کشور نخبه پرور است ایران
در تمام جهان سر است ایران
حیف و افسوس و ماتم و دردا
در تلاطم شناور است ایران .
- ۱ نظر
- ۰۱ اسفند ۰۳ ، ۱۴:۰۳
کشور نخبه پرور است ایران
در تمام جهان سر است ایران
حیف و افسوس و ماتم و دردا
در تلاطم شناور است ایران .
دستور زندگی شده مجازی
ماهواره میتازه به مثل تازی
زهره ی شیر و زور فیل تموم شد
بازی میشه با فرمول ریاضی
لشکر روبرو دیگه نداریم
روابط جهان شده سیاسی
جنگ میکنه پهپاد نقطه زن چون
عوض شده حال و هوا اساسی
قصّه ی سلم و تور توی کتاباس
خوندن اون میکنه ما رو راضی
حالا اساس کار جنگا دُکمَس
جواب نمیده دیگه هر تماسی
حمله میشه فقط به زور دکمه
ماهواره ها پایه ی هر قیاسی
راهو نشونمون میده با دقّت
جنگ میکنه هرکسی با لباسی
جز عدّه ای که کلّه پوک و دُگمن
با همه کرده مثل مهره بازی
وارد هارت و پورت و دعوا میشن
برای جنگ هر روزه دست به سازی
مثل چوب دوسر طلا خرابن
رفته بجنگ جت با اسباب بازی
باقی بجای جنگ نشست میزارن
نموده در مذاکره تراضی
باید قوی بود و نشست و حرف زد
میبره هرجا اصل بی نیازی
مفهوم واژه ها دیگه عوض شد
جنگو می بازه اصل ناترازی .
دل نده دست بی وفا زیرا ،
سینه ات را کباب خواهد کرد
هرچه خوبی کنی شود ضدّت
خانه ات را خراب خواهد کرد
باورش سخت و حرف حق تلخ است
عالمت را سراب خواهد کرد
هرچه گفتم به راحتی نکند
زیر ماسک و نقاب خواهد کرد .
ما همه اکنون شده وجه الضمان
رفته گرو زندگی و دینمان
کاغذ پاره شده است پول ما
خورده تورّم همه اموالمان
هر که شده حاکم ما بیسواد
مدّعی و بی هنر از جرزنان
داده شعار و ننموده عمل
گشته طلبکار زمین و زمان
آمده چاپیده و ناراضی است
کرده وطن تابلوی خلق جهان
حاکم هرجا شده است مافیا
راحت و ثروت شده تدبیرشان
هرکه شکاری زده در رفته است
مانده اگر تا که کند لختمان
مردم درمانده تماشاگرند
ارث گروهی شده ایرانمان
رابطه ها سرنخ آسایشند
گشته گرانی مرضی بی امان
ریشه ی آن دین ریائی ماست
گشته ریا قاتل ایمانمان
بوده چنان بوقلمون رنگ رنگ
نقشه راه از طرف حاکمان .
هستند گروهی از جوانان منتقد حالا
دارای افکاری جدید و برخلاف ما
با عینک خود زندگی را دوست میدارند
هستند عضو جامعه چون دیگران آنها
باید جوانان را پذیرا با خردمندی
این ها عزیزانند و مثل بچّه های ما
باید سخن ها را شنید و راه حلّی یافت
سازد تضارب بهر رشد جامعه غوغا .
می رود از وطن نکن تردید
این شب سرد و سخت و وهم انگیز
می رود مثل دوره ی شادی
دوره ی سختی و خجالت نیز ،
در زمستان بهار می آید
گُل کند صبر شاخه ها یکریز
این جهان عبرت است و چنگالش
هست از بهر ناامیدان تیز
با امید است زندگی زیبا
ناامیدی سپاهی از چنگیز .
