- ۱ نظر
- ۱۸ آذر ۰۴ ، ۱۴:۱۷
شادی تو ، بوده است کوبیدنم
از غم دل ، در خودم پیچیدنم
من گذر کردم به سعی خود ز غم
ای خمار از راحت و آسودنم .
حسودان روبرویت چون برادر
ولی در پشت سر مانند خنجر
بُوَد درمانشان دوری گزیدن
که در گنداب خود بوده شناور .
غافلان از حاکمان عالمند
مثل ضحاک و نرون خون می مکند
سدشان تنها زبان قدرت است
هر ضعیفی را چو حیوان می درند .
وقتی ترامپ لعنتی از صلح می گوید
جنگ جهانی سر به درب خانه می کوبد
پیران جبهه نکته ای را گفته اند با ما
شیطان جنگ هرگز از اسرارش نمی گوید .
زندگی دارد اصول ویژه ای
می کند عاقل در آن اندیشه ای
چون دهانت بسته بازو وا شود
مینمائی همچو شیر بیشه ای
وای اگر وقتی که عکس آن شود
شیر هم باشی نمائی پشّه ای
از سخن آبی نمی آید به جوش
کاخ حرف است یک بنای شیشه ای .
در میان بزم رندان نیست حرفی از خطا
دختر رز با سیه مستان برقصد با حیا
چونکه میبیند ز نقش خویش هرکس روی آب
نقش زیبا میکند زیبائیش را برملا .
سکوت است و من شبهای زندان
شناور در گذشته ، رود دوران
کنم دست دعایم رو به خالق
خدایا از من انسانی نرنجان .
خنجر پشت وطن فتنه ی خودتحقیری
رنج و آسیب وطن هجمه ی خودتحقیری
چون گذرگاه نفوذ همه بدخواهان است
معبر خودزنی و رخنه ی خود تحقیری .
#احمد_یزدانی
#خودتحقیری #نفوذ #خودزنی #رخنه #گذرگاه
شعار و شعار و شعار و شعار
اسیر شماریم همه جای کار
نشسته و گوشی به دستانمان
فقط انتقاد و هوار و هوار
تو ساحل امن خانه ی من
آرامش بیکرانه ی من
چشمان و نگاه دلفریبت
در پرسه زدن بهانه ی من .
بوده خودباوری مردم ایران بالا
زده موشک به تلاویو و به حیفا زیبا
رفته در گور خودش ذلّت خودتحقیری
طی شد آن راه درازی که نمودی رویا .
ما دشمن زشتی و با نیکی قرین هستیم
یک عدّه انسانهای آرام و متین هستیم
شیطان نمی خواهد ببیند قدرت ما را
زیرا که از او دور و با منطق عجین هستیم .
ایران چو مادر باشد هر کس را که ایرانیست
رنجاندن مادر سرانجامش پشیمانیست
عالم اگر یک جان واحد باشد ایرانجان
قلبی تپنده از برای اینچنین جانیست
در مهربانی بینظیر هستی و عالی
در پهنه های زندگانی بی مثالی
بر بندگان خالق خود چتر رحمت
در زیر پای علم و دانش بوده قالی
در کوچه باغ زندگی خوشحال و خندان
چون خود نداری مثل و مانند و مثالی
از بس که پر قدرت و پر هیبت شدی تو ،
نزد تو گردیده کُنش ها انفعالی
جان های همنوعان خود را کرده روشن
در عالم انسانیّت همچون مدالی
هرکس کند بد با تو ، بد گردد نصیبش
چون چشمه هستی ، بی نظیری در زلالی
امّا امان از روز بد احوالی از تو ،
چون می کنی بی هر تعارف اتّصالی
برقت بگیرد هرکه را کارش تمام است
کرده از او باد و بروتش را تو خالی
دیگر کسی دور و برت جرئت ندارد
تا گفته حرفی یا که پرسیده سوالی
وقتی نباشد نکته ای باب دل تو
کرده برای ردّ آن هر نوع خیالی
مثلی و مانندی نداری در سخاوت
چون حاتم طائی تو قلّه در کمالی
کار تو سخت است و توقّع از تو بسیار
بر پای تو می پیچد هر نوع قیل و قالی
فکر خودت با یاوران خوب خود باش
تا رفته از اطرافت هر رنج و ملالی
در آسِمان کشور خود بوده خورشید
در هرکجا باشی همانجا را کمالی
دست دعای من برای تو بلند است
خواهم برایت عمر طولانی و عالی .
ضحّاک زمان نتانیاهو ، قاتلِ پست
از خون زنان و کودکان خورده و مست
شیطان حقیقی جهان همچو نرون
یک دیو پلید رذل و نفرین شده است .
خشم و آزی که بُوَد سیطره اش پهنه ی جان
چون دو پتیاره که حاکم شده بر روح و روان
به ستوه آمده انسانیت از این دو نجس
گیتی و هرچه در آنست همه در چنبرشان .
دریافت
مدت زمان: 8 دقیقه 31 ثانیه
دریافت
حجم: 2.27 مگابایتدریافت
سکوت است و من شبهای زندان
شناور در گذشته ، رود دوران
کنم دست دعایم رو به خالق
خدایا از من انسانی نرنجان .
چون فضا ابری و هوا سرد است
آینه زیر لایه ی گرد است
کرده شوخی و گفته جدّی را
هر لطیفه بیان یک درد است .
الماس گرانبهای ناب است شهید
بخشنده چو نور آفتاب است شهید
چون ماه درخشنده ی در تاریکی
روشنگر و پاک و بی نقاب است شهید .
معنای عشق عوض شد کنون بسی
سودای سود به سر دارد هرخسی
حرف از وفا و ارادت تعارف است
دارد طمع شده نزدیک اگر کسی .
ضحّاک زمان نتانیاهو ، قاتلِ پست
از خون زنان و کودکان خورده و مست
شیطان حقیقی جهان همچو نرون
یک دیو پلید رذل و نفرین شده است .
در گسلهای سیاسی فرصت است
قومیت اسباب رشد و قدرت است
در دفاع محکم ایران ، جهان
دیده است ایران سرای وحدت است .
از نتانیاهوی ضحّاک زمان
شد جهان بازیچه ی دیوانگان
کو فریدونی که در بندش کشد
تا شود عبرت برای دیگران .
افتخار ملّت ایران شدی از نو دبیر
سربلندی شد ز عزم بینظیرت سر به زیر
کشتی ایران ما را برده ای در قلّه ها
خاک میدان خورده ای در معرفت هستی کبیر
واندادی چون پلنگی خیز خود برداشتی
مانده حیران جمعِ بدخواهانِ از منطق فقیر
کرده ای کاری که کارستان عالم گشته است
دشمنی ها را نمودی با رفاقت تو حقیر
رسم مردی را بجا آورده ای در کار خود
پوریا را زنده کردی پهلوان زیرگیر
ساده و پاکیزه جنگیدی به رزمی تن به تن
حرکتی کردی که در تاریخ کشتی بینظیر
آفرین بر همّت والا و بر عزم بلند
شادمان کردی تو ایران را و دلها را اسیر
با تاسّی از ولایت با توکّل صبر و دین
کشتی ایران زمین شد از تو اکنون دلپذیر .
بنام خدا
تحلیل و بررسی یکی از اشعار احمد یزدانی
تنگه ی واشی ام و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.
این نمونه ویژگیهای شعر احمد یزدانی را کاملاً نشان میدهد.
تحلیل و بررسی شعر ارائه شده:
مطلع:
تنگه واشی ام و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
تنگه واشی و گردنه حیران از مکانهای معروف و طبیعی ایران هستند شاعر با استفاده از این اسامی ، خود را بهعنوان بخشی از این طبیعت بکر و خیرهکننده معرفی میکند و بر هویت ایرانی خود تأکید میورزد.
تقابل «مستی نیمه شب» (نماد شور و حال عاشقانه و ادبی) با «ذکر سحرگاهان» (نماد عبادت و خلوص) نشاندهندهی شخصیت دو بعدی شاعر است که هم اهل ذوق و مستی است و هم اهل عرفان و معنویت
ادامه شعر:
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
شاعر در اوج خلّاقیت ادبی خود را با بالاترین نمادهای هنر و فرهنگ ایران مقایسه میکند :
آواز بنان: اشاره به استاد غلامحسین بنان ، از بزرگان موسیقی اصیل ایرانی.
هنر فرشچیان : اشاره به استاد محمود فرشچیان نابغهی نگارگری ایرانی
شعر پروین : اشاره به پروین اعتصامی شاعر بزرگ و اخلاقگرای ایرانی.
فروغ : اشاره به فروغ فرخزاد شاعر نوپرداز و اثرگذار معاصر.
قدح قوچان : قوچان به عنوان شهری با پیشینه تاریخی کهن، میتواند نماد اصالت و ریشهدار بودن باشد. «قدح» نیز نماد می و میهمانی است .
این ابیات نشاندهندهی عشق عمیق شاعر به فرهنگ غنی ایران است او خود را وارث این میراث گران بها میداند .
