اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲۴۶ مطلب با موضوع «قطعه» ثبت شده است

روز شعرو ادب و چشم زمین تر باشد

افق معرفت از ظلم مکدّر باشد

عرض تبریک و ادب خدمت اصحاب هنر

آرزویم که به تحلیل منوّر باشد

همه یکدست وَ یک دست شود چون یک مشت

مشتِ ما بر دهن ظلم مکرّر باشد

گیتی و هرچه در آنست تلاطم دارد

یک چریک است وجودی که سخنور باشد

به فنا داده زبان و ادب اجدادی

خواب غفلت به وطن از همه بدتر باشد

یاد استاد بخیرو سفرش ایمن باد

شهریاری که به شعرو سخنش سر باشد

  • احمد یزدانی

دو خورشید تابنده ی مهربان

دو مهر فروزنده ی جاودان

چو دریای نور و چنان کوه نور

هنر روشن از تابش نورشان .


#استاد_اسرافیل_شیرچی

#استاد_محمود_فرشچیان

  • احمد یزدانی

عرض تبریک تولّد بحضورت مهتاب

خانه از آمدنت شاد دل ما بیتاب

از تو پائیز بهار است عزیز دل من

جلوه ی ذهن منی موقع بیداری و خواب

حرف تو حرف شب و روز من و مادر تو

در دل ار آتش غم هست توئی آن را آب

بی سبب نیست که افسونگر دلها هستی

نور خورشیدی و هستی ز تو دارد تب و تاب

ماه زیبای درخشان و غرورانگیزی

هرکجا پا بگذاری شود آنجا مهتاب

  • احمد یزدانی

داستان زیرکی را بد شنید

پاک بود و با رفیق بد پرید

تا بخود جنبید غرق بد شد او

یک رُمان دردناک آمد پدید

ابتدای کار  زد یک زاویه

گشته زشتی دور آن قامت شدید

تا کند پیدا خودش را سالها ،

رنج برد و خوب و بد بسیار دید

وقت پیری تازه آمد در مسیر

توبه را با عشق از خالق خرید

پاک شد امّا پشیمان ، روسیاه

کاش حرف عقل خود را می شنید

  • احمد یزدانی

از کرونا بلای بی درمان

خانه ها شدبرای ما زندان

رفته با پای خود به محبس ما

قطع زنجیره اش بود اینسان

شد فضا در زمین کرونائی

از حضور ندیده ای پنهان

مردم اکنون اسیر او هستند

کرده بیمار فوج همنوعان

در زمان منیّت انسان

گشته ثابت جهالتش آسان

دلخوشیهای کودکان برباد

مادران از برایشان حیران

همسران در خطر ز بیماری

خواهران و برادران گریان

شد عزائی دگر گریبانگیر

هق هقی در سکوت بی پایان

ظاهراً لانه کرده در جائی

دست اهریمنان بی وجدان

تلخی مرگ و دفن طاقت سوز

در قبوری بدون هیچ عنوان

سرشناسان بیشمار اکنون

رفته در دام او چو گمنامان

امتداد حوادثی خونین

گشته تکرار این زمان این سان

تسلیت مانده شد و درمانده

مانده دانش که تا کند درمان

شد زمین باردار تغییرات

چاره تنها نگاهی از یزدان .

احمد یزدانی


.

  • احمد یزدانی

قلم به کاغذ محزون بخون دل فرمود

زمانه سخت خراب است و روزگار زمخت

سکوت کن و پناه بر خدا ببر اکنون

میان گردو غبار است ریز مثل درشت.

  • احمد یزدانی

رفتی و یاد تو شد فسانه

آتشت در دلم جاودانه

تا نیائی نمی گیرم آرام

میکشم از شرارت زبانه

شعله ور در گدازم شب و روز

شکوه ام یکسره از زمانه ؟

زندگی بی تو رنج و عذابه

تو نباشی چو زندان جهانه .

  • احمد یزدانی

از راه خود برگشته اند با زن و فرزندان

آنان که یک پیشی نرفت از عدلشان زندان

غرق توهّم خورده از #اموال_بیت_المال

#بازیچه_ی_دست_نفوذ از حیله ی شیطان

بی اطّلاع از نقشه های شوم شیطانند

در خوش خیالی خوانده خود را #دشمن_دزدان

  • احمد یزدانی

رفتی و یاد تو شد فسانه

آتشت در دلم جاودانه

تا نیائی نمیگیرم آرام

میکشم از شرارت زبانه

شعله ور در گدازم شب و روز

شکوه ام یکسره از زمانه

زندگی بی تو رنج و عذابه

تو نباشی چو زندان جهانه

https://t.me/ahmadyazdanypoem

  • احمد یزدانی

دادم به دست تو دل را شکسته ای

پیمان بسته ی خود را گسسته ای

با آنهمه بهانه که در بودن تو بود

بی هر بهانه پنجره ی مهر بسته ای

من ساده دل و تو بیرحم و بی وفا

دستت به خون دل من تو شسته ای

در انتظار تو بودم ولی عَبَث

حتّی بمن ز رفتن خود هم نگفته ای ،

می آئی و خبرت نقل مجلس است

سنگ مزار و تو غمگین نشسته ای .

