مردم رفیق و ندانسته قدرشان
پایان گرفته تحمّل و صبرِشان
از بس دروغ گفته، شنیدند از شما
طالب به مرگِ خود شده ای بی مروّتان ،
باشد ،قمارو برنده شما در آن
تلبیس کرده نشستید در خفا
چون موش گشته و انبار پر غذا
طاول شد آتش سینه ز دستتان
اینست قصّه ی دردآور شما
تکخال پشت هم شده فعلاً جنابتان
پاشیده اید ، ربا را که می خورید
حق از همه، همه جا را که می خورید
چاه و دکل و حیا را که می خورید
مال یتیم ها ، ضعفا را که می خورید
میماند عهدو قرار و کمی زمان
یک پایتان به لندن و یک پایتان پکن
یک خانه کیش و یکی بوده در ویَن
دزدیده برده از اموال این وطن
اطرافیان شما خود حکایتن
حرفم تمام شد این خطّ و این نشان.
- ۰ نظر
- ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۰۰