شادی نکنی به درد و غم باخته ای
بر خرمن هستی خودت تاخته ای
چون غنچه اگر به خنده واشد لب تو
گلدان گلی برای خود ساخته ای .
- ۰ نظر
- ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۰۱
شادی نکنی به درد و غم باخته ای
بر خرمن هستی خودت تاخته ای
چون غنچه اگر به خنده واشد لب تو
گلدان گلی برای خود ساخته ای .
ای سردی دی ، طراوت فروردین
ایمان و نشاط سینه های غمگین
با دست بهار و رویش و سرسبزی
عصیانگری از بشر بفرما تمکین.
چشمان من و تو همدگر را دیدند
در دست تو دستهای من بالیدند
بر شاخه عاشقی و با لطف خدا
گل های بهار عهدمان روئیدند.
.
چهل و چهارمین سالگرد پیمان
۱۳۵۷/۱/۱۱
مبارک باد
در غرب نشان داده ز ما یأس و سیاهی
از کشور ما گفته فقط فقر و تباهی
یعنی نشود هیچ سوالی که چرا هست
غیر از خودشان باقی عالم سر راهی؟
سیزده بدر نموده بشادی کنار یار
در قرن تازه و در اوّلین بهار
در آرزوی سرزدن روزگار خوش،
در ساحل خزر بوطن کردم افتخار.
در سحر عشق بی ریا شده است
رمز اخلاص ربّنا شده است
دلبری راه و رسم خود دارد
هرکه دل داد دلربا شده است.
از هوش بده به من و خودآگاهی
با لطف نجاتم بده از گمراهی
از هرچه که خیر است ببخشا خالق
دریاب از عُجب و حَسَد وخودخواهی.
دنیای پرزدنی، حسّ عاشقان
پرواز و رویش و شوق پرندگان
در انتظار تو ساحل پر از خوشیست
خوش تر ز سایه و رویای ارغوان.
ای سردی دی ، طراوت فروردین
ایمان و نشاط سینه های غمگین
با دست بهار و رویش و سرسبزی
عصیانگری از بشر بفرما تمکین
هزار بیت نگفته ، هزار راه نرفته
بهار و رویش و افشای رازهای نهفته
دوباره خاطره هائی که زنده شد روئید
به مهربانی او غم ز سینه ها رفته.
اوّلین شعر است در قرن جدید
می سُرایم با دل خوش پر امید
شک ندارم می رسد شادی ز ره
خدمتش زانو زده غم مثل بید.
.
۱/۱ دقیقه ۱۴۰۱/۱/۱ حیاط منزل رحیم آباد زیر نم نم باران
#احمد_یزدانی
لحظه های بودن تو شاد باد
جان تو در عاشقی استاد باد
عمر تو سرشار از مهر و خوشی
خانه غم از تو بی بنیاد باد.
شادمانی در تو جاری در بهار
غم شود از تو فراری در بهار
روح و جانت سبز و رنج روزگار
خورده از تو زخم کاری در بهار.
هموطن سال نو بهارت سبز
حال و احوال روزگارت سبز
گشته مهمان تو گل و شادی
وضع خانه و کاروبارت سبز.
سال نو سال ببر و بی باکی
سال شادی، خوشی، طربناکی
مشکلات از شجاعتش آسان
کج روان از جسارتش شاکی.
عرض تبریک بهاران ،سال نو فرخنده باد
بخت بیدار و زمان برکام و تن بالنده باد
رفته در گورش گرانی با کرونا هر دو تا
دیدگان پر نور و دشمن کور و لب پرخنده باد.
حاکمان شعر تر نمی خوانند
سر ز شاعر به تن نمی خواهند
هرکجا از ادب سخن گفتند
حقّه بازی و پرده ای دارند.
مردم بی ریشه با نت صاحب عنوان شدند
با خیال خام خود خوابیده صبحش خان شدند
کاسه های داغ تر از آش هم همراهشان
جمع خان ها پشت این دیوانگان پنهان شدند.
مائیم و غمی کهنه و جانسوز و دگر هیچ
رندیم و خرابیم و پر از سوز و دگر هیچ
جرمی که نکردیم و به تاوان همه ی عمر
سوزانده شده هر شب و هر روز و دگر هیچ.