمی‌گیرم ، غریقم من
بیا من ناخدای عاشق کشتیّ افکارم
بیا پهلو بگیرم در کنار ساحل اَمنَت
تو را ای ساحل آرام جانم دوست میدارم .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

شاعری بی ادّعایم از دیار قُلّه ها ،
صخره ای در سایه ساری با صلابت سربلند
هستم از وادی عرفان و ادب شعر و شعور
سربزیری غرق دنیای فصاحت ، سربلند
جستجویم در تمام عمر خود نیکی به مهر
در مسیر جستجو ساعی به غایت سربلند
مثل ابنایم غمین از رنج مردم بوده ام
روح حسّاس فراری از رذالت ، سربلند
ساده مانند گلستانی که رنگین از گل است
دسته گل در خانه ی زیبای غیرت ، سربلند
کرده در اشعار خود از روزگاران شکوه ها
گفته در ابیات آن از واقعیّت ، سربلند
گرچه دائم ناله کردم از زمین و از زمان
راضیم از خالقم ، اوج رضایت ، سربلند
یار همسر ، مهربان از بهر فرزندان خود
از برای مردمان کوچک به شدّت، سربلند
لذّتم احساس همدری و همراهی به خلق
دست بخشنده بقدر وسع و طاقت سربلند
عشق من اردیبهشت و فصل گلهای بهار
عاشق گلهای زیبا و طبیعت ، سربلند
زیر چتر روزگاران دیده ام بالا و پست
دلخور از نامردمی از اهل قدرت ، سربلند
چشم امّیدم بسوی ذات پاک بارالا ،
گشته ام همواره از خالق حمایت سربلند
زندگی با نام نامی محبّت کرده ام
بوده الگوی من الماس کرامت سربلند
تیر بسیاری بسویم گشته پرتاب از بدی
چون همیشه ایمن از زشتی و ظلمت سربلند
با سرافرازی به دنیا آمدم ، در طیّ آن ،
همنشین با همسری غرق محبّت سربلند
من حقیقت را نوشتم تا نماند در غبار
عاشق حق وقت پیری ، برده لذّت سربلند.

  • احمد یزدانی