- ۱۳ مهر ۰۰ ، ۱۴:۰۹
.....
............
.................
پرچم آتش همه جا در هوا
گشته به پا معرکه از شعله ها
ناله ی درماندهٔ مردم بلند
تابلوی هر کوی و خیابان عزا
آمده عشّاق وطن بی صدا
کوهِ یقین بوده چو آلاله ها
مردمی عاشق تر از هر پاکباز
از همه جز خالق خود بی نیاز
حمله نموده به دل شعله تا
امن و امان گشته همه خانه ها
کرده دعا ملّت ما از وفا
با همه ی مهر و ز صدق و صفا
از تهِ دل رو به خداوندشان
سرد کن آتش تو به آتش نشان .
صبح عشق و زندگی می آورد
زندگی جنگندگی می آورد
هرکه پا را پس کشد بازنده است
باختن افسردگی می آورد
هر لجاجت انعکاس یک شکست
با خودش درماندگی می آورد
تو نمیخواهی ببازی ، یاعلی
قبله بوی بندگی می آورد
اوج آن در صبح هنگام نماز
بندگی بارندگی می آورد
پاک خواهد شد محیط زندگی
عشق با گستردگی می آورد.
در شبی تاریک چشمم گشته باز
دیده ام گور است و من در آن دراز
فرق بسیار است بین من وَمن
مثل فرق بانماز و بی نماز
بندگی هایم همه روی ریا
بوده در ذلّت وَ از آن سرفراز
هربدی را مرتکب با دست خود
باطنی مسموم و ظاهر سروِناز
من اسیر خود وَ در خود گمشده
کفرو ایمان یک بهانه، یک نیاز
هرچه گفتم هرچه کردم با نظر
از نظربازان و در بند مجاز
خواندم از آیات قرآن در دلم
عبرت آمد شد فضای سینه باز
نصب العینم شد به او دلداده ام
نزد خالق کردم اعلام نیاز
بندگی از سرگرفتم ، بنده ام
میکنم از من و شیطان احتراز
باقیش را من نمیدانم دگر
راهی هستم در نشیب و در فراز
صبرِ فِی الّه برگزیدم، ترک خویش
هستم از عالم و آدم بی نیاز
هر اسیری در خودش گم میشود
گم شدم ،پیدا نمودم خویش باز
صبرِ بِالّه صبرِ عبد پایدار
جستجویش میکنم در هر نماز
دردِ هرکس انعکاس فعل اوست
چوب نزدیک است سخت و جانگداز.
رفته دل در سجده گاه بی نیاز
از مسیر راه آرامش ، نماز
سجده از روی زمین تا آسمان
چون زمین خود آسمانی جان نواز
زیر پا را دید او از آسمان
جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز
خوب و بد در جنب هم درگیر هم
کهکشانها نورو نورو راه باز
می کند هر دل به عشقی انتخاب
راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز .
ای نماز ای چو کهکشان ها ، تو
رقص نوری در آسمان ها ، تو
چون ستونی برای دین ، عشقی
مست بوی تو گشته سجّاده
خاجِ بازی و می پرستی ، تو
روح وحدت ، خداپرستی تو
روشنی از تو ،زندگی از تو
گشته پیچیدگی ز تو ساده
مهبطِ سینه های سوزانی
قبله گاه تمام رندانی
آخر عشق و بندگی هستی
عاشقت بوده ما و دلداده .
ابتدا از ما به درگاهت سلام
مسجد ، ای سنگر بفرمان امام
خانهٔ پروردِگار عالمی ،
گرچه او هرگز نگنجد در کُنام
مرکز پاکان هر شهر و دیار
پخته میگردد درونت جان خام
مرکزِ نشر معارف مسجد است
خیر جاری ، رود عشق و اهتمام
کفرو عصیان را فراری میدهی
برسر شیطان تو فریادی مدام
ثانیاً بر مسجدی ها صد درود
عرض تقدیم ادب با احترام
چشمه سارانی که دریا می شوند
پاکبازان ، مردمانی با مَرام
جمع می گردندو غوغا می کنند
رو به قبله ، بوده دریائی به کام
هرکه با آنان نشیند رستگار
گِل چو با گُل بود بویش مستدام
قصّه ی هر مسجدی چون لاله است
با نماز خود به محشر سرخ فام
مامن خیر و عنایت مسجد است
بی اثر سازد به مومن شَرّ و دام
هرچه خوبی در نماز است و دعا
امر یزدان است ، فهمد هر همام.