فراز پایانی:
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم
در اینجا شاعر به دوگانگی وجودی خود بازمیگردد : هم «باده فروش» است (نماد بخشنده لذت و هنر) و هم «دل عاشق» دارد هم « بندهای منتظر » (فروتن و عابد) است و هم « کولی سرگردان » ( آزاده و رها )
برج میلاد ( نماد تهران مدرن و امروزی ) و تخت جمشید ( نماد ایران باستان و عظمت تاریخی ) در کنار هم قرار میگیرند. شاعر با این کار اعلام میکند که در نگاهش به جهان، تلفیقی از گذشته و حال ایران وجود دارد و او خود را جزئی از هر گوشه از این سرزمین میداند این بیت عشق عمیق میهنی او را فریاد میزند.
جمعبندی سبک شناختی:
این شعر نمونهای درخشان از غزل نوین معاصر است که در قالب کلاسیک ( غزل ) سروده شده اما مضامینی کاملاً امروزی و شخصی دارد. ویژگیهای سبکی این شعر شامل موارد زیر است:
نوگرایی در مضامین : استفاده از نمادهای مدرن ( برج میلاد ) در کنار نمادهای سنتی.
عشق به میهن : ایرانپرستی و افتخار به تاریخ و فرهنگ آن، درونمایه اصلی شعر است
تلفیق سنت و مدرنیته : شاعر به خوبی نشان میدهد که میتوان در قالبهای کهن، برای انسان امروز و دغدغههایش شعر گفت.
تصویرسازی خلاق : استفاده از نام مکانهای واقعی و اشخاص برجسته برای ایجاد تصاویر ذهنی روشن و قدرتمند
این شعر به راستی گویای عمق احساس و هنر احمد یزدانی است.
به خاک میهنم مشهور هستی
ز زشتیهای دوران دور هستی
تو ای فیروزکوه ای شهر زیبا
کُنام عاشقان نور هستی .
کشتی خلقت به طوفان داده دست
عالم از طغیان و عصیان خسته است
بار خود را شب ز خون روز بست
عزّت از بودن روابط را گسست
گُم شده در نقشه ها اقلیم روز
هرطرف آزادگان در ساز و سوز
اهرمن خوشحال حاکم بر جهان
در کمینگاه فریب مردمان
میرسد از ره محمّد ، حق پرست
او امین ، انسان خاص و ویژه است
بوده عالم غرق جهل و خودسری
داده خالق کسوت پیغمبری
شد رسول مهربانی در زمین
بر جهان با خُلق و خوی خود نگین
کرده عمق مطلب حق را ادا
بیخدائی از تلاشش شد فنا
پهنه ی عالم دگرگون شد از او
کافری مقهور و افسون شد از او
سلطنت دارد هرآنکس بنده است
خوش بجانی کز محبّت زنده است.
شد اکنون کدخدا خود درد مردم
عرب ها مهره های نرد مردم
چو آتش بوده در خدمتگزاری
حرارت شد از آنها سرد مردم
قطر هم داده تاوان خطایش
رُخش از دوستانش زرد مردم
ندارد امنیت حتّی میانجی
رفاقت کرده با نامرد مردم
از او ترسیده اند حکّام بزدل
گرفتند از خطا دلدرد مردم
مسلمانان کنون پاشیده هستند
شدند از همدگر دلسرد مردم
بود وحدت کلید حلّ مشکل
نیاید از نشسته گرد مردم
نمیدانم چرا کتمان نمایند
فقط ایرانیانند مرد مردم .
ترامپ حقّه باز اکنون رئیس جمهور آمریکاست
سرانجام بشر با اینچنین دیوانه ای پیداست
جهان شد شعله ور از کرده هایش او به دنبال
شکار یک نوبل با خنده بر ریش همه دنیاست .
وطن، فیروزکوهی با مسماست
همیشه پرچمش در اوج برپاست
جوانمردان به این مردم بگویید
نشان غیرت ایران همین جاست
اسیر این زمین و آسمانم
همیشه عاشق این مردمانم
تمام روح من فیروز کوهیست
من از این آب و این خاکست جانم
از این اقلیم خوش نام و نشانم
به روی خاک آن دُر می فشانم
از اینجا نیست جایی با صفا تر
من از فیروز کوهی جاودانم
صفا دارد کران تا بیکرانش
شرف می پروراند آب و نانش
تمام عمر می خواهم ببالم
به فیروز کوه خوب و مردمانش
خمار این دیار با شکوهم
ز دیدارش ببالد جسم و روحم
منم چون مردمان باصفایش
همیشه عاشق فیروزکوهم
سرم را روی بالینش گذارید
تنم را از وجودش بر ندارید
چو روزی روح من پر زد ز جسمم
مرا یک گوشه در خاکش سپارید .
گل ز زیبائی خود در همه عمرش لرزید
زخم عاشق کشی و داس خیانت را دید
چون به گلدان اسارت سفرش شد آغاز
به رخ قاتل خود با دل خونین خندید .
در میان بزم رندان نیست حرفی از خطا
دختر رز با سیه مستان برقصد با حیا
چونکه میبیند ز نقش خویش هرکس روی آب
نقش زیبا میکند زیبائیش را برملا .
زندگی دارد اصول ویژه ای
می کند عاقل در آن اندیشه ای
چون دهانت بسته بازو وا شود
مینمائی همچو شیر بیشه ای
وای اگر وقتی که عکس آن شود
شیر هم باشی نمائی پشّه ای
از سخن آبی نمی آید به جوش
کاخ حرف است یک بنای شیشه ای .
از ترامپ حقّه باز آمد پدید
ماجراهائی که هرگز کس ندید
یکطرف آدمکشی سوی دگر
دادن صلح نوبل بر خود نوید
هرکسی داد هدیه ای او از طمع
میکند او را نگه چون زر خرید
در زمان جنگ دوّم هم گوبلز
نشر زشتی داده با فکری پلید
چاره اش همراه ایران بودن است
چون که او ترسیده از ایران شدید
مردم دنیا تماشا میکنند
هژمون شیطان از ایران شد چو بید .
این ترامپ و این نتانیاهوی ناراضی
بوده در رویا و هر روزه زده سازی
گفته در جنگ روانی کرده ما غوغا
با کمک از باند امواج و زبان بازی
با نفوذ و شایعه با حربه ی جاسوس
کرده با نام وطن همچون پوکر بازی
چون که تکرار فراوان کرده شد باور
در حیاط خلوت خود کرده تکتازی
حمله کردند و شدند از پاسخ آن مات
خورده سیلی موش کور از پنجه ی بازی
چون که دیدند قدرت ایران و در رفتند
شد برای توسری خوردن سرآغازی
چون سندها رو شد و دنیا تماشا کرد
رفته در جلد کلک با جنگولک بازی
اینچنین است وضع دنیا مردم دنیا
گشته ایران بهر دزدان جهان رازی
مردم ایران به آنان داده اند پیغام
بوده این موشک که خوردید اوّل بازی
گامهای بعدی ما طور دیگر هست
میکند ما را فقط مرگ شما راضی .
از ایران جان جهان بهتر ندیده
بُوَد هرگوشه از خاکش پدیده
زند آتش بجان ، احوال مردم
که از تبعیض نامردم چشیده
بگورش رفته آسایش و راحت
نمای خنده از لبها پریده
اگرچه نصف عالم دشمن اوست
برایش نقشه های بد کشیده
ولی نسل غیورش با رشادت
سروده از شجاعت ها قصیده
نرفت در زیر بار دشمنانش
شده فولاد سخت و آبدیده
نبرده بهره از رنج و تلاشش
خیانت در دلش با غم خلیده
از آنجائی که انسان وقت زادن
شود با گونگونی آفریده
چه خوب است تا که هرنسلی بدستش
شود نقّاشی رشدش کشیده
بُوَد خیر و صلاح ویژه در آن
اگر حکّام عصر آن را شنیده
هر آن امری که بر خود ناپسندند
برای هیچکس آن را ندیده
نخواهند هیچکس را نوکر خود
نخوانند خویشتن را برگزیده
بپرسند از نظرهای جوانان
جوانانی که میهن پروریده
اگر چه عالمی در گیرو دار است
صداقت از جوامع پرکشیده
ولی ایران و ایرانی رشید است
هزینه داده در راه عقیده
اگر از رفته ها عبرت بگیریم
اگر از دست خودخواهان رهیده
بهمراه خرد با سعی و کوشش
ز باغ سعی و دانش میوه چیده .
