ای آرزوی قشنگم در این جهان
ای جان من که بریدی ز من امان
در راز بودن تو شور همرهیست
در سایه سار تو رویای زندگیست
آخر چه میشود که بیائی ببینمت
غوغای تازه نمائی ببینمت
مهر و صفای عشق به بندم کشیده است
در حبس خود نفسم را بریده است
روزی شمال برده و روزی دگر جنوب
در شرق و غرب عالم آن کرده ام رسوب
امّا چه فایده بیهوده بوده است
جز جان خسته برایم نبوده است
ای آخرین امید دل بیقرار من
زیباترین بهانه من انتظار من
من بی حضور تو قلبی شکسته ام
مردی شکست خورده ز جان دست شسته ام
این زندگی بدون تو اندوه و زاری است
زخم نبودن تو زخم کاری است
پایان بده به عذابم به دوریت
پایان بده به غم بی حضوریت
برگرد مرده دلم از نبودنت
برگرد هستی من هست و بودنت .
- ۰ نظر
- ۰۵ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۱۸