بنویس تو شاعر سخن از سینه و ساغر
بنویس تو از چشم و لب و قامت دلبر
باید بنویسی تو جنونِ تب و آغوش
باید بِشَوی موش به هر گربه مکرّر
عشق است فقط لذّتِ جنسی وَ خیانت
عشّاقِ حقیقی گُم گورندو مکدّر
جز این اگر از قصّه ی پرواز نوشتی
یا آنکه اگر گفته ای از کشور و سنگر
مستکبرِ خودخواه اگر از شعر تو چَک خورد
لرزید اگر گوشه ای از قدرت قیصر
از دین و خردمندی و تقوا بنویسی
خوانده نشوی ،طرد شوی،رانده ز هر در
بیچاره تو که دردِ خلایق شده دردت
رانده شده از هر طرفی ، نیست تورا بَر
بیچاره تو که دردِ خلایق شده دردت
رانده شده از هر طرفی ، نیست تورا بَر
مزدِ تو از اکنون شده پرداخت بگیری
یک ظرف سیاهی و نشان گشته به ضربدر.
باید که نشسته از فداکاری گفت
از جبهه و از جنگ و وفاداری گفت
از لشکریان تحت تحریم و نبرد
با قلدر عالم به سزاواری گفت
باید که بمیدان برویم از نو ما
مردانه بیان کنیم از راز بقا
از ظلم و دفاع سخت میهن ، محکم
تا زنده بماند آن فداکاری ها
از قصّه ی جنگیدن با کفتاران
از دشمن و هم بستریش با شیطان
از غیرت و مردانگی همّت ها
از احمد و محمود و کریم و چمران
از موشک و دست خالی و جنگ شدید
از آنچه که تاریخ جهان کمتر دید
از مرد و زن رشید ایران بزرگ
از راز مقاومت و خورشید امید
از بال و پر بلند نورانیّت
از عالم بینظیر انسانیّت
از جنگ بدن و تانک و از فهمیده،
از آتش و وحدت و جهانی غیرت
امّا سخن نهائی من لندیست
پروانه ی در آتش غیرتمندیست
آغوشِ گشوده ی شهادت ، خوشبخت
در اوج و فراز کاخ عزّتمندیست .
با تاسّی یک سخنرانی از شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز:
در کنار رود اروند و شب والفجر هشت
ترس غالب گشته شیطان از رذالت بوده پست
غیر نام نامی زهرا (س) نبود آنجا پناه
تا وطن داده نشان دشمنانش ضرب شصت
با نگاه حضرت زهرا و با اشک و دعا،
کنترل گردیده اروند و فنایش گشته هست
کربلای چار وقتی آتش توپ و مسلسل باز شد
جویهای خون روانه دشمن از آن بوده مست
بازهم مادر به فریاد بسیجی ها رسید
حضرت زهرای اطهر خوانده شد وحشت گسست
در لب اروند وقتی بعثیون کرده کمین
نام زهرا (س)برده شد آتش سرجایش نشست
کربلای پنج در سرمای آب بوبیان
اضطرار حاکم شد و از هر طرف بوی شکست
رفته با بال ملائک تا خدا بانگ دعا،
بازهم مادر رسید و راه آب رفته بست
مادران وقتی نبودید و فقط خون بود و خون
حاج قاسم دید زهرا(س) را ، ز قید نفس رست
فاطمه (س) در لحظه های سخت و خونین نبرد
مادری کرد و از این پس هم به شیعه مادر است .