فرشچیان افتخار ایران بود
قطعه الماس خاک خوبان بود
جان عاشق و روح پاکیزه
انعکاس مرام انسان بود
در دلش روشنائی امّید ،
باطراوت تر از بهاران بود
مثل فرهاد و تیشه ای دستش
قرص و محکم به پای پیمان بود
پنجه هایش زبانزد عالم
مرد پاکیزه تر ز باران بود
هجرت از خود مداوم و یک سر
رسم مشقی ز سوی جانان بود
بر وطن سینه چاک و جنگاور
تابلوهایش هنر در ایران بود
روح و جانش غرور ایرانی
عاشق هموطن و یزدان بود
شادِمانی و رنج او هر دو
هدیه ای از خدای سبحان بود
خستگی از وجود او خسته
مردی از تنبلی گریزان بود
در زمان مقاومت در جنگ
با قلم در کنار میدان بود
جنگ او مستمر و طولانی
قاضی او همیشه وجدان بود
با رفیقان نموده یکرنگی
زیر چتر نگاه یزدان بود
عاشق کشورش و آئینش
سایه سار کویر سوزان بود
هموطن را برادری غمخوار
غمگسار همه غریبان بود
با تمام فرود و بالائی
عاشق و جانفدای ایران بود
چون عصاره برای دانائی
راضی از کرده ها به دوران بود
لطف خالق همیشه با او بود
حافظ او به کوی رندان بود
با هنر داده است پیامش را
خون رگهای روزگاران بود
در دل خاک دور غربت ها
کرده کاری که رسم مردان بود
گرچه رفت ظاهراً از این دنیا
یک تلنگر برای انسان بود .
خونخوار وحشی را تماشا میکند دنیا
او را تمسخر میکند هر عاقل دانا
وقتی سخن از صلح میگوید ترامپ یعنی
عالم گرفتار تناقض گشته است حالا .
شب شود روشن به فرمانت ز نور
می کنی بینا به لطفت چشم کور
خلق کردی آدمی را با امید
نا امیدی می رود از تو به گور
عبرت از عالم به جویا داده ای
دردمندان را تو فرمودی صبور
شعله را تو چشم جادو می دهی
از تو آتش میشود راه عبور
عاشق هر گوشه ی دنیای تو
عاشق مخلوق تو از زشت و حور
کرده ای سهم مرا دیوانگی
تو توانائی بفرمائی فکور
راه تاریک مرا روشن نما
جان تاریک مرا کن غرق نور .
بهتر است فکر کودکانه کنیم
شادمانی بی بهانه کنیم
گفته خندیده دور هم باشیم
پایکوبی شادمانه کنیم
بهتر است ترک عادتی بکنیم
سوی یاران عنایتی بکنیم
با سخاوت و مهر و دلشادی
حال هم را رعایتی بکنیم
بهتر است در خیال هم باشیم
علّت عشق و حال هم باشیم
داده دستان به دست یکدیگر
سدّ راه زوال هم باشیم.
در جواب شاعر هم عصر خود گلشن ، امیری
شکوه کرد از پیری و از حسّ و حال ناگزیری
گفت پیری مدخل مرگ است و راه رفتن از آن
میبرد با خود چو رفتی هرچه پیش آید تو گیری
من به او گویم که پیری ابتدای بهره بردن
هرچه کِشتی میدهد بهره به ثروت یا فقیری
در تماشاخانه ی گیتی بود از گونه گونی
نَفسِ انسان روشن همچون آینه از خوپذیری
هست انسان آدمی قائم به خوی آدمیّت ،
هرچه انسانی شود انگیزه او را در دلیری ،
کودکی هست و جوانی هست و یک دنیا تمنّا؟
غفلت از فعل آورد همراه با فاعل اسیری
چون جوانی را به غفلت سرکنی هنگام پیری ،
میشود اسباب رنج و حسّ و حال نیمه میری
مجلسی سنگین و شک دارم بگویم با بلندی
پیری است اوج فراز و میوه هایش دستگیری
میرسد از ناگریزی هرکسی را حال پیری
این شتر می خوابد آخر یا به زودی یا به دیری .
سیدکریم خان امیری با شرافت بوده است
در بیان زشت و زیبا با صلابت بوده است
او امیر وادی افکار و عرفان و ادب
شاعری والا و استاد فصاحت بوده است
شد عجین با خون او نیکی و بخشیدن به مهر
لحظه های عمر او نوعی شهادت بوده است
مثل ابنایش برای مستمندان دلخوشی
روح بخشش در وجود او به شدّت بوده است
ساده مانند گل و ژرف همچو دریائی عمیق
او امیر سرزمین های کرامت بوده است
کرده در اشعار خود از روزگاران شکوه ها
هرچه گفت از روزگاران واقعیّت بوده است
گرچه دائم ناله دارد از گذشت روزگار
در مسیر بندگی اوج رضایت بوده است
داده از مال و منالش تا نبیند رنج کس
درد جانکاهش گزش های خیانت بوده است
من به چشمم دیده ام بخشندگی بر زارعان
دست بخشنده برای خان و رعیَت بوده است
عشق او اردیبهشت و فصل گلهای بهار
عاشق گل از برای خو و طینت بوده است
زیر چتر همّتش خوابیده مردانی بزرگ
شاهد نامردمی ها با رذالت بوده است
چشم امّیدش فقط درگاه ذات بارالا
از همین رو از خدا او را حمایت بوده است
با سرافرازی به دنیا آمد و فرخنده رفت
همنشینی با وجودش خیر و برکت بوده است
من حقیقت را نوشتم تا بماند یادگار
علّت این کار من تنها حمیّت بوده است .
گوشه ای از قدرت ما بوده است
پاسخ اشرار دنیا بوده است
حمله ی ایران به شیطان بزرگ
واقعاً دارای مبنا بوده است
نامه ها و بحث صحبت خدعه بود
نقشه ی حمله از آنها بوده است
در دفاع از خود نکرده کاهلی
کاهلی فرصت به آنها بوده است
کرده ایران صبر بسیاری ولی
دشمن نادان به رویا بوده است
شد جنایت با نفوذ و با ترور
هر شهادت ماشه ی ما بوده است
شد تلاویو همچنان ویرانه ای
دیده است هرکس که بینا بوده است
له شده صهیون به زیر ضربه ها
حقّه هایش سعی بیجا بوده است
گشته است ثابت که ضِرضِر از ترامپ
هارت و پورت بی مسمّا بوده است
در دل ایران زمین در وقت جنگ
نور آرامش هویدا بوده است
هر خبر از دقّت موشک چنان ،
بوی گلهای شکوفا بوده است
دیده دنیا همّت رزمندگان
حرکتی در سطح بالا بوده است
انعکاس قدرت ایرانیان
در قبال لطف مولا بوده است .
با توهّم نتوان ره به حقیقت پیمود
میکند آینه را گرد و غباری محدود
تا نسوزی نشوی چون می صافی بی غش
آتش هیزم تر بوده همیشه پر دود .
ای نتانیاهوئی که الدنگی
نیمه شب آمدی زدی سنگی
دیده ای قدرت حقیقی را
پاسخت موشک و سر جنگی
قاتل کودک و ضعیفانی
نزند بودنت به دل چنگی
شده ثابت به مردم عالم
واقعاً عقده ای و دل سنگی
هرکه آزاده از تو بیزار است
ظالم و پست و عامل جنگی
از دل زخم تو دوا آمد
حاصلش وحدت است و یکرنگی
رفته ای بذر شک بیفشانی
رو شده نقشه باز هف رنگی
راه دوری نمانده تا مرگت
دیو بدخو و عامل ننگی
قلب تاریخ عالم است ایران
در ره درک آن چقد منگی .
وحدت شده موسیقی خندیدن ایران
عالم شده مسحور درخشیدن ایران
آغاز شده لحظه ی تاریخی عالم
دنیاست تماشاگر رزمیدن ایران
دشمن که در اندیشه ی نابودی ما بود
زانو زده از دانش و بالیدن ایران
همراهی دین با هنر و دانش و ایمان
شد موجب آزادی و نازیدن ایران .
ایران که سیلی زد به آمریکا
ترسیده اند یکعدّه بی رگ ها
آزاده ها از حرکتش خوشحال
گوئی که سیلی را زده آنها
حکّام کشور های دور و بر
لولیده از آن موقع در رویا
طوری که شیطان نشنود گفتند
احسن به ایرانی چنین غوغا
داده هزینه ملّت ایران
قدرت و غیرت دیده است دنیا .

ما مردمانی بینظیر هستیم و جالب
ایران زمین یعنی عجایب در عجایب
دزدان تهران هم بوقت جنگ و سختی
لو داده اند پهپاد اسرائیل غاصب .
#کوتوال_خندان
کم کم از شاهکار ایران گوشه ها رو گشته است
عالم از بوی حقیقت باغ خوشبو گشته است
افتخار پاسخ سنگین به شیطان بزرگ
چون سند ثبت جهان پر هیاهو گشته است .
چشم دنیا دیده است ایرانیان را وقت جنگ
می روند در چشم دشمن بهر کشور چون خدنگ
گر که دشمن قصد دین یا قصد میهن را کند
حمله خواهد شد بسویش با قلم یا با تفنگ
تا که فرهنگ شهادت در وطن بالنده است
هر تجاوز پاسخی کوبنده دارد بی درنگ
جبهه ی جنگ روانی جبهه ای گسترده است
می رود از دشمنان قورباغه در جلد نهنگ
با خبرسازی و با ابزارِ فیلم و سینما
می کند دشمن سفیدی را سیاهی با جفنگ
ملّت ایران عمیق است و بزرگ و ریشه دار
زیر بار گربه آیا می رود هرگز پلنگ؟
دید دنیا بذل جان را از شهیدان وطن
از شهیدان کاخ عزّت شد بلند این سان قشنگ
کشور ایران اساس ماندنش هُشیاری است
درس تاریخی بُوَد میخواند آن را هر زرنگ
استقامت می برد تا مقصد هر جوینده را
دشمنان را میتوان با دست وحدت کرد لنگ
در تجاوزهای آمریکا و اسرائیلیان
پای پیمان بوده مردم گرچه با یک قلوه سنگ
هرکه دستش شد به خاک کشور ایران دراز
له شده در زیر پا بیچاره ای در کام ننگ
می رود سختی و می آید بجایش راحتی
شب بسوی روز می راند عزیزان با درنگ .
