روبرو گردنه های سرِ راه ، چشم انداز
پشت سر عشق تو وَ پهنه شبهای دراز
سالها دربدری ، جاده و غربت ، دوری
آرزو با تو نشستن و تماشای تو باز.
- ۰ نظر
- ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۱۰
روبرو گردنه های سرِ راه ، چشم انداز
پشت سر عشق تو وَ پهنه شبهای دراز
سالها دربدری ، جاده و غربت ، دوری
آرزو با تو نشستن و تماشای تو باز.
بنام خدا
(قصیده ای با تاسّی از دعای هفتم صحیفه سجّادیه)
خدائی که کنی سختی به آسانی بدل
مارا تماشا کن
وطن بیمار شد خالق
برایش چاره ای ای ربّ دانا کن
به ما راه برون رفتی نمایان کن
در این سختی کمک فرما
به دردی ما گرفتاریم خالق
چاره کن ، مارا شکیبا کن
لوازم از تو میگردد مهیّا
جز تو هرگز نیست درمانی
برای بندگان ناسپاس خود
لوازم را مهیّا کن
میان مشکلاتیم و توئی تنها پناه ما
در این اوضاع
بدام مشکلات افتادگان را
با توانائی توانا کن
خداوندا بلائی آمده
در زیر بار آن کمر تا شد
به بیماری گرفتاریم ما
ای مهربان مارا مداوا کن
به دام شکّ و شبهه رفتگان را
نیست برگشتی به آسانی
ز پستی خارج و در کوره عشقت
بسوزان و مصفّا کن
اگر قفلی شما بستی
کسی را نیست یارائی که بگشاید
اگر ناشکری از ما بوده است
با بخششت هر بسته را وا کن
نباشد بازگشتی از برای
آنچه پیش آورده ای خالق
به لطف و مرحمت از ما
کویر لوت دریا کن
خداوندا اگر خواری دهی
هرگز نباشد یاوری دیگر
در بسته به روی ما گشا ،
حاجات امضا کن
برای بندگانت عاقبت را خیر کن
ای مهربان خالق
تو نوکرهای اهلبیت خود را
سربلند در کلّ دنیا کن
خداوندا وطن را
از بلای ناگهانی پاک کن با مهر
دعای عافیت را مستجاب و
نور ایمان را هویدا کن
همه دلخسته و تنها و غمگینیم
باشی تو پناه ما
اگر عصیانگر ی کردیم و کفران
خالقا با ما مدارا کن .
#احمد_یزدانی
بعد از هزار و سیصد و اندی سال
از ذکر درد تو گریانم
شهادت میرسد ،مولا خبر دارد سعادت را
فرادا میکند در رکعت دوّم جماعت را
بیان شد از لبش فزّت بربّ الکعبه با ضربت
در آغوشش کشید انسانیت آنجا شهادت را
به کسری کمتر از یک لحظه ارکان هُدی لرزید
تماشا کرد عالم اوج تصویر قیامت را
به محراب عبادت غرق خون میگردد و تا هشت
شهادت از علی میگیرد حیثیّت به غایت را
سعادت داشت مسجد آمد آنجا حضرت مولا
خدا لعنت کند فرزند ملجم غرق نکبت را
دل بدهی به دلبری یا که کنی تو دلبری
سوی تو آمده کسی یا تو بسوی دیگری
قبله گه نظر شوی یا به کسی نظر کنی
دل نشکسته ای اگر از همه کس تو برتری
گیسوانت آبشاری از طلا
دیدگانت معبری از فتنه ها
لرزه بر اندام شهر انداختی
با همه خوبی و با ما بد چرا؟
برای شنیدن مثنوی چارده خورشید در یک آسمان اندکی تامّل بفرمائید
برای شنیدن قرائت شعر شب خاص خداوند اندکی تامّل بفرمائید
لطفاً برای شنیدن قرائت شعر اندکی تامّل بفرمائید
روشنای دلم شب قدر است
ای خدا باز قدر و شبهایت
رو ندارم که تا سری بزنم
من کجا و شما و دنیایت؟
باز درهای رحمتت خالق
بتو آورده ام پناه امشب
تو اگر از درت برانی دوست
بازهم خجلت است چون هر شب
باز کردی در بهشت خدا
خوش بحال کسان جویایش
من که در خواب هم نمیبینم
پس ندارم دگر تمنّایش
من نشستم هزار شب از تو
وَ بزرگی عشقمان گفتم
نشنیدی مگر صدایم را
منکه آنرا به صد زبان گفتم
گفتم از راز دل برای شما
گفتم از نفس خود و دنیایش
همه امّید من نگاه شما
عطر و بوی تو بود در جانش
گفتم از عشق و شور و مستی تو
گفتم از آتش و لهیب گناه
گفتم و گفتم و نوشتم باز
از خجالت و روزگار سیاه
هرکجا حرفی از شما آمد
یا دعائی که آتشی افروخت
اشک همراه من و دنبالم
جان عاصی از آتش آن سوخت
بجز از تو کسی ندارم من
تک و تنها اسیر طوفانم
رازها سربمهر و من سرکش
مرد تنهای روزگارانم
تو فقط یک نگاه دیگر کن
میکنم جان فدای چشم سیاه
آنچنان عاشقی کنم خالق
که نمانَد دمی برای گناه .