ظاهراً رنج بقا را نبود پایانی
لازم است گفته شود از خطری طولانی
اگر آرام ندارد به لرستان رودی
بم اگر از گسلش بهره برد ویرانی
رود کارون شده است غرقه گه خوزستان
غم مردم شده از زندگی اکنون نانی
خشم ویرانگر پلدختر اگر دامنگیر
یا دروغی که بیان میشود از آسانی
رود زاینده اگر در شرف فوتش هست
یا شده حاکم هر شهر و دهی حیرانی
سیل اشکی که به هر کوی و گذر افتاده
وضع کشور شده از هر نظری بحرانی
نا شکیبا شده هرکس که تنعّم دارد
در فقیران و ضعیفان نبود ایمانی
خودنمائی شده ایمان و عمل صدرنگی
نرسد هیچ گشایش که بود رحمانی
تا صداقت شده کم دزدی و غارت بسیار
رسد هرباره ز یک گوشه به ما نقصانی
اینکه هر لحظه وطن منتظر یک بحران
باشد اخطار خدا در عوض نادانی
وطنی که همگان غبطه ی آن میخوردند
شده از بی عملی عرصه گهش طوفانی
دین که تنها به نمایش و سخن گفتن نیست
با عمل می دهد هر جامعه را سامانی
تا ریاکاری حاکم نشود یکرنگی
دیده گان بوده ز صدرنگی ما بارانی .
ای آرزوی قشنگم در این جهان
ای جان من که بریدی ز من امان
در راز بودن تو شور همرهیست
در سایه سار تو رویای زندگیست
آخر چه میشود که بیائی ببینمت
غوغای تازه نمائی ببینمت
مهر و صفای عشق به بندم کشیده است
در حبس خود نفسم را بریده است
روزی شمال برده و روزی دگر جنوب
در شرق و غرب عالم آن کرده ام رسوب
امّا چه فایده بیهوده بوده است
جز جان خسته برایم نبوده است
ای آخرین امید دل بیقرار من
زیباترین بهانه من انتظار من
من بی حضور تو قلبی شکسته ام
مردی شکست خورده ز جان دست شسته ام
این زندگی بدون تو اندوه و زاری است
زخم نبودن تو زخم کاری است
پایان بده به عذابم به دوریت
پایان بده به غم بی حضوریت
برگرد مرده دلم از نبودنت
برگرد هستی من هست و بودنت .
در باور یاس ها ،
ترانه ی باران چنین نبود
درخاطر زنبق ها ،
روزهاى تاریک این چنین نبود
ابرتیره ، باران تند ، تگرگ
گلبرگهاى تو چون آسودند این عداوت را ؟
چون..؟
روزگارى در شقاوت داس ها عطوفتى پنهان بود ،
.......
روزگارى.....
عدّه ای قالتاق که با میز و ریاست زنده اند
جای کار و حلّ مشکل پاچه خواری زبده اند
با تعارف های ویرانگر و از روی ریا ،
سنگ پا را تا به گور روسیاهی برده اند .
ریزگرد شایعه در بارش است
کرده است آب و هوا را منجلاب
کوچه ها غرق است در گرد و غبار
دیدها محدود و در چنگ سراب
تابلوهای راهنمائی اشتباه
راهها بیراهه از آن بیحساب
با شنا در موج دریای دلار
شد اساس زندگانی پیچ و تاب
سیل ویرانگر ز تبعیض و ریا
برده است ایمان مردم را به خواب
از ربا تولید درگیر غم است
بانک ها مخفی شده پشت نقاب
شد تنفّس سخت و میهن در مضیق
بهمن تزویر جاری در حجاب
راه صدق و معرفت مسدود هست
پول و پارتی حاکمانی در شتاب
توصیه فوراً به مقصد می رسد
رسم حکّام است فرمان و عتاب
در ادارات است حاکم خودسری
میدهد رفتارشان ما را ، عذاب
بغض ملّت کار خود را می کند
میشود کاخ ستمکاران خراب
شک نباشد شب بپایان می رسد
رخ نمایان می نماید آفتاب .
دلخور از دولت آمریکا من
دشمنم با همه ی آنها من
شادی از آتش آنجا نکنم
چون نخواهم غم انسانها من .
شب بود و من با جاده ها درگیر
یادت مرا آتش و دامنگیر
افتاده بودی لابلای من
با شعله میکردی مرا تسخیر
خاکستری ماند از من و بادم
تا بیکران ها برد در شبگیر
یادش بخیر آن روزگاران را
در دفترم نامیدش تقدیر
اکنون تمام آرزوی من
دیداری از آن قاب و آن تصویر.
@
#سنگین_سواران
#شب_و_جاده #خط_سفید_جاده #مسافرت
شد شکایت از گروه ماهیان
از تشنّج در دل دریایشان
امر شد دریا شود آرام، شد
گشته صیدِ دامِ صیّادانشان.
#همسایه #همسایگی #همجواری #مدارا #سازش