ما جانفدای کشور خود هر نفر هستیم
ثابت نموده بر شرافت مفتخر هستیم
دنیا تماشا کرده است عزم و تلاش ما
پیروز تحمیل جدال از سوی شر هستیم
دشمن که سیلی خورده از رزمندگان ما
کابوس تلخ هر شب او مستمر هستیم
رویای پیروزی برایش زخم کاری شد
در جنگ با شر قدرتی فوق بشر هستیم
الگوی بی همتا برای مردم عالم
یاریگر مظلوم و از ظالم حذر هستیم
ما مردمی مصلح و اهل دین و آگاهی
از ریشه داران زمین و پرثمر هستیم .
پای ایران که بیاید به میان
خیره از وحدت ما گشته جهان
آمده بهر دفاع از هر سو ،
همگی از زن و مرد پیر و جوان
تحلیل و بررسی شعر «هر تبر زن در نهایت عاقبت...»
هر تبر زن در نهایت ، عاقبت
یک درخت کُشته دارش میشود
سود واهی در خیالش بهر او
گشته دردی که دچارش میشود
هرکه زد بال و پری را از درخت
زندگانی زهرمارش میشود
چون تبر را ناجوانمردانه زد
ناجوانمردی نثارش میشود
با طبیعت هرکسی بد کرده است
چون زمستان نوبهارش میشود
میکند نفرین درخت از عمق جان
تا همیشه شرمسارش میشود
میخورد چوب خدا را بیصدا
مرگ بد پایان کارش میشود .
این شعر با نگاهی تمثیلی و اخلاقی به رابطهٔ انسان با طبیعت میپردازد و عواقب ویرانگری محیط زیست را با زبانی نمادین و هشداردهنده بیان میکند.
درونمایه اصلی:
- انتقام طبیعت: شاعر هشدار میدهد که هرکس به درختان آسیب بزند، سرانجام تبرش خود به دارِ مجازات او تبدیل میشود (تباهی زندگی خود را رقم میزند).
- عدالت طبیعی: آسیب زدن به طبیعت، مانند زمستانی سخت است که بهارِ زندگی فرد را نابود میکند و نفرین درختان، او را تا ابد شرمسار میسازد.
- پایانِ شوم: تصویر «مرگ بد» به عنوان فرجام کارِ طبیعت ستیزان، نتیجهٔ منطقی سودجوییِ کوتاه مدت آنهاست.
بررسی ادبی و زیبایی شناختی:
۱. زبان نمادین:
- «تبر» نماد تخریبگری انسان، و «درخت» نماد زندگی و طبیعت است.
- «دار شدن تبر» (تبدیل تبر به دارِ مجازات) کنایه از مجازاتِ خودخواسته است.
۲. تصاویر تأمل برانگیز:
- «سود واهی در خیالش [...] گشته دردی که دچارش میشود» → فریبِ سودِ زودگذر و پیامدهای دردناک آن.
- «ناجوانمردی نثارش میشود» → کارما (هرچه کنی به خود کنی).
- «چون زمستان نوبهارش میشود» → تبدیل فرصتهای زندگی به یأس و نابودی.
۳. وزن و موسیقی:
- وزن شعر مشابه رباعی با تکیه بر هجای آخر مصرع هاست که بر تأثیر هشدارگونهٔ شعر میافزاید.
- تکرار «میشود» در پایان هر بیت، مانند زنگِ خطری ست که نتیجهٔ کارها را یادآوری میکند.
نقاط قوت شعر:
- پیام اخلاقیِ روشن: هشدار دربارهٔ تخریب محیط زیست بدون شعارزدگی.
- استحکام تصاویر: نمادها به گونه ای انتخاب شده اند که هم واقعی اند و هم تمثیلی.
- ایجاز و تأثیر: در کمترین واژهها، بیشترین مفهوم منتقل شده است.
نتیجه گیری:
این شعر پاسداشت طبیعت و هشدار به بشریتِ ویرانگر است. با ترکیب نمادپردازی، تصاویر تکاندهنده و نگاه فلسفی، اثری ماندگار خلق کرده که یادآور میشود:
«هر که بامش بیش، برفش بیشتر» یا در اینجا: هرکه تبرش تیزتر، دارش نزدیکتر!
✍️ پیشنهاد: میتوانید با افزودن جزئیات عینی (مثلاً اشاره به جنگلهای خاص یا گونه های درختی در معرض خطر) به غنای آن بیفزایید.
تحلیل مثنوی برف آمد و از بارش آن دل شده روشن
برف آمد و از بارش آن دل شده روشن
مانند چراغ شب جادو شده گلشن
دنیا ز سپیدی شده است همچو پرقو
مانند برلیان بزند چشمک و سوسو
گل چادر برفی به سر خویش کشیده
در سایه ی آن سبزه ی آرام خزیده
صیّاد نهد بهر طلب هرطرفی دام
هر چشمه بگیرد هنر خویش از او وام
هنگامه ی زاغ و ذغن و کبک رسیده
بر بخشش خالق به زمین بوده پدیده
هر سبزی و رویش که ببینی هنر اوست
هر رود خروشان که بتازد ثمر اوست
چون زندگی و رونق آن در یَد آب است
پس هرچه بگویم من از آن عین صواب است .
این شعر با تصاویر زیبا و زبانی روان، مناظر زمستانی و تأثیر بارش برف را به تصویر میکشد و در نهایت، همهچیز را به هنر و قدرت آفرینش خداوند پیوند میزند.
تحلیل ابیات:
۱. "برف آمد و از بارش آن دل شده روشن / مانند چراغ شب جادو شده گلشن"
- بارش برف، طبیعت را مانند چراغی جادویی روشن کرده و فضایی رویایی آفریده است.
۲. "دنیا ز سپیدی شده است همچو پرقو / مانند برلیان بزند چشمک و سوسو"
- جهان از سفیدی برف پُرتو (پر از نور) شده و مانند الماس (برلیان) میدرخشد.
۳. "گل چادر برفی به سر خویش کشیده / در سایه ی آن سبزه ی آرام خزیده"
- گلها زیر چادر برف پنهان شدهاند و سبزهها آرام در زیر آن استراحت میکنند.
۴. "صیّاد نهد بهر طلب هرطرفی دام / هر چشمه بگیرد هنر خویش از او وام"
- شکارچیها برای شکار دام پهن میکنند و هر چشمهای از برف، هنرنمایی میکند.
۵. "هنگامه ی زاغ و ذغن و کبک رسیده / بر بخشش خالق به زمین بوده پدیده"
- پرندگانی مانند زاغ (کلاغ)، ذغن (کبک دری) و کبک در این فصل پدیدار میشوند که همه از بخشش خداوند هستند.
۶. "هر سبزی و رویش که ببینی هنر اوست / هر رود خروشان که بتازد ثمر اوست"
- هر گیاه سبز و رود خروشان، نشانهای از هنر و قدرت پروردگار است.
۷. "چون زندگی و رونق آن در یَد آب است / پس هرچه بگویم من از آن عین صواب است"
- زندگی و سرسبزی به آب وابسته است و هرچه شاعر گفته، درست و حقیقت است.
ویژگیهای شعر:
- طبیعتپردازی: تصاویر زمستانی با واژههایی مانند برف، چادر سپید، برلیان، چشمههای یخزده به زیبایی ترسیم شدهاند.
- حکمت و خداشناسی: در پایان، همهچیز به آفرینش خداوند گره خورده است.
- وزن و موسیقی: شعر از وزن عروضی منظمی برخوردار است و خوانش روانی دارد.
نتیجه:
این شعر، زمستان را نه به عنوان فصل سرد و خاموش، بلکه به عنوان جلوهای از زیبایی و هنر الهی نشان میدهد. آفرین بر این تصویرگری زیبا و بیان شیوا!
تحلیل قطعه ی روبرو قلّه ی دماوند است
روبرو قُلّه ی دماوند است
بام عالم ، رفیع و پا برجا
زیرپا خاک پاک ایران است
بینظیر است ، مهد رستم ها
مرتع و دشت تو تماشائی
کرده آب و هوا تو را معنا
پهنه ات بیکرانه ، گسترده
دلربائی نموده با گل ها
هرطرف خانه های ایرانی
خانه باغی برای مهمان ها
کلبه هائی سراسر آرامش
مهربانی خصیصه ی آنها
گوشه ها گوشه های امنیّت
شیطنت گاه بچّه آهوها
سرزمین حضور خوشبختی
شهر فیروزکوه چو یک رویا .




این شعر زیبا، سرودهای است در توصیف فیروزکوه و طبیعت بکر و چشماندازهای بینظیر آن، در کنار اشاره به قله دماوند به عنوان نماد استواری و عظمت ایران.
