گفتگوئی شنیدم از دو جنین
چون تلنگر مرا بخود آورد
با زبانی که ساده بود اثبات
بر وجود خدای سبحان کرد
اوّلی رو به دوّمی پرسید
زندگی را تو در گمانت هست؟
بعد از زایمان چه وضعی هست؟
اعتقادی به آن جهانت هست؟
دوّمی خنده کردو پاسخ داد،
جای بازی و خواب حتماً هست
ممکن است با دهن غذا بخوریم
راه با پا و کارهم با دست
پاسخ آمد که ،این چه حرفی هست
بندِ ناف است و جفت راهِ غذا
هست اگر زندگیِ بعد از این،
هیچکس برنگشت ،نگفت چرا؟
پاسخش را شنید شاید هم
پدرو مادرو جهان دیدیم
اوّلی گفت خوش خیالی تو
ما ندیدیم ، یا که نشنیدیم
هرچه هست یا که نیست اینجا هست
ما که چیزِ دگر نمی بینیم ،
اگر اینها که گفته ای باشد
کو؟ کجا هست؟ ماکه خندیدیم ،
دوّمی گفت اگر توجّه کنی
همه جا حاکم است دستِ خدا
چشمِ دل را اگر کنی روشن
بشنوی تو صدای پایش را
گفتگو را شنیدم از دو جنین
با تفکّر از آن تکان خوردم
این جهان را چو مزرعه دیدم
ذهن را تا به نورها بردم.
- ۰ نظر
- ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۴۳