مرا دریافت کنید
عنوان: مهربانی در دل نشسته
تو مهربانی در دل نشسته ای
راه نجات من ورشکسته ای
من بی حضور تو ای عشق شک نکن
هستم چو کشتی در گِل نشسته ای .
- ۰ نظر
- ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۲۲
مرا دریافت کنید
عنوان: مهربانی در دل نشسته
تو مهربانی در دل نشسته ای
راه نجات من ورشکسته ای
من بی حضور تو ای عشق شک نکن
هستم چو کشتی در گِل نشسته ای .
روبرو گردنه های سرِ راه ، چشم انداز
پشت سر عشق تو وَ پهنه شبهای دراز
سالها دربدری ، جاده و غربت ، دوری
آرزو با تو نشستن و تماشای تو باز.
از عقل بکاه و بر جنون افزون کن
وقتی دل و جان را بسپاری بر عشق
خود عشق بگوید که چه باش و چون کن
بنام خدا
(قصیده ای با تاسّی از دعای هفتم صحیفه سجّادیه)
خدائی که کنی سختی به آسانی بدل
مارا تماشا کن
وطن بیمار شد خالق
برایش چاره ای ای ربّ دانا کن
به ما راه برون رفتی نمایان کن
در این سختی کمک فرما
به دردی ما گرفتاریم خالق
چاره کن ، مارا شکیبا کن
لوازم از تو میگردد مهیّا
جز تو هرگز نیست درمانی
برای بندگان ناسپاس خود
لوازم را مهیّا کن
میان مشکلاتیم و توئی تنها پناه ما
در این اوضاع
بدام مشکلات افتادگان را
با توانائی توانا کن
خداوندا بلائی آمده
در زیر بار آن کمر تا شد
به بیماری گرفتاریم ما
ای مهربان مارا مداوا کن
به دام شکّ و شبهه رفتگان را
نیست برگشتی به آسانی
ز پستی خارج و در کوره عشقت
بسوزان و مصفّا کن
اگر قفلی شما بستی
کسی را نیست یارائی که بگشاید
اگر ناشکری از ما بوده است
با بخششت هر بسته را وا کن
نباشد بازگشتی از برای
آنچه پیش آورده ای خالق
به لطف و مرحمت از ما
کویر لوت دریا کن
خداوندا اگر خواری دهی
هرگز نباشد یاوری دیگر
در بسته به روی ما گشا ،
حاجات امضا کن
برای بندگانت عاقبت را خیر کن
ای مهربان خالق
تو نوکرهای اهلبیت خود را
سربلند در کلّ دنیا کن
خداوندا وطن را
از بلای ناگهانی پاک کن با مهر
دعای عافیت را مستجاب و
نور ایمان را هویدا کن
همه دلخسته و تنها و غمگینیم
باشی تو پناه ما
اگر عصیانگر ی کردیم و کفران
خالقا با ما مدارا کن .
#احمد_یزدانی
از ذکر درد تو گریانم
شهادت میرسد ،مولا خبر دارد سعادت را
فرادا میکند در رکعت دوّم جماعت را
بیان شد از لبش فزّت بربّ الکعبه با ضربت
در آغوشش کشید انسانیت آنجا شهادت را
به کسری کمتر از یک لحظه ارکان هُدی لرزید
تماشا کرد عالم اوج تصویر قیامت را
به محراب عبادت غرق خون میگردد و تا هشت
شهادت از علی میگیرد حیثیّت به غایت را
سعادت داشت مسجد آمد آنجا حضرت مولا
خدا لعنت کند فرزند ملجم غرق نکبت را
سوی تو آمده کسی یا تو بسوی دیگری
قبله گه نظر شوی یا به کسی نظر کنی
دل نشکسته ای اگر از همه کس تو برتری
گیسوانت آبشاری از طلا
دیدگانت معبری از فتنه ها
لرزه بر اندام شهر انداختی
با همه خوبی و با ما بد چرا؟
روشنای دلم شب قدر است
ای خدا باز قدر و شبهایت
رو ندارم که تا سری بزنم
من کجا و شما و دنیایت؟
باز درهای رحمتت خالق
بتو آورده ام پناه امشب
تو اگر از درت برانی دوست
بازهم خجلت است چون هر شب
باز کردی در بهشت خدا
خوش بحال کسان جویایش
من که در خواب هم نمیبینم
پس ندارم دگر تمنّایش
من نشستم هزار شب از تو
وَ بزرگی عشقمان گفتم
نشنیدی مگر صدایم را
منکه آنرا به صد زبان گفتم
گفتم از راز دل برای شما
گفتم از نفس خود و دنیایش
همه امّید من نگاه شما
عطر و بوی تو بود در جانش
گفتم از عشق و شور و مستی تو
گفتم از آتش و لهیب گناه
گفتم و گفتم و نوشتم باز
از خجالت و روزگار سیاه
هرکجا حرفی از شما آمد
یا دعائی که آتشی افروخت
اشک همراه من و دنبالم
جان عاصی از آتش آن سوخت
بجز از تو کسی ندارم من
تک و تنها اسیر طوفانم
رازها سربمهر و من سرکش
مرد تنهای روزگارانم
تو فقط یک نگاه دیگر کن
میکنم جان فدای چشم سیاه
آنچنان عاشقی کنم خالق
که نمانَد دمی برای گناه .
ای که مستی تو به اموال و امور دنیا
می رسد پای تو در گور و نکن شک این را
چون من و تو چه فراوان که به دنیا بودند
هرکدام از نظر خود چو دژی پابرجا
گفته بسیار سخن ها و شنیدند بسی
در گمان بوده که هستند یلی بی همتا
هرچه در چنته اشان بود نمودند به خلق
کرده از خوب و بدو زشتی و زیبائی ها
و سرانجام زمانی که مقرّر بوده است
قاصد آمد و صدا کرد بیا تو با ما
در دل خاک سیه خفته و خاموش شدند
و فقط خاطره ای ماند و بدی خوبی ها
تا تو را فرصت جبران عملکردت هست
بکن از بهر خودت کاخ سعادت برپا
دست خود را بکش از اذیت و آزار کسان
تا شود توشه تورا در سفری پرغوغا
ره دراز است و نباشد بجز از کردارت
یاری و یاوری و همدمی و هم آوا
این زمین مدفن بسیار چو من باشد و تو
از هم امروز بکن خانه قبرت زیبا
زندگی عبرت و مجموعه ای از عبرت هاست
خوش به آن دیده بینا که بگیرد آن را
چون بمیزان عمل میشود هر قفلی باز
دل بدست آر که راحت گذری از دنیا
در خیال سفر دور و دراز خود باش
از هم امروز شروع کن نشود دیر تو را
خوانده ای شعر مرا سوره ای از قرآن هم
از سر لطف قرائت کن و یادی از ما .
بوده بر عهد و قرارم استوار
نیستم بر حاکم معزول یار
یار دلسوزان خاک کشورم
نه گروهی خائن ننگین تبار .
عشق بر دارم کشد از دست تو
مستی انگور گردد مست تو
دست و پایم را بمهرت بسته ای
کُشته ای بیرحم ناز شصت تو.
با رفتنت جایت همیشه در دلم خالی
همتا نداری بینظیری همچو تکخالی
سیمرغ کوه قافی و رویای شیرینی
اشعار نابی با صناعات قوی ، عالی.