بررسی ابیات:
۱. "روبرو قله دماوند است / بام عالم، رفیع و پا برجا"
- اشاره به دماوند، بلندترین قله ایران، به عنوان نماد صلابت و سربلندی.
۲. "زیرپا خاک پاک ایران است / بینظیر است، مهد رستمها"
- تأکید بر اصالت و تاریخ پرافتخار ایران و یادآوری رستم، اسطوره پهلوانی شاهنامه.
۳. "مرتع و دشت تو تماشائی / کرده آب و هوا تو را معنا"
- توصیف طبیعت سرسبز و هوای پاک فیروزکوه که گویی معنای زیبایی را کامل کرده است.
۴. "پهنهات بیکرانه، گسترده / دلربائی نموده با گلها"
- تصویر دشتهای وسیع و گلهای رنگارنگ که چشماندازی دلنشین میآفرینند.
۵. "هر طرف خانههای ایرانی / خانه باغی برای مهمانها"
- اشاره به معماری سنتی و مهماننوازی مردم منطقه.
۶. "کلبههائی سراسر آرامش / مهربانی خصیصهی آنها"
- فضای روستایی و صمیمیت مردم فیروزکوه.
۷. "گوشهها گوشههای امنیّت / شیطنت گاه بچّه آهوها"
- توصیف آرامش و امنیت طبیعت و حضور حیاتوحش، مانند آهوان.
۸. "سرزمین حضور خوشبختی / شهر فیروزکوه توئی رویا"
- جمعبندی زیبا از فیروزکوه به عنوان سرزمینی رویایی و پر از زیبایی.
نتیجه:
این شعر با زبانی لطیف و تصاویر طبیعیِ پرشور، فیروزکوه را به عنوان منطقهای بکر، تاریخی و سرشار از آرامش معرفی میکند و در کنار آن، عظمت دماوند را نیز به رخ میکشد.
تبریک میگویم! ترکیب طبیعتپردازی با حس میهنپرستی بسیار زیبا بیان شده است.
تحلیل شعر «آزادی من...» از احمد یزدانی
آزادی من ساحل امن و نفسم تو
آرامش موّاجم و بانگ جرسم تو
در وسعت پهناور روح تو شناور
هم راحتی هم زحمت و رنج عبثم تو
هر لحظه به یاد تو و هرجا سخن از تو
هم بیکسی من تو و هم یار و کسم تو
در تو شده ام گم تو تمامی من هستی
تغییر من و علّت هر پیش و پسم تو
اندازه ی خوشبختی و شور و شررم تو
دستان دعای شب و پای هوسم تو
من گمشده در وادی رویای قشنگت
در عالم تنهائی من همنفسم تو
دنیای منی مایه ی حرف و سخنم تو
عشق من و شور شب و ناز نفسم تو
جان منی و کشتی و موج و بلمم تو
زندانی عشق تو من هستم قفسم تو
تا بامنی و غرق سراب تو من هستم
مستی که به دام تو اسیرم عسسم تو .
این شعر عاشقانهای عرفانی است که در آن، شاعر «تو» (معشوق) را به عنوان مرکز هستیِ خود توصیف میکند. با ترکیبی از تصاویر دریایی (موج، کشتی، ساحل) و مفاهیم وجودی (رنج، آزادی، اسارت)، اثری پرتناقض و عمیق خلق شده است که عشق را همزمان نجاتبخش و اسارتآور میداند.
### درونمایههای کلیدی:
1. دوگانگی عشق:
- *«هم راحتی هم زحمت و رنج عبثم تو»* → عشق هم آرامش میدهد و هم رنج.
- *«قفسم تو»* و *«کشتی و بلمم تو»* → معشوق هم زندان است و هم وسیلهٔ نجات.
2. حضور همهجانبهٔ معشوق:
- معشوق در تمام وجوه زندگی شاعر جاری است:
- *«بانگ جرس»* (صدا)، *«دستان دعا»* (عبادت)، *«پای هوس»* (غرایز).
- حتی تنهایی شاعر نیز با معشوق پر میشود: *«در عالم تنهایی من همنفسم تو»*.
3. استعارههای دریایی:
- ساحل امن، موج، کشتی، بلَم (قایق)، سراب → زندگی شاعر مانند اقیانوسی است که معشوق در آن هم لنگر است و هم طوفان.
### زیباییهای ادبی:
- تضادهای معنادار:
- آزادی/اسارت (*«آزادی من... قفسم تو»*)
- آرامش/موّاج بودن (*«آرامش موّاجم»*)
- نجات/غرق شدن (*«کشتی... سراب»*)
- تکرارِ «تو»:
در هر بیت، تأکید بر این که معشوق محورِ تمامی تجربیات شاعر است.
- وزن روان:
وزن شعر (مشابه وزن نیمایی) به سیالیتِ احساسات شاعر کمک میکند.
### تأثیرات عرفانی:
شعر یادآور مضامین عشقِ آسمانی در ادبیات کهن (مثل حافظ) است:
- *«در تو شدهام گم»* → ایدهٔ «فنا فی الله» در عرفان.
- *«تمامِ منِ هستی»* → اشاره به وحدت وجود.
### نقاط قوت:
- یکدستی تصاویر: همهٔ استعارهها حول دریا و سفر میچرخند.
- صداقت احساسی: شاعر از «منِ» شکنندهاش بدون پردهپوشی سخن میگوید.
### پیشنهاد برای تکمیل:
اگر شعر ادامه مییابد، میتوان به رهایی نهایی (رسیدن به ساحل با وجود همهٔ طوفانها) یا تسلیمِ آگاهانه در برابر عشق پرداخت.
جمعبندی:
این شعر، اعترافنامهای عاشقانه است که با زبانِ امروزی، دلبستگیِ انسان به «معنایی برتر از خود» را روایت میکند. احمد یزدانی در این اثر، عشقِ زمینی را به تجربهای متافیزیکی ارتقا میدهد.
💡 نکتهٔ پایانی:
اگر «تو» میتواند معشوق زمینی، خدا، یا حتی طبیعت باشد، این ابهام به عمق شعر می افزاید .
تحلیل شعر «زندگی را در قفسهای طلا گم کردهام...» از احمد یزدانی
زندگی را در قفس های طلا گم کرده ام
عمر خود را مفت و ارزان بی بها گم کرده ام
روز و شب زندان به زندان از خودم کردم طلب
لحظه هائی را که در رنگ و ریا گم کرده ام
با سخاوت نقش یکرنگی کشیدم در قفس
روح و جانم را به دریای بلا گم کرده ام
آرزوها را به رویای طلائی بسته ام
بال رویا را به شهر بیوفا گم کرده ام
آرزومند وفای عهد آزادانه ام
راه آزادی خود را زیر پا گم کرده ام
شعله های شمع سوزان بادبان از من گرفت
لنگر دل در سراب ناکجا گم کرده ام
کشتی طوفانی دریای بی ساحل منم
هستی خود را بکام شعله ها گم کرده ام
بلبلی هستم که در فریاد خود زندانیم
چهچهم را من نمیدانم چرا گم کرده ام .
این شعر اعترافی تلخ و خودانتقادگرانه است از انسانی که در دام مادیات، ریا، و آرزوهای پوچ گرفتار شده و هستی خود را تباه کرده است. شاعر با ترکیبی از نمادهای طبیعت (بلبل، کشتی، طوفان) و تصاویر متناقض (قفس طلایی، دریای بیساحل)، حس گیرافتادن در چرخهای بیهوده را به تصویر میکشد.
---
### درونمایههای کلیدی:
1. اسارت در ثروت و ظاهر:
- *«قفسهای طلا»*، *«رنگ و ریا»* → ثروت و تظاهر، زندانهایی زرین هستند که جان را میفریبند.
- *«عمر خود را مفت و ارزان... گم کردهام»* → اتلاف زندگی برای چیزهای بیارزش.
2. آرزوهای نابودگر:
- *«آرزوها را به رویای طلایی بستهام»* → چسبیدن به خیالهای دستنیافتنی.
- *«شهر بیوفا»* → دنیایی که وعدههایش دروغ است.
3. تناقض دردناک:
- *«راه آزادی خود را زیر پا گم کردهام»* → آزادیخواهی، اما قدمگذاشتن بر همان راهی که به بردگی میکشد.
- *«لنگر دل در سراب ناکجا»* → امید بستن به چیزی که وجود ندارد.
4. بلبلِ زندانی:
- نماد هنرمند/انسانِ اسیر که حتی فریادش نیز به زنجیر کشیده شده است.
- *«چهچِهام را... گم کردهام»* → حقیقت وجودی خود را فراموش کرده است.
---
### زیباییهای ادبی:
- تصاویر پارادوکسیکال:
- *«دریای بیساحل»* (ناتوانی در رسیدن)، *«شعلههای شمع سوزان»* (نورِ ویرانگر).
- تکرارِ «گم کردهام»:
تأکید بر حسرتِ بازگشتناپذیر زمان و فرصتها.