اسیر پیچ و تاب و زلف و مویم
گرفتار نگاه و چشم و رویم
از آنروزی که دیدم داده ام دل
یکی از عاشقان کوی اویم
نمازم خوانده ام پشت سرش من
چنان یخ از نگاه سرد اویم
حسابم را رسیدم در خیالم
به زیر پای غیبت نزد اویم
لباس صبر پوشیدم نشستم
که با دلدار خود از او بگویم
کنم من شکوه اش را با نگارم
به خورشیدی که از او آبرویم ،
خدایا شاهدی راند از در خود
به اخمی که شد عقده در گلویم
کنون در دل غبار غم نشسته
بجز تو راز دل را با که گویم ؟
ای که نورتو در این خطّه ی کوهستانیست
گفتگو از تو نجات از گذر بحرانیست
مثل ایمان شده ای، گُم شدنِ در تو بقاست
هرکه همراه تو شد دیده ی جان نورانیست
وطنم در غم گمنامی تو غمگین است
خاک تو بوسه گه رهبرو کارستانیست
روشنائی شده ای در شب تاریک جهان
گُم شدی قبله شدی حادثه ای طوفانیست
داغدارانِ تو از داغِ غمت می سوزند
باحضورِتو وطن بیمه زِ هر ویرانیست
محرمِ بارگه دوست شدن ، نوشَت باد
از شمیم نفست مشکلِ ما آسانیست
رفت و آمدبه تواز عرش و همه در فرشیم
خوش به حالِ تو که راه و روشت انسانیست
بـه تو کردند تاسّی همه ، حتّی رهبر
اوجِ خوشبختیِ ما رهبریِ قرآنیست
ریشه ی خیری و از تو همه برخوردارند
ای که ناز نفست سمفـونی ایرانیست
نور خورشیدی و گرمای تو هستی بخش است
گم شده ما و تو راهی، سخن پایانیست .
بیدردها از شعرهای من نمی خوانند
از نفرتم نسبت بخود چیزی نمی دانند
تنها و غمگین می سرایم از غم مردم،
نام آوران در کُنج گمنامی نمی مانند .
خورشید را در چشمهایت میتوان دید
شب را میان گیسوانت میتوان چید
زیبای من از من تو نگذر سهل و آسان
با بودن تو روح من جانانه خندید
تو آیت آرامش و نوری برایم
هستی همیشه در دل من مثل خورشید
خورشید تنها نورو آتش نیست عشق است
عاشق به هُرم عشق در هرجا درخشید
من تا همیشه منتظر میمانم ای عشق
در انتظارت هستم ای بوی خوش عید.
کوچه را داده به دشمن وَ خیانت کردند
با گرا یاری اصحاب جنایت کردند
لاف همراهی و یکرنگی بیجا زده اند
اشک تمساح شده اند گریه به غایت کردند
بذر تردید و نفاق هرطرف افشانیدند
از سلحشوری ناکرده حکایت کردند
جامه ی زشتی خود را به ریا آلودند
دشمنی با یَل میدانِ شجاعت کردند
شده بازیچه ی دستان نفوذ خودشان
یاری دشمن دیرینه به ذلّت کردند
به شقایق زده تهمت وَ به میهن خنجر
رل خود را متجانس به سیاست کردند
میخ آخر شده کوبیده زمانی که ز جهل
حمله بر حیثیّت جدّی ملّت کردند
ظاهراً تا دم آخر به توهّم مستند
در دروغی که سند گشته روایت کردند
بود هر کلاسی چنان یک درخت
دهد میوه بسیار ای نیکبخت
معلّم نثارش کند عشق خود
به سرما و گرما و با کار سخت
نباشد برایش ثمر از تلاش
در این وضع خوابیدن شانس و بخت
به امّید آن روزگارم که تا
نشسته چو فرمانروا روی تخت .
زندگی رود پاک و زیبا بود
جانبش رو به سوی دریا بود
شیطنت مثل بچّه ها کردیم
گِل شد آن مزد کار ماها بود .