  • احمد یزدانی

کشتی عشق و دریای زیبا

ساحلی گم شده در صدف ها

ریزش تند باران بندر

بی هوا گشته من غرق رویا

خیس باران، قدم در دل شب

با خیال تو تنهای تنها

آرزو تا که پهلو بگیری

من بگیرم تو را دامن آنجا .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی


می بری با خود مرا تا دور دست
آرزویم گفتگوی با تو هست
خاطری رنجیده دارم از خودم
در خیالاتی پر از رنج گسست
ماهها در آرزوی گفتگو
منتظر ، امّا فراقت بسته دست
شادمان از لشکر امواج من
لااقل دیدارت آنجا ممکن است
حرف بسیار و نباشد حوصله
دیدنت باشد برایم ناز شصت
حال باقی با تو ، امّیدی بده
میشود بر دیدنت امّید بست؟

  • احمد یزدانی

هرکسی اطراف خود را یک نگاه

گر بیندازد ببیند مثل ماه

بد عملهائی که رسوا گشته اند

منحرف از راه و بدبخت و تباه

بندی زندان کار خویشتن

وقت رفتن غرق نکبت ، روسیاه

کاخ هستی از برای عبرت است

عبرت است چون سد برای هر گناه .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

مدّعی روی سخن با تو و می گویم من

میتوانی نپذیری سخنم را اصلاً

ابتدا فارغ از هر حاشیه ای میگویم

هر جوان کوه انرژی و چراغی روشن

ریشه ی مشکل جدّیست ریاست اکنون

میزها مثل غذا بوده ولی بی روغن

گرچه گفتی که نمیخواهی و خواهش کردند

شده روشن که گشاد است تورا پیراهن

گر توجّه بشود منطق من روشن هست

بوده آتش که سرانجام گرفتت دامن

قاضی زندگی مردم دربند نباش

جز پشیمانی مطلق ندهد این خرمن

روشنائی ز وجود تو بتابد خوب است

تیره بودن که هنر نیست به آن نازیدن

عاقل هستی و برای تو اشارت کافیست

جز بد و خوب نماند به جهان از هر تن .

  • احمد یزدانی

چون تو بسیار آمدند و رفته بی حرف و سخن

از چه رو با کرده هایت دوختی از ما دهن

بوده رویای همه با بودن تو حال خوب

گشته ای اسباب مرگ گاوُ و اشک مشد حسن

فرق ما با تو زیاد است از زمین تا آسمان

درد تو درد ریاست درد ما باشد وطن

ادّعاهایت اگر عالم بگیرد خارج است

ساز خود را روی سن در وقت کنسرتت بزن 

عاقل هستی تو برایت یک اشاره کافی است

جز بدی خوبی نمیماند نه از تو یا که من .

  • احمد یزدانی

فضای نت شده چون جنس بنجل اکنون مفت

پُر از کُپی و پر از چت میان سفره ی پست

یکی یکی شده ما راوی و بیان کردیم

که گفته خاله چنین و عمو چنان میگفت 

هرآنچه میل جواسیس بی وطن باشد

به دکمه ای بفرستیم هرطرف ، هنگفت

به زیر چترِ شبی سیستمم بمن فرمود

بگویمت سخنی از نفوذ و راز نهفت

سکوت کن وَ پناه بر خدا ببر ، اکنون

میان گردو غبار است ریز مثل درشت.

  • احمد یزدانی

سطح گفتار دو کاندیدا حقیر

هرچه مطرح کرده اند خصمانه بود

بایدن از دست ترامپ و موضعش

مانده حیران ،  مثل یک دیوانه بود

چون پلنگ زخمی از او شد ترامپ

ادّعاهایش ریاکارانه بود

مردم عالم تماشا کرده اند

کارزاری را که نامردانه بود

فارغ از حرف و شعار و دشمنی

واقعاً شخص ترامپ پرچانه بود

هر دو بودند دشمن خونی هم

گفتگوهائی که بیشرمانه بود

بی نزاکت بی ادب بی حیثیّت ،

کار هر دو دلقک احمقانه بود

عمق ذات کدخدا بود این نشست

رو شده دستش که چون ویرانه بود

هردو وحشی هر دو درّنده چو گرگ

تابلوئی از وضع و حال خانه بود

یک دو قطبی خطرناک و پلید

چون سکانسی ماندنی ، جانانه بود .

  • احمد یزدانی