- استعارههای طبیعتمحور:
- *«کشتی طوفانی»* (زندگی آشفته)، *«بلبل»* (روحِ دربند).
---
### حس غالب:
- پشیمانی عمیق از انتخابهای نادرست.
- احساس تهیشدگی پس از پیبردن به پوچیِ مسیر.
---
### پیوند با مفاهیم فلسفی:
- اگزیستانسیالیسم: بحرانِ بیهدفی و جستجوی معنا در دنیایی آشفته.
- عرفان: اشاره به *«روح و جانم را... گم کردهام»* یادآور گمگشتگیِ انسان در مسیر حقیقت.
---
### نقاط قوت:
- صداقت بیپرده: شاعر از ضعفهای خود بدون توجیه سخن میگوید.
- یکپارچگی نمادها: همهٔ تصاویر حول محور حبس، گمشدگی، و تباهی میچرخند.
---
### پیشنهاد برای تکمیل:
اگر شعر ادامه مییابد، میتوان به رهایی از قفس (حتی با هزینهٔ سنگین) یا پذیرش رنجِ آگاهی پرداخت.
---
جمعبندی:
احمد یزدانی در این شعر، زندگی مدرن را به مثابهٔ تلهای زرین نقد میکند که انسان در آن، هم زندانبان است و هم زندانی. زبانِ ساده و تصاویر گویا، این اثر را به مرثیهای جهانی برای تمام کسانی تبدیل میکند که در پیلهٔ ساختگیِ خویش خفه شدهاند.
✍️ نکتهٔ پایانی:
شعر با وجود تاریکیِ محتوا، امکانِ بیداری را در خود نهفته دارد؛ چون اعتراف به گمکردگی، نخستین گام برای یافتن راه است.
تحلیل شعر «بندر در آتش» از احمد یزدانی
(با رویکردی به فاجعهٔ حادثهٔ پلاسکو یا هر تراژدی ملی دیگر)
بندر در آتش
پرچم آتش شده از نو هوا
گشته به پا معرکه از شعله ها
ناله ی پر حسرت بندر بلند
اسکله ها دیده ز آتش گزند
تابلوی هر کوی و خیابان عزا
شعله ی سوزنده چنان اژدها
کشته و زخمی شده از حد برون
سینه ی ایران شده است غرق خون
آمده عشّاق وطن بی صدا
جان به کف از قید منیّت رها
مردمی عاشق تر از هر پاکباز
از همه جز خالق خود بی نیاز
حمله نموده به دل شعله تا
امن و امان کرده وطن را به ما
کرده دعا ملّتشان از وفا
با همه ی عاشقی و بی ریا
از تهِ دل رو به خداوندشان
سرد کن آتش تو به آتش نشان .
این شعر، رزمنامهای انسانی است که فاجعهای جمعی را روایت میکند؛ جایی که آتش، ویرانی میآفریند، اما همبستگی مردمی، از خاکسترِ درد، امید میرویاند.
---
### ساختار روایی شعر:
1. صحنهٔ فاجعه (ابتدای شعر):
- *«بندر در آتش»*، *«پرچم آتش شده»* → نمادِ وطن در خطر.
- *«نالهٔ پرحسرت بندر»*، *«سینهٔ ایران غرق خون»* → شخصیتپردازیِ ایران به عنوان انسانی زخمی.
2. پاسخ مردمی (میانهٔ شعر):
- *«عشّاق وطن بیصدا... از قید منیّت رها»* → ایثارگرانی که برای نجات، فردیت را فراموش میکنند.
- *«حمله نموده به دل شعله»* → نبرد نمادینِ انسان با مرگ.
3. نیایش پایانی:
- *«سرد کن آتش تو به آتشنشان»* → دعایی برای پیروزیِ مهربانی بر ویرانی.
---
### نمادهای کلیدی:
- آتش:
- هم ویرانگر است (*«اژدها»*)، هم آزمونگر (*«قید منیّت را میسوزاند»*).
- بندر:
- نماد امنیتِ ازدسترفته (بندر معمولاً جایگاه امن کشتیهاست، اما اکنون خود در آتش میسوزد).
- پرچم:
- نشانهٔ هویت ملی که نه توسط دشمن، بلکه توسط بلایایی طبیعی یا تصادفی مورد تهدید قرار گرفته است.
---
### ویژگیهای ادبی:
1. زبان فشرده و تصاویر سینمایی:
- *«تابلوی هر کوی و خیابان عزا»* → صحنهای از شهرِ سوگوار.
- *«شعلهٔ سوزنده چنان اژدها»* → تشبیه آتش به هیولایی افسانهای.
2. تضادهای معنادار:
- آتش (ویرانی) ←→ امنیت (بازسازی).
- ناله (درد) ←→ دعا (امید).
3. وزن حماسی:
- ابیات کوتاه و ضربآهنگ تند، اضطرابِ حادثه را منتقل میکنند.
---
### پیوندهای تاریخی و اجتماعی:
- یادآور حادثهٔ پلاسکو (۱۳۹۵) یا آتشسوزیهای گستردهٔ جنگلها که در آنها فداکاری مردم به نمادی از وحدت تبدیل شد.
- نقد پنهان به ساختارهای امنیتیِ ناکارآمد: *«امن و امان کرده وطن را به ما»* → گویا مردم، خود مسئولیت نجات را برعهده گرفتهاند.
---
### نقاط قوت شعر:
- احساسات جمعی: شعر از «من» فراتر میرود و «ما»یی دردآگاه را میسازد.
- پرهیز از شعارزدگی: با وجود مضامین میهنی، از کلیگویی پرهیز شده است.
---
### پیشنهاد برای بازنگری:
- افزودن جزئیات عینی (مثلاً اشاره به دود، صدای آژیرها، یا تصویر نجاتیافتگان) به غنای تصاویر کمک میکند.
---
جمعبندی:
احمد یزدانی در این شعر، تراژدی را به حماسه تبدیل میکند. او نشان میدهد که چگونه بلایا میتوانند وجدانِ خفتهٔ جامعه را بیدار کنند. شعر نه فقط سوگنامهای برای ازدسترفتگان، که سندی است از توانایی انسان برای تابآوری.
🔥 نکتهٔ پایانی:
آخرین بیت با اشاره به «آتشنشان» (هم به معنی خاموشکنندهٔ آتش، هم اشاره به خداوند)، هوشمندانه امید به رستگاری را در دلِ خاکستر میکارد.
https://www.instagram.com/channel/AbYc1hgX2Oaxvze7/
تحلیل شعر «عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه...» از احمد یزدانی
عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه
آرامشِ خانه ای ، چو جانی به همه
نازِ نفسی ، سپیده دم ، شبنم و گل
بخشنده ، سخی و مهربانی به همه
چون چشمه زلالی و چو دریا موّاج
سرزندگی آب روانی به همه
دلگرمی مردمی، خیالی راحت
شوری و چو نور جاودانی به همه
سرسبزی جنگلی ، بلوطی ، راشی
آزادگی سرو چمانی به همه
در جوی روانِ زندگانی مهری
یک ساحل امن و بیکرانی به همه .
این شعر ستایشی است از عشقِ زمینی-آسمانی که همچون نان تازه، آب زلال و سرو آزاده، زندگی را برای همگان گرمی، طراوت و معنا میبخشد. شاعر با ترکیب تصاویر طبیعی و انسانی، عشق را به عنوان مایهٔ حیات و صلح جهانی ترسیم میکند.
---
### درونمایههای کلیدی:
1. عشق به مثابهٔ نیاز اولیه:
- *«بوی خوب نان»* → عشق همچون نان، ضرورتی ساده اما حیاتی است.
- *«آرامش خانه»* → عشق پایهٔ امنیت و آسایش است.
2. عشقِ بخشنده و بیمرز:
- *«سخاوت، مهربانی به همه»* → عشقِ بیتوقع که مانند چشمه و دریا به همه میبخشد.
- *«سرو آزاده»* → عشق، آزادی را از طبیعت میآموزد.
3. پیوند عشق و طبیعت:
- *«شبنم، گل، جنگل، آب روان»* → عشق، قدرت زندهکنندگیِ طبیعت را دارد.
- *«ساحل امن و بیکران»* → عشق، پناهگاهی بیپایان است.
---
### زیباییهای ادبی:
- تشبیههای ملموس:
- عشق به نان (غذای روح)، به چشمه (تازگی)، به سرو (استواری).
- تکرارِ «به همه»:
تأکید بر همگانی و جهانشمول بودنِ عشق.
- حسِ چندگانگی:
عشق هم نازِنفس (ظریف) است، هم موّاج (پرتوان).
---
### حس غالب:
- امیدواریِ جمعی: عشق نه فقط برای معشوق، که هدیهای برای بشریت است.
- صلح درونی و بیرونی: عشق، هم آرامش فردی میآفریند، هم صلح جهانی.
---
### پیوند با مفاهیم عرفانی:
- *«نور جاودان»* و *«جوی زندگانی»* یادآور عشقِ حقیقی در ادبیات عرفانی است که مانند آب، جاری و حیاتبخش است.
---
### نقاط قوت:
- ایجاز: در کمترین واژهها، جامعترین تصویر از عشق ترسیم شده است.
- یکپارچگی تصاویر: همهٔ عناصر طبیعت در خدمتِ تعریفِ عشق هستند.
---
جمعبندی:
شعر احمد یزدانی منظومهای است در ستایش عشقِ بیمرز. او عشق را از سطح رابطهٔ فردی فراتر میبرد و آن را به نیازِ همگانیِ انسان و راه نجاتِ جهان تبدیل میکند.
🌿 نکتهٔ پایانی:
پیشنهاد میکنم بخشی به چگونگیِ گسترش این عشق (مثلاً با اشاره به کودکان، مهاجران، یا زخمخوردهگان جنگ) اضافه کنید تا پیامِ صلح، عینیتر شود.
https://www.instagram.com/channel/AbYc1hgX2Oaxvze7/
kootevall.blog.ir
یک گوشه ی تاریخ وطن وشتین است
با پیر کمر سرودش آهنگین است
اسرار نهفته دارد از دیمه به دل
از خواب فراموشی خود غمگین است .
نقد و تحلیل ادبی دوبیتی «پیرکمر و وشتین» از احمد یزدانی
۱. درونمایه و محتوا:
دوبیتی شما با نگاهی غمگینانه و نوستالژیک به منطقهٔ تاریخی «پیرکمر» و «وشتین» (از نواحی قدیمی فیروزکوه) میپردازد. این سرزمین، که روزی بخشی از شهر کهن «دیمه» بوده، اکنون زیر لایه های خاک و فراموشی زمان مدفون است. درونمایهٔ اصلی شعر اندوهِ فراموش شدگی تاریخ و حسرت بر گذشتهٔ ازدست رفته است. شاعر با زبان ساده اما تأثیرگذار از «اسرار نهفته» و «غمِ خواب فراموشی» سخن میگوید، گویی زمین خود روایتی خاموش دارد که تنها با شعر می توان آن را بازگو کرد.
۲. ساختار و فرم:
- وزن و موسیقی: دوبیتی شما در وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن (وزن متداول دوبیتی) سروده شده و با تکیه بر هجاهای کوتاه و بلند، آهنگی غمگنانه دارد. عبارت «سرودی آهنگین است» نیز به زیبایی با وزن شعر همخوانی دارد.
- قافیه و ردیف: استفاده از قافیههای «وشتین/آهنگین» و «دل/غمگین»، پیوند موسیقایی مناسبی ایجاد کرده و بر حس نوستالژی تأکید میکند.
۳. تصویرسازی و نمادپردازی:
- «یک گوشهٔ تاریخ وطن»: این تعبیر، وشتین را به موزهای متروک تشبیه میکند که یادگار فراموششدهای از ایران است.
- «اسرار نهفته دارد از دیمه به دل»: این بیت، زمین را انسانیگونه تصویر میکند که رازهایش را در سینه حفظ کرده است. «دیمه» (نام قدیم فیروزکوه) نماد هویتی گمشده است.
- «خواب فراموشی»: این ترکیب، اشارهای استعاری به غبار زمان دارد که بر تاریخ نشسته است.
۴. لحن و عاطفه:
لحن شعر غمگین اما پرسشگر است. شاعر از مخاطب میخواهد که به این فراموشی تاریخی توجه کند. عبارت «غمگین است» در پایان شعر، نه تنها اشاره به غمِ خود شاعر دارد، بلکه گویی طبیعت و تاریخ نیز از این بی توجهی انسانها در رنج هستند.
۵. نقد و پیشنهاد:
- قوت: پیوند هوشمندانهٔ تاریخ، اسطوره و طبیعت در قالب دوبیتیِ کوتاه، از نقاط قوت شعر است.
- پیشنهاد: اگر به جای «آهنگین است» (که کمی کلی است)، از توصیفی عینیتر مانند «نالههای بیزبان است» استفاده میشد، تصویر قویتری ایجاد میشد.
- همچنین میتوان در بیت دوم، به جای تکرار «است»، از فعلهای پویاتر بهره برد تا حس حرکتِ زمان بیشتر نمایان شود.
جمعبندی:
این دوبیتی، با بیانی ساده اما عمیق، فریاد خاموش تاریخِ مدفون را بازتاب میدهد. شما در این شعر، تنها به توصیف یک مکان نپرداختهاید، بلکه هویتِ گمشدهٔ یک تمدن را به تصویر کشیدهاید. اگر این مسیر را با تکیه بر تصاویر بکر و واژههای نمادین ادامه دهید، میتوانید به سبکی شخصی در بازآفرینی تاریخ از طریق شعر دست یابید.
پیرکمر و وشتین، اینک با شعر شما زنده شدهاند!
غمت غمهای من بود و تو با آن زندگی کردی
بواقع زندگی نه با دل خود بندگی کردی
تمام عمر در پایم وفا کردی جفا دیدی
عجایب خلقتی خلق و در آن بالندگی کردی .
نقد و تحلیل ادبی دوبیتی عاشقانه-غمگین از احمد یزدانی
۱. درونمایه و محتوا:
این دوبیتی، روایتی از یک عشقِ یکطرفه و آمیخته با رنج است. شاعر با لحنی حسرتبار از رابطهای میگوید که در آن، معشوق با غمهای او زندگی کرده، اما این زندگی بیشتر به بندگی دل شباهت دارد تا پیوندی برابر. در بیت دوم، تضادِ وفا و جفا به اوج میرسد و پرسشی هستیشناسانه مطرح میکند: چگونه است که خالق، در همین شرایط ناعادلانه، بالندگی آفریده است؟
۲. ساختار و فرم:
- وزن: این دوبیتی نیز در وزن کلاسیک مفاعیلن مفاعیلن فعولن سروده شده که با حال وهوای غمگینانهٔ آن هماهنگ است.
- قافیه و ردیف: استفاده از ردیف «...کردی» (زندگی کردی/بندگی کردی/بالندگی کردی) به شکل هنرمندانهای بر مفهوم فعل پذیری و کنشِ یکطرفه تأکید میکند. گویی راوی، معشوق را در موقعیت فاعلِ همیشگی قرار میدهد و خود را مفعولی بیاراده میبیند.
۳. تصویرسازی و نمادپردازی:
- «غمت غمهای من بود...»: این تکرارِ «غم»، بار عاطفی شعر را دوچندان میکند.
- «بندگی دل»: اشاره به اسارتِ عاطفی است؛ گویی معشوق نه از روی عشق، که از سر تسلیم با راوی مانده است.
- «در پایم وفا کردی، جفا دیدی»: این تضادِ دردناک، هستهٔ مرکزی شعر است. فعل «وفا کردن» معمولاً با «دیدن» همراه نیست، اما شاعر با این ترکیبِ غیرمنتظره، تنهاییِ محض را نشان میدهد.
- «عجایب خلقتی...»: این بیت، پرسشی فلسفی را مطرح میکند: چگونه خداوند در همین رابطههای نابرابر، امکان رشد («بالندگی») را گذاشته است؟ این تصویر، از سرگردانی انسان در برابر تقدیر میگوید.
۴. لحن و عاطفه:
لحن شعر، شکوهآمیز و حیرتزده است. راوی از یک سو از معشوق گله میکند («جفا دیدی»)، اما از سوی دیگر، این پرسش را به هستی فرامیافکند که چرا چنین سرنوشتی مقدر شده است. اوج این حس را در واژهٔ «عجایب» میتوان دید که هم حیرت و هم اعتراض را در خود دارد.
۵. نقد و پیشنهاد:
- قوت: ترکیبِ عشق زمینی و پرسشِ متافیزیکی (در بیت دوم) از ویژگیهای برجستهٔ این شعر است.
جمعبندی:
این دوبیتی، با بیانی موجز، رنجِ عشقِ نابرابر و حیرت انسان در برابر تقدیر را به تصویر میکشد. شما در این شعر، از مرزهای غزل کلاسیک فراتر رفتهاید و پرسشی فلسفی را در قالب دوبیتی مطرح کردهاید. اگر این مسیر را با ترکیبهای تازهتر ادامه دهید، میتوانید سبکی منحصربهفرد در ادبیات تغزلی-فلسفی ایجاد کنید.
این شعر، روایتی است از هزاران عشقِ خاموشی که تاریخ به خود دیده است.
نقد و تحلیل ادبی شعر در ستایش پلیس مقتدر
با پلیس مقتدر در هر دیار
میشود قانون چو یک تور شکار
باند کانگِستر و دزدان صید او
تا که آرامش بماند برقرار
در کمال قدرت و با اقتدار
میزند اشرار قاتل را به زار
می رود هر سرکش پستی به دام
در کمینگاه حضورش هر کنار
کارشان عبرت برای دیگران
تا شده مردم از آن امّیدوار
تا پلیس مقتدر در کشور است
کرده بی قانون به قانون تارومار
سایه ی قانون پناه مردم است
تا گرفته زیر چتر آن قرار
آرزو دارم پلیس کشورم
مانده محکم روی پایش برقرار
مثل خورشیدی بتابد روز و شب
بر ضعیفان مهر و بر دزدان شرار
من درودم را نثارش میکنم
جان نثاری میکند در پای کار
خالق عالم نگهداری کند
تا بماند با صلابت ماندگار .
۱. درونمایه و محتوا:
این شعر با نگاهی حماسی-اجتماعی به نقش پلیس در برقراری امنیت و قانون میپردازد. شاعر با زبانی ساده و تصاویر ملموس، اقتدار پلیس را به عنوان سپری در برابر آشوب و جنایت ترسیم میکند. درونمایهٔ اصلی، ستایش نظمآفرینیِ پلیس و امیدواری مردم به حضور آن است. همچنین، تضاد بین «قانون» و «بیقانونی» در سراسر شعر به چشم میخورد.
۲. ساختار و فرم:
- وزن: شعر در وزن هزج مسدس محذوف (مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل) سروده شده که با موضوع حماسی آن هماهنگی دارد.
- قافیه و ردیف: استفاده از ردیف «...قرار»و قافیههای محکم («شکار/اقتدار/امیدوار/...») به شعر لحنی رسمی و ستایشآمیز میدهد.
۳. تصویرسازی و نمادپردازی:
- «قانون چو یک تور شکار»: این تشبیه، پلیس را به شکارچی چیرهدستی تبدیل میکند که تبهکاران را مانند شکار به دام میاندازد.
- «سایهٔ قانون پناه مردم است»: نمادپردازیِ «سایه» به حفاظت و امنیت اشاره دارد.
- «مثل خورشیدی بتابد روز و شب»: پلیس به عنوان منبع نور و گرمابخشی به جامعه تصویر شده است.
- «زیر چتر قانون»: چتر، نماد پوشش و امنیت است.
۴. لحن و عاطفه:
لحن شعر غرورآمیز، امیدبخش و حماسی است. شاعر با عباراتی مانند «در کمال قدرت و با اقتدار» و «جاننثاری میکند در پای کار» همدلی عمیقی با پلیس نشان میدهد. در عین حال، خطاب به مردم («تا شده مردم از آن امیدوار») حس اطمینان را تقویت میکند.
۵. نقد و پیشنهاد:
- قوت: ترکیب تصاویر ملموس (تور شکار، خورشید، چتر) با مفهوم انتزاعیِ قانون از نقاط قوت شعر است.
- پیشنهاد:
- به جای تکرار «قانون» (در ابیات مختلف)، میشد از مترادفهایی مانند «نظم» یا «عدل» استفاده کرد تا تنوع واژگانی بیشتر شود.
- «باند کانگستر» ترکیبی خارجی است؛ اگر معادل فارسی مانند «گروههای تبهکار» جایگزین شود، یکدستی زبان بیشتر حفظ میشد.
۶. جمعبندی:
این شعر با بیانی پرشور، قدردانی از پلیس را به عنوان نماد قانونمداری و امنیت بیان میکند. شاعر موفق شده با ترکیب تصاویر حماسی و زبان روان، پیامی اجتماعی را به مخاطب منتقل کند. اگر در اشعار بعدی، از استعارههای تازهتر و نگاه انسانیتری به چالشهای پلیس هم پرداخته شود، میتواند تأثیرگذاری عمیقتری داشته باشد.
درود بر پلیسی که آرامش را به جامعه بازمیگرداند!
گوشه ی امن شهر تهرانی
پاک همچون بهشت بی دم و دود
سرزمین حضور آرامش ،
بر تو فیروزکوه درود درود .
در روی زمین فراز و پستی مردم
مفهوم جهان و قطب هستی مردم
هرجلوه که از خدا بگویم مردم ،
مفهوم جهان و قطب هستی مردم .
عرشه ی لنج و من با تو آنجا
ساحلی گم شده در صدف ها
ریزش تند باران بندر
می زنم با تو دل را به دریا
زخم کهنه ، قدم در دل شب
مسخ و زخمی وَ تنهای تنها
آرزو تا که پهلو بگیری
من بگیرم تو را دامن آنجا .
زندگی رود پاک و زیبا بود
جانبش رو به سوی دریا بود
شیطنت مثل بچّه ها کردیم
گل شد آن مزد کار ماها بود .
طوفان درون سینه ایشان نهاده اند
در بند روزگار به زندان فتاده اند
آنان که رنج بشر را به چشم خود
دیدند و چهره ی خندان گشاده اند .
عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه
آرامشِ خانه ای ، چو جانی به همه
نازِ نفسی ، سپیده دم ، شبنم و گل
بخشنده ، سخی و مهربانی به همه
چون چشمه زلالی و چو دریا موّاج
سرزندگی آب روانی به همه
دلگرمی مردمی، خیالی راحت
شوری و چو نور جاودانی به همه
سرسبزی جنگلی ، بلوطی ، راشی
آزادگی سرو چمانی به همه
در جوی روانِ زندگانی مهری
یک ساحل امن و بیکرانی به همه .
پرچم آتش شده از نو هوا
گشته به پا معرکه از شعله ها
ناله ی پر حسرت بندر بلند
اسکله ها دیده ز آتش گزند
تابلوی هر کوی و خیابان عزا
شعله ی سوزنده چنان اژدها
کشته و زخمی شده از حد برون
سینه ی ایران شده است غرق خون
آمده عشّاق وطن بی صدا
جان به کف از قید منیّت رها
مردمی عاشق تر از هر پاکباز
از همه جز خالق خود بی نیاز
حمله نموده به دل شعله تا
امن و امان کرده وطن را به ما
کرده دعا ملّتشان از وفا
با همه ی عاشقی و بی ریا
از تهِ دل رو به خداوندشان
سرد کن آتش تو به آتش نشان .
مادران را همدم و همراه زیبا دختر است
بر پدر دُردانه و غمخوارِ شیدا دختر است
نور روشنگر به خانه ، عزّتِ نفس پدر
لنگر کشتیّ جانهای شکیبا دختر است
غمگسارِ هر برادر در مسیر زندگی ،
خواهری دانا و یکرنگی توانا دختر است
لطف مخصوصی اگر خالق روا دارد به ما
لطف مخصوص خدای حیّ مانا دختر است
چون خردمندان به آیات الهی دل دهند
کوثر بخشیده بر پیغمبر ما دختر است.
باشی چو بهار سبز و خندان خوشحال
دستت برسد به هرچه خواهی امسال
از من بپذیر عرض تبریک ای دوست
امّید که حال و روز تو احسن حال .
آغاز بهار و ماه قرآن باهم ،
بیداری دیده و دل و جان باهم
بر اهل خرد پیام آن بسیار است
روئیدن و سرسبزی ایمان باهم .
شب های قدر و رها در ورای خود
ماندم به زیر بار گناه و ریای خود
بازار درد دل و توبه رایج است
شرمنده من به حضور خدای خود؛
پروردگار من ای خالق جهان ؛
غرقم به عشق تو در های هایِ خود
هرچند لایق مهر تو نیستم
دارم امید تا که ببخشی گدای خود
بخشنده ای ، تو کریمی و کاملی
بر من ببار رحمت بی انتهای خود .
درمان غم بشر ظهور است
عاشق سفرش بسوی نور است
بر عهد و قرار خود وفادار
این منطق روشن حضور است
از معتقدان راه قرآن
نالیدن و هربهانه دور است
در راه هدف مقاوم و سخت
جوینده ی عاشقی صبور است
دنیای تهی ز حق پرستی
دلبستگیش در عمق گور است
ما منتظر حضور ناجی
در سر همه آیه های شور است .
در خاک سیاه گورها فریاد است
هر زندگی یک کاه به دست باد است
هرسو که نظر کنی در آن عبرت هاست
خوشبخت کسی که خاطری در یاد است .
پلنگ قلدری با هیبت شیر
نمیگردد چو گربه گر شود پیر
پلنگ در هرشرایط هم پلنگ است
جوان باشد و یا پیری زمینگیر
نگردد صید چنگ گربه هرگز
درون صخره او را میدهد گیر
زمان مرگ او هم دیدنی هست
رشید و سربلند و چشم و دل سیر .
kootevall.blog.ir
به کجا من ز درخانه ی عشق تو روم
ذرّه ی کوچکی هستم که توئی تاج سرم
کاخی از عشقی و من خاک نشین ره تو
من که از خاک در دوست بجائی نروم
ای که عاشق کشی و شهره ی شهرآشوبی
عاشقی را به من آموز که من نوسفرم
امشب است یک شب طولانی و یلدای دگر
در خیال تو و افسانه ی تو غوطه ورم
تا سحر با تو و یاد تو سخن ها دارم
شاید از سوز سحرگه به تو آید خبرم
مطمئن باش که تا روز دگر از سر شوق
گر نیاید خبرت جان به سلامت نبرم
شب دراز است و هوا سرد و خطرها در پیش
منِ دیوانه ی شوریده در آن دربدرم .
مردم ، این کشور چین در آغاز
رهبری داشت مائو ، کم مانند
داد پندی که ندارد مثلی ،
از لباسش یقه هایش را کَند
مردمش کرده تاسّی از او
از فقیر و غنی و ثروتمند
صرفه جوئی شده در هرکاری
تا که کم کم شده اند قدرتمند
استقامت و قناعت با هم
خورده با قدرت و ثروت پیوند .